پارت یک: ات:+ تهیونگ:* کوک: یونگی:٫ اجوما:×
+:از خواب بلند شدم
رفتم تو حیاط عمارت
چه صبح گندی
امروز قرار بود برم به بزرگ ترین مهمونی شهر
ازش بدم میاد جئون جونگ کوک رو میگم
امشب قرار بود با همسر ایندشو انتخاب کنه
و منم باید حتما انتخاب میشدم
خودم اصلا ازش خوشم نمیومد ولی مجبور بودم انتخاب بشم چون برای تجارت برادرم خوب بود( مین یونگی)
رفتم پایین و به اجوما گفتم یزره قهوه برام درس کنه
از پله ها بالا رفتم و رفتم تو اتاقم لباسم رو پوشیدم و یه ارایش ملایم کردمو رفتم بیرون
+:اجوما من میرم بیرون برای امشب باید خرید کنم.
×:باشه عزیزم برو
از زبان ات:دلم نمیخواست از این خونه برم
برای همین تصمیم گرفتم یه لباس خیلی دارک و اور سایز بپوشم که تو چشم نباشم اینطوری منو انتخاب نمیکنه
+:تو پاساژ که خریدام تموم شده بود و داشتم بر میگشتم عمارت سرم تو گوشیم بود که به یه مرد خوردم و دستم به جای بدی هم خورد تعادلم رو از دست دادم و داشتم میرفتم که از کمرم منو گرفت
*:وای ببخشید حالتون خوبه؟
+:اخ بله بب.. ببخشید واقعا معذرت میخوام دستم واقعا... خب( حرفشو ادامه نداد)
*:(ریز خندید) نه نه مشکلی نیست
از زبان تهیونگ :
دختره خیلی خوشگل و کیوت بود
از زبان ات:
وای خدا پسره چقدر کراش هههه
از زبان هردو:
میتونم شمارتون رو داشته باشم؟
(باهم خندیدن)
وشماره هارو بهم دادن
از زبان ات؛
بلاخره رسیدم عمارت
وای خدا ساعت..... ساعت6 بودو مهمونی ساعت 7 بود
کلیییی کار دارم
شرایط پارت2: 2لایک ، 2کامنت
رفتم تو حیاط عمارت
چه صبح گندی
امروز قرار بود برم به بزرگ ترین مهمونی شهر
ازش بدم میاد جئون جونگ کوک رو میگم
امشب قرار بود با همسر ایندشو انتخاب کنه
و منم باید حتما انتخاب میشدم
خودم اصلا ازش خوشم نمیومد ولی مجبور بودم انتخاب بشم چون برای تجارت برادرم خوب بود( مین یونگی)
رفتم پایین و به اجوما گفتم یزره قهوه برام درس کنه
از پله ها بالا رفتم و رفتم تو اتاقم لباسم رو پوشیدم و یه ارایش ملایم کردمو رفتم بیرون
+:اجوما من میرم بیرون برای امشب باید خرید کنم.
×:باشه عزیزم برو
از زبان ات:دلم نمیخواست از این خونه برم
برای همین تصمیم گرفتم یه لباس خیلی دارک و اور سایز بپوشم که تو چشم نباشم اینطوری منو انتخاب نمیکنه
+:تو پاساژ که خریدام تموم شده بود و داشتم بر میگشتم عمارت سرم تو گوشیم بود که به یه مرد خوردم و دستم به جای بدی هم خورد تعادلم رو از دست دادم و داشتم میرفتم که از کمرم منو گرفت
*:وای ببخشید حالتون خوبه؟
+:اخ بله بب.. ببخشید واقعا معذرت میخوام دستم واقعا... خب( حرفشو ادامه نداد)
*:(ریز خندید) نه نه مشکلی نیست
از زبان تهیونگ :
دختره خیلی خوشگل و کیوت بود
از زبان ات:
وای خدا پسره چقدر کراش هههه
از زبان هردو:
میتونم شمارتون رو داشته باشم؟
(باهم خندیدن)
وشماره هارو بهم دادن
از زبان ات؛
بلاخره رسیدم عمارت
وای خدا ساعت..... ساعت6 بودو مهمونی ساعت 7 بود
کلیییی کار دارم
شرایط پارت2: 2لایک ، 2کامنت
۲.۷k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.