نقاب
نقاب
P¹
....
&:عذر میخوام نمیتونین با اسلحه وارد بشین.
چایرین:نمیتونم!باشه میزارمش ولی اگه چیزیم شد مقصرش تویی!
&:این دستور رئیسه،از دست ما کاری برنمیاد.
چایرین:باشه.
بیخیال بحث شد،و اسلحهش رو از کمرش بیرون آورد و به دست نگهبان تيمارستان داد، و مشغول مرتب کردن لباسش شد.
چایرین:ظاهرم چطوره؟
حرفش رو سؤالی رو به نگهبان گفت و منتظر جواب موند.
&:بسیار عالی خانم.
چایرین:خوشم اومد،فعلا،به کارتون برسین.
حین اینکه با قدم های سریع خودش رو به در وردی به داخل تيمارستان میرسوند زیر چشمی اطرافش رو زیر نظر میگرفت،و به بیمارهای که انگار برای سرگرمی خودشون مشغول بازی با پرستارها شده بودند نگاه کرد،چقدر میتونه عجیب باشه!منم انسانم و آنها هم!
وارد راهرو طبقه اول شد و دوطرف راهرو رو نگاه کرد،طبقه مدنظرش طبقه ۵ تيمارستان اتاق ۴ بود،باورش نمیشد چطور ممکن بود بذارن از عدد ۴ استفاده کنن،عدد که نماد بدشانسی و حتی مرگ بود،بیخیال پلههارو بالا رفت،با صدا زنگ گوشیش،گوشی رو از جیب تو شلوارش بیرون آورد و بعد از خوندن اسم که روی صفحه گوشی نمایش داده میشد،رد تماس!
چایرین:عوضی!!
گوشیش رو سایلنت کرد تا از شر تماس های پیدرپی وکیل مظنونش خلاصی پیدا کنه.
دوباره به راهش ادامه داد،و زمانیکه آخرین پله رو رفت و پاش رو کف راهرو طبقه ۵ گذاشت،همه چیز براش عجیبتر از قبل تموم شد،چطور ممکن بود همه راهرو خالی از هرگونه موجود بود.
چایرین:پس خیلی حواسشون هست.
پوزخند زد،شاید اگه کسی دیگهی جاش بود میترسید حتی شاید از ترس نمیتونست بیاد دیدن مظنون،ولی ترس برای چایرین بیمعنی بود،درست مث اسمش جسور بود،و چیزی نبود که بتونه نقطه ضعفش باشه،و ازش بترسه.
به سمت چپ راهرو چرخید و خودش رو به اتاق چهارم رسوند.
کلید که از پرستار گرفته بود از جیبش بیرون آورد، و بعد از باز کردن قفل در دستگیره رو پایین کشید و درو به سمت داخل هُل داد،بعد از وردش درو بست و به اتاق تاریک فاقد از نور و پر از غبار نگاه کرد،به شخص که پشت به سمتش روی تخت نشسته بود،و با خود هربار چیزی رو زمزمه میکرد..
چند قدم اول رو برای اینکه توجه اون شخص رو به خودش جلب کنه برداشت و دوباره ایستاد،با ندیدن هیچ واکنشِ،دوباره رفت جلو،از اینکه شخصیت مرموزی رو جلوش میدید خوشحال بود،بالاخره اون از همچون موقعیتهای که بشه یه کارآگاه واقعی بود خوشش میومد.
چایرین:متوجه حضورم نشدی!!
جمله احمقانهِ بود،بدون صحبتی خودش رو جلو پسره رسوند و به چهره آشفته خشکیده پسره نگاهِ انداخت.
چایرین:بیشتر از چیزی که فکر میکردم درموندهای..
حرفش رو کامل به زبون آورد و صندلی کناری تخت رو برای نشستن خودش برداشت،پا روی پا،جلو پسره که الانم چهره بیخیال رو داشت نشست و دست به سینه منتظر حرفی از پسره موند،بعد از گذشت زمانی زیادی کلافه موهای جلویش رو پس زد و کمی به جلو خم شد.
چایرین:هوی!!
انگار چایرین برای پسره وجود نداشت،بیخیال بود،و بیخیال!
چایرین:اومدم ازت چند سؤالی بپرسم،دوس دارم همراهیم کنی،نه اینکه لال بمونی.
_:اول من میپرسم، من چرا اینجام!؟
غلط املایی بود معذرت 🤍
گشادی رو گذاشتم کنار و آپ کردم امیدوارم ازش به خوبی حمایت بشه تا منم بخوام ادامه بدم.
نمیتونم بگم قراره ادامه فیک چجوری باشه چون داستان فیک رو عوض کردم کلا از اول تابه آخر...امیدوارم خوب از آب دربیاد.
منتظر کاور فیکم،درست بشه فیک درخواستی رو میزارم.
و تکپارتیهارو...
نظرتون رو میخوام.......))))
P¹
....
&:عذر میخوام نمیتونین با اسلحه وارد بشین.
چایرین:نمیتونم!باشه میزارمش ولی اگه چیزیم شد مقصرش تویی!
&:این دستور رئیسه،از دست ما کاری برنمیاد.
چایرین:باشه.
بیخیال بحث شد،و اسلحهش رو از کمرش بیرون آورد و به دست نگهبان تيمارستان داد، و مشغول مرتب کردن لباسش شد.
چایرین:ظاهرم چطوره؟
حرفش رو سؤالی رو به نگهبان گفت و منتظر جواب موند.
&:بسیار عالی خانم.
چایرین:خوشم اومد،فعلا،به کارتون برسین.
حین اینکه با قدم های سریع خودش رو به در وردی به داخل تيمارستان میرسوند زیر چشمی اطرافش رو زیر نظر میگرفت،و به بیمارهای که انگار برای سرگرمی خودشون مشغول بازی با پرستارها شده بودند نگاه کرد،چقدر میتونه عجیب باشه!منم انسانم و آنها هم!
وارد راهرو طبقه اول شد و دوطرف راهرو رو نگاه کرد،طبقه مدنظرش طبقه ۵ تيمارستان اتاق ۴ بود،باورش نمیشد چطور ممکن بود بذارن از عدد ۴ استفاده کنن،عدد که نماد بدشانسی و حتی مرگ بود،بیخیال پلههارو بالا رفت،با صدا زنگ گوشیش،گوشی رو از جیب تو شلوارش بیرون آورد و بعد از خوندن اسم که روی صفحه گوشی نمایش داده میشد،رد تماس!
چایرین:عوضی!!
گوشیش رو سایلنت کرد تا از شر تماس های پیدرپی وکیل مظنونش خلاصی پیدا کنه.
دوباره به راهش ادامه داد،و زمانیکه آخرین پله رو رفت و پاش رو کف راهرو طبقه ۵ گذاشت،همه چیز براش عجیبتر از قبل تموم شد،چطور ممکن بود همه راهرو خالی از هرگونه موجود بود.
چایرین:پس خیلی حواسشون هست.
پوزخند زد،شاید اگه کسی دیگهی جاش بود میترسید حتی شاید از ترس نمیتونست بیاد دیدن مظنون،ولی ترس برای چایرین بیمعنی بود،درست مث اسمش جسور بود،و چیزی نبود که بتونه نقطه ضعفش باشه،و ازش بترسه.
به سمت چپ راهرو چرخید و خودش رو به اتاق چهارم رسوند.
کلید که از پرستار گرفته بود از جیبش بیرون آورد، و بعد از باز کردن قفل در دستگیره رو پایین کشید و درو به سمت داخل هُل داد،بعد از وردش درو بست و به اتاق تاریک فاقد از نور و پر از غبار نگاه کرد،به شخص که پشت به سمتش روی تخت نشسته بود،و با خود هربار چیزی رو زمزمه میکرد..
چند قدم اول رو برای اینکه توجه اون شخص رو به خودش جلب کنه برداشت و دوباره ایستاد،با ندیدن هیچ واکنشِ،دوباره رفت جلو،از اینکه شخصیت مرموزی رو جلوش میدید خوشحال بود،بالاخره اون از همچون موقعیتهای که بشه یه کارآگاه واقعی بود خوشش میومد.
چایرین:متوجه حضورم نشدی!!
جمله احمقانهِ بود،بدون صحبتی خودش رو جلو پسره رسوند و به چهره آشفته خشکیده پسره نگاهِ انداخت.
چایرین:بیشتر از چیزی که فکر میکردم درموندهای..
حرفش رو کامل به زبون آورد و صندلی کناری تخت رو برای نشستن خودش برداشت،پا روی پا،جلو پسره که الانم چهره بیخیال رو داشت نشست و دست به سینه منتظر حرفی از پسره موند،بعد از گذشت زمانی زیادی کلافه موهای جلویش رو پس زد و کمی به جلو خم شد.
چایرین:هوی!!
انگار چایرین برای پسره وجود نداشت،بیخیال بود،و بیخیال!
چایرین:اومدم ازت چند سؤالی بپرسم،دوس دارم همراهیم کنی،نه اینکه لال بمونی.
_:اول من میپرسم، من چرا اینجام!؟
غلط املایی بود معذرت 🤍
گشادی رو گذاشتم کنار و آپ کردم امیدوارم ازش به خوبی حمایت بشه تا منم بخوام ادامه بدم.
نمیتونم بگم قراره ادامه فیک چجوری باشه چون داستان فیک رو عوض کردم کلا از اول تابه آخر...امیدوارم خوب از آب دربیاد.
منتظر کاور فیکم،درست بشه فیک درخواستی رو میزارم.
و تکپارتیهارو...
نظرتون رو میخوام.......))))
۱.۰k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.