ازت متنفرم جئون جونگ کوک²⛓️🖤
فردا صبح جونگکوک یه جلسه داشت. با هم به یه رستوران خیلی بزرگ رفتیم. وقتی وارد شدیم یه چیزی توجهم رو جلب کرد. دوربینا خاموش بودن و هیچکی ب جز خدمتکارش توی ساختمون نبود. به قسمت وی ای پی/vip رفتیم. یه مرد قدبلند که تقریبا 198 متر قد داشت با موها و چشمای قهوه ای روشن و کت و شلوار ابی نفتی به همراه کروات سبز راه راه و کفشای براق مشکی سر میز نشسته بود. جونگکوک هم رفت رو به روش نشست و منم مجبور بودم وایسم. به حرفاشون گوش کردم تا شاید چیزی دستگیرم بشه اما همش چرت و پرت میگفتن. همه چی عادی بود تا اینکه وقت غذا رسید. غذا رو اوردن. گوشت کباب شده به همراه سس مخصوص و سالاد. £چرا چیزی نمیخوری؟ اون مرت....یکه ی دراز گفت. نمیدونم چرا ولی ازش خوشم نمیومد. جونگکوک سرش رو تکون داد و اومد که غذا رو بزاره تو دهنش که متوجه پوزخند دراز شدم(حوصله ندارم براش اسم بزارم) مچ جونگکوک رو نگه داشتم. €چیکار میکنی؟ &یه لحظه.یه رسمی هست که میگه اولین قاشق رو باید میزبان بخوره. £هه کی همچین رسم مسخره ای بوجود اومده؟؟ £ا/ت داری چیکا... &خب حالا به خاطر احترام به این رسم این قاشق رو بخورین. اتفاقی میفته؟نکنه میترسین بخورین؟؟ £میترسم؟برای چی باید بترسم. &نمیدونم،مثلا شاید توش سم باشه! €ا/ت چی میگی؟ایشون دوست قدیمیه منه. &حالا یه امتحان ضرر داره؟ €ا/ت! &خب دلت نمیخواد رفیق مثلا وفادارت بمیره؟میتونیم روی گارسون امتحان کنیم. یهو دراز پاشد و دستاش رو محکم رو میز کوبید. £به چه جراتی بهم تهمت میزنی؟ &مگه نمیگی کاری نکردی؟پس چرا انقدر عصبی؟؟ یکدفعه به خودش اومد و نشست. £جونگکوک تو که حرف اینو باور نمیکنی؟؟ €راستش الان به نظرم حق با اونه. و به گارسون اشاره کرد که بیاد و اون قاشق رو بخوره. دراز پاشد که جلو جونگکوک رو بگیره اما دستاش رو از پشت گرفتم. جونگکوک هم بذور قاشق رو فرو کرد تو دهن گارسون و طولی نکشید که طرف مرد. کاشکی میشد جونگکوکم همینجوری بمیره اما الان بهش نیاز دارم. جونگکوک روشو کرد به دراز €عو.... ضی.تو مثلا دوستم بودی! (با داد) و همون لحظه اسلحش رو از تو جیبش دراورد و با یه تیر خلاصش کرد.فردا صبح ساعت 6 بیدار شدم. گفتم الان که وقت دارم یکم از عمارت خارج بشم.از عمارت اومدم بیرون که همون لحظه یه ماشین داشت با تمامی سرعت نزدیک میشد. یاد برادرم افتادم که ترمزش بریده بود و مستقیم پرت شد تو دره و پاش رو از دست داد. انقدر غرق افکارم بودم که متوجه نشدم ماشینه داره میزنه بهم. همین که به خودم اومدم جونگکوک من رو بقل کرد و پریدیم اونور.بهش زل زده بودم. اصلا انتظار همچین حرکتی رو نداشتم. €حالت خوبه؟ فقط بهش زل زده بودم. €اتفاقی افتاده؟ازت پرسیدم حالت خوبه؟ &اره..خوبم. €برای چی صبح به این زودی اومدی بیرون و وسط خیابون وایسادی؟؟ همون لحظه متوجه شدم از پاش داره خون میاد. &اقای جئون،پاتون! به پاش نگاه کرد مثل اینکه اصلا متوجهش نشده بود. €اه این چیز مهمی نیست بیا بریم تو. و منو برد به اتاقش. €دیگه صبح به این زودی بیرون نرو.این منطقه خطرناکه. &چشم.راستی میتونم پاتون رو ببینم؟ €نه لازم نیست.تو برو استراحت کن. &تو به خاطر من اینجوری شدی پس بزار پاتو ببینم. یکم صدام بلند بود. جونگ کوک بهم زل زد. البته از خودمم انتظار نداشتم. انتظار نداشتم که باهاش تند حرف بزنم و انقدر نگرانش بشم. €باشه بیا. به همین راحتی؟فکر کردم الان سرم داد میکشه و میندازدم بیرون. خلاصه پاش رو گرفتم و شلوارش رو تا زدم تا بالای زانوش ولی اصلا انتظار اینو نداشتم. پاش کاملا کبود بود و جاهای زخم دیده میشد. سرم رو بلند کردم و به جونگکوک زل زدم. نفس عمیق کشید و پاچه شلوارش رو کشید پایین€گفتم که چیزی نیست اینم یکم خون میاد بعد خوب میشه. یعنی انقدر بیخیال بود؟پاش کاملا کبود بود اما انگار نه انگار. سرم رو انداختم پایین. &اگه چیزی نیاز داشتید بگید. سرش رو تکون داد و منم به اتاقم رفتم.
۳۵.۴k
۱۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.