bad girl p: 45
پرش زمانی وقتی رسیدن بار
از در رفتیم داخل بچه هارو پیدا کردیم رفتیم پیششون بچه ها تا یوهان رو دیدن پریدن بغلش منم رفتم پیش کوک نشستم
هانا: کشتین بچرو
جیمین: دلمون براش تنگ شده بود
ته: اصلا نگفتی برگردم سری به دوستام بزنم
یوهان: یااا مثلا دانشگاه بودم اجازه نمیدادن
سوک یون، سویون، مینهو، ووجین، هم با یوهان اشنا شدن زود باهم صمیمی شدن گرم صحبت بودیم
سوآ: هانا بیا بریم دستشویی اریشمو درس کنم
هانا: بریم
سوجون: میخوای من بیام
سوآ: هانا میاد
باهم رفتیم دستشویی سوآ ارایششو درس کرد اومدیم بیرون که یادم افتاد گوشیمو رو روشویی جا گذاشتم
هانا: سوآ گوشیم جا مونده تو برو منم میا
سوآ: باشه
سوآ رف منم سریع رفتم گوشیمو برداشتم رفتم بیرون که دیدم یه چن تا مرد سوآ رو چسبوندن به دیوار یکیشون میخواد بوسش کنه رفتم با مشت زدم تو دهن یارو پخش زمین شد بقیت شونو عم انقد زدم که دستم درد گرف
هانا: خدا بهتون رحم کرد دستم درد میکنه وگرنه بلای بدتری سرتون میاووردم رفام سمت سوآ
هانا: خوبی
سوآ: اره بلاخره این همه ورزش کردنت بع درد خورد
هانا: گمشو بریم
سوآ: دستت باز زخم شد
هانا: هروقت کتک کاری کنم یا بوکس کارکنم اینجوری میشه
رفتیم پیش بچه ها نشستیم تا نشستم کوک دستمو گرف
کوک: یا دستت باز چیشده
هانا: چن نفر مزاحم شدن یه کوگولو ادبشون کردن
یوهان: اووقت این یه کوچولو دستتو به این رو انداخته
هانا: بابا ولش
خوب شد قبلش به بابام اینا خبر داده بودم وگرنه الان گوشیم ترکیده بود ازبس زنگ زده بودن
ساعت12بود دیگه تصمیم کرفتیم برگردیم رغتیم خونه
پرش زمانی روز دانشگاه
بعد اینکه شیرموزامو از اجوما گرفتم با یوهان رفتیم دانشگاه توراه همه ی شیرموزارو خوردم وقتی بچه بودم بدم از شیرموز میومد ولی کوک انقد میخورد منم یه بار امتحان کردم از7سالگیم به بعذ دیگه روزی 1کارتون شیرموز میخورم
رسیدیم دانشگاه یوهان کار براش پیش اومد رف منم رفتم سرکلاس استاد اومد 1ساعت زر زر کرد رف بچه ها رفتن بیرون حوصله ی بیرون رفتن نداشتم نشستم تو کلاس هیچکی تو کلاس نبود گفتم برم یه انرژی زا بگیرم اومدم برم بیرون از کلاس که یکی چسبوندم به دیوار دیدم جونگ سوکه
هانا: چی از جونم میخوای؟
جونگ سوک: خودتو
هانا: اخه پشمک مگه نمیگم دوس پسر دارم
جونگ سوک: برام مهم نیس
هانا: حوصله ی کتک کاری ندارم امروز گمشو
اومد نزدیک خواس ببوسم که با زانوم زدم به جایی که نباید رف اونور
رفتم بیرون یه انرژی زا گرفتم رفتم پشت بوم هوسوک هم اونجا بود تو این چن ماه با هوسوک خیلی صمیمی شدیم درس حدس میزدم اون خیلی خوبه فقط خوب بودنش رو مخفیش میکنه
نشستم ویشش یکم باهم حرف زدیم که زنگ خورد رفتیم سرکلاس جونگ سوک نبود وسطای کلاس یکی گف برم دفتر رفتم دفتر جونگ سوک و یه مرد هم اونجا بود مدیر گف بشینم
مدیر: خب هانا جونگ سوک میگه که اونو زدی
هانا: اره
مرد: اونوقت به چه دلیلی پسر منو زدی
هانا: چون میخواس بزور ببوستم
در بازشد و بابام و عمو وودوک اومدن داخل نشستن که مدیر همچیو تعریف کرد
مدیر: خب ازهم معذرت خواهی کنین این قضیه تموم شه
هانا: من معذرت خواهی نمیکنم چون از کارم به هیچ وجه پشیمون نیستم
بابای جونگ سوک: ههپسرمو ناقص کردی بعدم با پرویی میگی پشیمون نیستی
هانا: حالا میفهمم جونگ سوک چرا انقد نفهمه نگو ارثی بوده(پوزخند)
بدون توجه بهشون رفتم دم در دیدم کوک دم دره
هانا: تو اینجا چیکار داری؟
کوک: داشتیم با بابا اینا میرفتیم شرکت که تز دانشگاه زنگ زدن گفتن شر درس کردی ماهم اومدیم حالا ناموصا چیکار کردی؟
هانا: همون پسره بود که اووردمش پیشت گفتم دوس پسرمی اون خواس ببوستم که ناقصش کردم
کوک: تخصصت ناقص کردن پسراس ولی خوب کردی کوچولو
هانا: مرض من کوچولو نیستم
کوک: باشه بیابغلم دستاشو بازکرد بغلش کردم بعد بابا و عمو وودوک با بابای جونگ سوک و جونگ سوک اومدن بیرون اونا رفتن بابا و عمو وودوک موندن
جون کی: افرین خوشگلم خوب کاری کردی(خنده) ولی فک کنم خیلی درد کشیده بدبخت
کوک: یبار منو اونجوری زد...... نذاشتم حرفشو کامل بزنه دستمو گذاشتم جلو دهنش
وودوک: ندیدی گفتم یه پا دیوونس
3ماه بعد
از در رفتیم داخل بچه هارو پیدا کردیم رفتیم پیششون بچه ها تا یوهان رو دیدن پریدن بغلش منم رفتم پیش کوک نشستم
هانا: کشتین بچرو
جیمین: دلمون براش تنگ شده بود
ته: اصلا نگفتی برگردم سری به دوستام بزنم
یوهان: یااا مثلا دانشگاه بودم اجازه نمیدادن
سوک یون، سویون، مینهو، ووجین، هم با یوهان اشنا شدن زود باهم صمیمی شدن گرم صحبت بودیم
سوآ: هانا بیا بریم دستشویی اریشمو درس کنم
هانا: بریم
سوجون: میخوای من بیام
سوآ: هانا میاد
باهم رفتیم دستشویی سوآ ارایششو درس کرد اومدیم بیرون که یادم افتاد گوشیمو رو روشویی جا گذاشتم
هانا: سوآ گوشیم جا مونده تو برو منم میا
سوآ: باشه
سوآ رف منم سریع رفتم گوشیمو برداشتم رفتم بیرون که دیدم یه چن تا مرد سوآ رو چسبوندن به دیوار یکیشون میخواد بوسش کنه رفتم با مشت زدم تو دهن یارو پخش زمین شد بقیت شونو عم انقد زدم که دستم درد گرف
هانا: خدا بهتون رحم کرد دستم درد میکنه وگرنه بلای بدتری سرتون میاووردم رفام سمت سوآ
هانا: خوبی
سوآ: اره بلاخره این همه ورزش کردنت بع درد خورد
هانا: گمشو بریم
سوآ: دستت باز زخم شد
هانا: هروقت کتک کاری کنم یا بوکس کارکنم اینجوری میشه
رفتیم پیش بچه ها نشستیم تا نشستم کوک دستمو گرف
کوک: یا دستت باز چیشده
هانا: چن نفر مزاحم شدن یه کوگولو ادبشون کردن
یوهان: اووقت این یه کوچولو دستتو به این رو انداخته
هانا: بابا ولش
خوب شد قبلش به بابام اینا خبر داده بودم وگرنه الان گوشیم ترکیده بود ازبس زنگ زده بودن
ساعت12بود دیگه تصمیم کرفتیم برگردیم رغتیم خونه
پرش زمانی روز دانشگاه
بعد اینکه شیرموزامو از اجوما گرفتم با یوهان رفتیم دانشگاه توراه همه ی شیرموزارو خوردم وقتی بچه بودم بدم از شیرموز میومد ولی کوک انقد میخورد منم یه بار امتحان کردم از7سالگیم به بعذ دیگه روزی 1کارتون شیرموز میخورم
رسیدیم دانشگاه یوهان کار براش پیش اومد رف منم رفتم سرکلاس استاد اومد 1ساعت زر زر کرد رف بچه ها رفتن بیرون حوصله ی بیرون رفتن نداشتم نشستم تو کلاس هیچکی تو کلاس نبود گفتم برم یه انرژی زا بگیرم اومدم برم بیرون از کلاس که یکی چسبوندم به دیوار دیدم جونگ سوکه
هانا: چی از جونم میخوای؟
جونگ سوک: خودتو
هانا: اخه پشمک مگه نمیگم دوس پسر دارم
جونگ سوک: برام مهم نیس
هانا: حوصله ی کتک کاری ندارم امروز گمشو
اومد نزدیک خواس ببوسم که با زانوم زدم به جایی که نباید رف اونور
رفتم بیرون یه انرژی زا گرفتم رفتم پشت بوم هوسوک هم اونجا بود تو این چن ماه با هوسوک خیلی صمیمی شدیم درس حدس میزدم اون خیلی خوبه فقط خوب بودنش رو مخفیش میکنه
نشستم ویشش یکم باهم حرف زدیم که زنگ خورد رفتیم سرکلاس جونگ سوک نبود وسطای کلاس یکی گف برم دفتر رفتم دفتر جونگ سوک و یه مرد هم اونجا بود مدیر گف بشینم
مدیر: خب هانا جونگ سوک میگه که اونو زدی
هانا: اره
مرد: اونوقت به چه دلیلی پسر منو زدی
هانا: چون میخواس بزور ببوستم
در بازشد و بابام و عمو وودوک اومدن داخل نشستن که مدیر همچیو تعریف کرد
مدیر: خب ازهم معذرت خواهی کنین این قضیه تموم شه
هانا: من معذرت خواهی نمیکنم چون از کارم به هیچ وجه پشیمون نیستم
بابای جونگ سوک: ههپسرمو ناقص کردی بعدم با پرویی میگی پشیمون نیستی
هانا: حالا میفهمم جونگ سوک چرا انقد نفهمه نگو ارثی بوده(پوزخند)
بدون توجه بهشون رفتم دم در دیدم کوک دم دره
هانا: تو اینجا چیکار داری؟
کوک: داشتیم با بابا اینا میرفتیم شرکت که تز دانشگاه زنگ زدن گفتن شر درس کردی ماهم اومدیم حالا ناموصا چیکار کردی؟
هانا: همون پسره بود که اووردمش پیشت گفتم دوس پسرمی اون خواس ببوستم که ناقصش کردم
کوک: تخصصت ناقص کردن پسراس ولی خوب کردی کوچولو
هانا: مرض من کوچولو نیستم
کوک: باشه بیابغلم دستاشو بازکرد بغلش کردم بعد بابا و عمو وودوک با بابای جونگ سوک و جونگ سوک اومدن بیرون اونا رفتن بابا و عمو وودوک موندن
جون کی: افرین خوشگلم خوب کاری کردی(خنده) ولی فک کنم خیلی درد کشیده بدبخت
کوک: یبار منو اونجوری زد...... نذاشتم حرفشو کامل بزنه دستمو گذاشتم جلو دهنش
وودوک: ندیدی گفتم یه پا دیوونس
3ماه بعد
۹.۷k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.