سناریو:
جنی به ساعت دفترش نگاه میکنه که تقریبا ۱۰ شب هست و به پشت صندلی اش تکیه میده و از خستگی آهی میکشه...الان ۳ روزه که جنی به خانه نمیره و ۲۴ ساعته در این بیمارستان کار میکنه
*تق تق*
صدای در دفتر جنی توجهش را جلب میکنه
جنی:بیا تو
منشی:دکتر کیم متاسفم میدونم الان باید برید ولی یه بیمار لحظه ی آخری دارید و خیلی اصرار میکنه که شمارو ببینه
جنی: آههه باشه..اسمش چیه؟
منشی:لی....آممم لیسا آره اسمش این بود
جنی:باشه بذار بیاد
منشی بیرون میره و به دختر قد بلند بلوند اجازه ورود به دفتر دکتر کیم رو میده
دختر قد بلند وارد میشه و به جنی نگاه میکنه و روی صندلی میشینه و با حلقه ازدواج دست چپش بازی میکنه
جنی:پس مشکل چیه؟
لیسا:دکتر من کمبود ویتامین همسر دارم
جنی:آیا این طور هست؟بیشتر توضیح بده
لیسا:خب اون الان سه روزه که به خونه نیومده و من به شدت کمبود ویتامین دارم
جنی با شنیدن این حرف آروم میخنده
جنی:فکر نمیکنید همسرتون باید دلایل خودشون رو داشته باشن؟
لیسا:میدونم و من واقعا بهش افتخار میکنم ولی فقط دلم خیلی براش تنگ شده
جنی:به نظرم مشکل خیلی جدی ای هست و فوراًباید بررسی بشه!پس میخوای اینجا درمان بشی یا در خانه؟
لیسا با شنیدن این حرف بلند شد و به سمت جنی رفت "بیبی دلم برات خیلی تنگ شده بود" و یک دستش را دور کمر جنی حلقه کرد و
دست دیگرش را روی صورت جنی گذاشت
لیسا:فک میکنم میخوام اینجا درمان بشم چون دیگه بدون ویتامینم نمیتونم راه برم
جنی به دیوونه بازی های همسرش خندید
جنی:پس اینم اولین ویتامین
با این حرف جنی دستش را دور گردن لیسا حلقه کرد و لب هاشو روی لب هاش گذاشت.
*تق تق*
صدای در دفتر جنی توجهش را جلب میکنه
جنی:بیا تو
منشی:دکتر کیم متاسفم میدونم الان باید برید ولی یه بیمار لحظه ی آخری دارید و خیلی اصرار میکنه که شمارو ببینه
جنی: آههه باشه..اسمش چیه؟
منشی:لی....آممم لیسا آره اسمش این بود
جنی:باشه بذار بیاد
منشی بیرون میره و به دختر قد بلند بلوند اجازه ورود به دفتر دکتر کیم رو میده
دختر قد بلند وارد میشه و به جنی نگاه میکنه و روی صندلی میشینه و با حلقه ازدواج دست چپش بازی میکنه
جنی:پس مشکل چیه؟
لیسا:دکتر من کمبود ویتامین همسر دارم
جنی:آیا این طور هست؟بیشتر توضیح بده
لیسا:خب اون الان سه روزه که به خونه نیومده و من به شدت کمبود ویتامین دارم
جنی با شنیدن این حرف آروم میخنده
جنی:فکر نمیکنید همسرتون باید دلایل خودشون رو داشته باشن؟
لیسا:میدونم و من واقعا بهش افتخار میکنم ولی فقط دلم خیلی براش تنگ شده
جنی:به نظرم مشکل خیلی جدی ای هست و فوراًباید بررسی بشه!پس میخوای اینجا درمان بشی یا در خانه؟
لیسا با شنیدن این حرف بلند شد و به سمت جنی رفت "بیبی دلم برات خیلی تنگ شده بود" و یک دستش را دور کمر جنی حلقه کرد و
دست دیگرش را روی صورت جنی گذاشت
لیسا:فک میکنم میخوام اینجا درمان بشم چون دیگه بدون ویتامینم نمیتونم راه برم
جنی به دیوونه بازی های همسرش خندید
جنی:پس اینم اولین ویتامین
با این حرف جنی دستش را دور گردن لیسا حلقه کرد و لب هاشو روی لب هاش گذاشت.
۷۷۳
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.