شادی پارت 6
ویو یونا
همون شب از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم خونه تا دو روز هم مامان و بابام نزاشتن برم مدرسه فقط با هم میرفتیم بیرون و خوش میگذروندیم . بالاخره اون دو روز تموم شد و رفتم مدرسه . همین که رسیدم همه اومدن سمتم و همش سوال میپرسیدن که تهیونگ گفت
تهیونگ : هی هی بچه ها آروم تر بزارین بیاد توی کلاس بعد سوال پیچش کنید
اومدم نشستم سر جام و رو به بچه ها گفتم
یونا : فقط چند روز برای استراحت موندم خونه اتفاق خاصی نیفتاده
و بعد از مصاحبه کامل باهام قانع شدن و نشستن سرجاشون
تهیونگ : نسبت به دو سه روز پیش خیلی سرحال شدی
یونا : اممم....خب آر...ه
نمیفهمم چرا موقع حرف زدن باهاش اینجوری نکلت میگیرم واقعا چرا ؟
همون شب از بیمارستان مرخص شدم و رفتیم خونه تا دو روز هم مامان و بابام نزاشتن برم مدرسه فقط با هم میرفتیم بیرون و خوش میگذروندیم . بالاخره اون دو روز تموم شد و رفتم مدرسه . همین که رسیدم همه اومدن سمتم و همش سوال میپرسیدن که تهیونگ گفت
تهیونگ : هی هی بچه ها آروم تر بزارین بیاد توی کلاس بعد سوال پیچش کنید
اومدم نشستم سر جام و رو به بچه ها گفتم
یونا : فقط چند روز برای استراحت موندم خونه اتفاق خاصی نیفتاده
و بعد از مصاحبه کامل باهام قانع شدن و نشستن سرجاشون
تهیونگ : نسبت به دو سه روز پیش خیلی سرحال شدی
یونا : اممم....خب آر...ه
نمیفهمم چرا موقع حرف زدن باهاش اینجوری نکلت میگیرم واقعا چرا ؟
۱.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.