یاع یاع 🫠 ینی منو مرررغ کن😑 برای بار سوم عزیزان...
(دوستان این یه دو پارتی برای فرندمه پس اگه یه همچین چیزیو دوست نداری نخونشD:🔪)
هیچکس:
اکی تهیونگ دوست پسر رونا عه و میخوان ازدواج کنن و من اینجاعم ک برینم تو رابطهشونD:
تهیونگ
امروز ب رونا قول دادم محل کارم یا بهتر بگم شرکت خانوادگیمو نشونش بدم...شمارشو گرفتم و بعد پنج تا بوق برداشت
+تهیونگااااا
_*تک خنده* چرا دیر جواب دادی؟
+عوم هیچی نشده و من یه دستمال آشپزخونه رو آتیش نزدم
_وادفاک *تک خنده* دستمال آشپزخونه ب درک مواظب باش نسوزی بچه
+هوم چشم:) راستی چیکار داشتی؟
_یادت رفته؟
+چیو؟
_قرار امروزو:/
+عاااهااااا نه یادم نرفته بووود
_*خنده* باشه، ساعتای شیشو نیم هفت میام دنبالت آماده شو
+چشم:)
_کار نداری؟
+نه، مراقب خودت باش، فعلا
_هوم توعم فعلنیی
رونا
قطع کردم و گوشیو گذاشتم کنار و سعی کردم دود و با دستام خارج کنم...به ته گفتم یه دستمال آشپزخونه رو سوزوندم قافل از اینکه کل خونه رو سوزوندم(فقط یه دستمال سوخته ولی خب کلی دود کرده منظورم اینه...)...آتیش نشانا پریدن داخل و یکیشون منو برد بیرون... فقط دعا میکنم قبل اینکه تهیونگ بیاد دود تموم بشه...روی پشت ماشین آتیش نشانی نشسته بودم و با پتوی دورم پاهامو تکون میدادم و آبمیوه میخوردم...آتیش نشانا اومدن بیرون و بهم گفتن میتونم برگردم داخل و التماسم کردن ک دیگه نخوام آشپزی کنم چون این سومین دفعه تو این هفتهست🥲
منم مثل دفعه های قبل گفتم اوکی و برگشتم تو خونه... یاخدا...خونه نیست ک جنگلههههه...زنگ زدم ب آجومای مهربون ک همیشه تو تمیز کردن خونه کمکم میکرد ک بیاد خونه رو تمیز کنه خودمم رفتم حموم...
"اهم، ساعت پنج و نیم"
با دو از تو حموم اومدم بیرون...باورم نمیشه تو وان خوابم برده بود...ک حولم ب مبل گیر کرد و با مخ خوردم زمین...خاداااااااا...پاشدم و دویدم سمت اتاق و نشستم رو صندلیم و شروع کردم آرایش کردن...تهیونگ خوشش نمیاد خیلی بمالم پس زیاد نمالیدم...از جام پاشدم و لباس زیرامو پوشیدم حالا چی بپوشممممم...کلی دنبال لباس گشتم ک دو تیکه بلوز و دامنمو دیدم(اسلاید² مدل موهای رونا عم همونیه ک تو عکسه...)...همین خوبه...پوشیدمش و موهامو درست کردم... اووکیی آماده ام...شماره ته تهمو گرفتم
+کجایی؟
_برعکس میخواستم زنگ بزنم، دم درم بیا بیرون
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
+سلاااااامممم
_سلام بیبی
لبشو بوسیدم و راه افتاد
"شرکت"
+واییییی تهیونگگگگ اینجا خیییلی بزرگههههه
_*میخنده*
تو راه رو ها میدویدم، خیلی خفن بود هم بزرگ هم خوشگل و با کلاس...کم کم از تهیونگ دور شدم از یه راه رو رد شدم...نظرمو جلب کرد برگشتم و رفتم داخل...واوووو خیلی خفنه...داشتم راه میرفتم و اتاقا رو نگاه میکردم ک خوردم ب یه نفر گندهههه...موهامو پشت گوشم دادم و معذرت خواهی کردم...
=او اشکال نداره
چه صدای آشنایی
از کنار هم رد شدیم ک جفتمون وایستادیم و برگشتیم همو نگا کردیم
=چا رونا؟
+جین سونگ جه؟
=وای دختر خیلی وقت بود ندیده بودمتتتتت
+اوپااااا، دلم برات تنگ شده بووود
همو بغل کردیم و منو ب معنای واقعی...
#بنگتن_بویز #بی_تی_اس #فیک :)
هیچکس:
اکی تهیونگ دوست پسر رونا عه و میخوان ازدواج کنن و من اینجاعم ک برینم تو رابطهشونD:
تهیونگ
امروز ب رونا قول دادم محل کارم یا بهتر بگم شرکت خانوادگیمو نشونش بدم...شمارشو گرفتم و بعد پنج تا بوق برداشت
+تهیونگااااا
_*تک خنده* چرا دیر جواب دادی؟
+عوم هیچی نشده و من یه دستمال آشپزخونه رو آتیش نزدم
_وادفاک *تک خنده* دستمال آشپزخونه ب درک مواظب باش نسوزی بچه
+هوم چشم:) راستی چیکار داشتی؟
_یادت رفته؟
+چیو؟
_قرار امروزو:/
+عاااهااااا نه یادم نرفته بووود
_*خنده* باشه، ساعتای شیشو نیم هفت میام دنبالت آماده شو
+چشم:)
_کار نداری؟
+نه، مراقب خودت باش، فعلا
_هوم توعم فعلنیی
رونا
قطع کردم و گوشیو گذاشتم کنار و سعی کردم دود و با دستام خارج کنم...به ته گفتم یه دستمال آشپزخونه رو سوزوندم قافل از اینکه کل خونه رو سوزوندم(فقط یه دستمال سوخته ولی خب کلی دود کرده منظورم اینه...)...آتیش نشانا پریدن داخل و یکیشون منو برد بیرون... فقط دعا میکنم قبل اینکه تهیونگ بیاد دود تموم بشه...روی پشت ماشین آتیش نشانی نشسته بودم و با پتوی دورم پاهامو تکون میدادم و آبمیوه میخوردم...آتیش نشانا اومدن بیرون و بهم گفتن میتونم برگردم داخل و التماسم کردن ک دیگه نخوام آشپزی کنم چون این سومین دفعه تو این هفتهست🥲
منم مثل دفعه های قبل گفتم اوکی و برگشتم تو خونه... یاخدا...خونه نیست ک جنگلههههه...زنگ زدم ب آجومای مهربون ک همیشه تو تمیز کردن خونه کمکم میکرد ک بیاد خونه رو تمیز کنه خودمم رفتم حموم...
"اهم، ساعت پنج و نیم"
با دو از تو حموم اومدم بیرون...باورم نمیشه تو وان خوابم برده بود...ک حولم ب مبل گیر کرد و با مخ خوردم زمین...خاداااااااا...پاشدم و دویدم سمت اتاق و نشستم رو صندلیم و شروع کردم آرایش کردن...تهیونگ خوشش نمیاد خیلی بمالم پس زیاد نمالیدم...از جام پاشدم و لباس زیرامو پوشیدم حالا چی بپوشممممم...کلی دنبال لباس گشتم ک دو تیکه بلوز و دامنمو دیدم(اسلاید² مدل موهای رونا عم همونیه ک تو عکسه...)...همین خوبه...پوشیدمش و موهامو درست کردم... اووکیی آماده ام...شماره ته تهمو گرفتم
+کجایی؟
_برعکس میخواستم زنگ بزنم، دم درم بیا بیرون
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم
+سلاااااامممم
_سلام بیبی
لبشو بوسیدم و راه افتاد
"شرکت"
+واییییی تهیونگگگگ اینجا خیییلی بزرگههههه
_*میخنده*
تو راه رو ها میدویدم، خیلی خفن بود هم بزرگ هم خوشگل و با کلاس...کم کم از تهیونگ دور شدم از یه راه رو رد شدم...نظرمو جلب کرد برگشتم و رفتم داخل...واوووو خیلی خفنه...داشتم راه میرفتم و اتاقا رو نگاه میکردم ک خوردم ب یه نفر گندهههه...موهامو پشت گوشم دادم و معذرت خواهی کردم...
=او اشکال نداره
چه صدای آشنایی
از کنار هم رد شدیم ک جفتمون وایستادیم و برگشتیم همو نگا کردیم
=چا رونا؟
+جین سونگ جه؟
=وای دختر خیلی وقت بود ندیده بودمتتتتت
+اوپااااا، دلم برات تنگ شده بووود
همو بغل کردیم و منو ب معنای واقعی...
#بنگتن_بویز #بی_تی_اس #فیک :)
۸.۵k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.