unexpected love 🤎 ☕️
unexpected love 🤎 ☕️
عشق غیره منتظره 🤎 ☕️
انچه گذشت
+تهیونگ من....
part ⁴¹
ات ویو
+تهیونگ من نمیتونم ببخشمت
_اما ات التماست میکنم
+تهیونگ مشکل اینجاست که اگه یونا دست بر نداره چی اون موقع چیکار کنیم اگه تو دوباره حرفش رو باور کنی چی؟
_ات بهت قول شرف میدم که دیگه حرفش رو باور نمیکنم قسم میخورم
+اما...
_ات تو متوجه ای من چقدر تورو دوست دارم من انقدر دوست دارم که حتی نمیتونم به یک ساعت نبودنت فکر کنم لعنتی چرا نمیفهمی نفسم به نفست بنده؟(تیکه اخرش رو یکم بلند همراه بغض)
+تهیونگ به نظرم یه مدت از هم دور باشیم تا یونا فکر کنم برده اینجوری به نفع هر دومونه
_اما ات...
+تهیونگ خواهش میکنم
_باشه فعلا(بغض )
تهیونگ رفت من موندم و یه دنیا فکر رو خیال دلم اروم نگرفت به بچه ها زنگ زدم بیان اینجا
(اومدن)
♡ات از خر شیطون بیا پایین ببخشش دختر قبول کن اون تو رو بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی دوست داره
جیمین هر وقت رفته پیشش دیده داره گریه میکنه و خود خوری میکنه پسره داره نابود میشه
+خودم هم دوست دارم ببخشمش اما....
♧ات شاید فکر کنی دارم طرف داداشم رو میگیرم ولی من بین تو و اون تورو انتخاب میکنم پس طرف اون نیستم کارش خیلی اشتباه بود خب؟ ولی ازت خواهش میکنم به حرمت دوستی چندین سالمون ازت خواهش میکنم ببخشش من تا به امروز کسی رو ندیدم که تهیونگ رو بعتر از من بشناسه و من دارم اینو میگم تهیونگ تورو از جونش هم بیشتر داره انسان جایز الخطاست ببخشش
+میدونم.....
تا اومدم ادامه بدم در زدن
+کیه این وقت روز؟
رفتن درو باز کنم دیدم پست چیه یه بسته اورد داد به من
♡این چیه؟
+نمیدونم
بازش کردم دیدن نقاشی عکس منو خودشه که پایینش نوشته دلیل نفس کشیدنم (AT♡)
با اون جمله اخر اشک توی چشم هام جمع شد
بعد دیدم که کاغذ داخل پاکته بازش کردم دیدم فاکتوره روی فاکتور تاریخ ۲۰ روز قبل رو زده بود
یعنی تهیونگ از اون موقع اینو سفارش داده و دوباره اشک توی چشم هام بیشتر شد و شروع کردم به گریه
یکم که اروم شدم بچه ها رفتن
ته ویو
وقتی ات .فت نه انگار دنیا روی سرم خراب شد انگار همه دنیا رو ازم گرفته بودن نمیتونستم نفس بکشم پس سریع اومدم بیرون و ماشین رو روشن کردم میخواستم برم رستوران تا یکم مشرو*ب بخورم شاید حالم بهتر شد
(یکم بعد )
از رستوران بیرون اومدم رفتم طرف ماشین سوار ماشین شدم که دوباره یاد حرف ات افتادم و شروع کردم به رانندگی و گریه کردن انقدر گریه کرده بودم که چشم هام نمیدید به سختی جاده رو میدیدم میخواستم وایسم که یه نور سفیر خورد توی صورتم و سیاهی مطلق ...........
گایز اماده برای پارت های اخر هستید؟
عشق غیره منتظره 🤎 ☕️
انچه گذشت
+تهیونگ من....
part ⁴¹
ات ویو
+تهیونگ من نمیتونم ببخشمت
_اما ات التماست میکنم
+تهیونگ مشکل اینجاست که اگه یونا دست بر نداره چی اون موقع چیکار کنیم اگه تو دوباره حرفش رو باور کنی چی؟
_ات بهت قول شرف میدم که دیگه حرفش رو باور نمیکنم قسم میخورم
+اما...
_ات تو متوجه ای من چقدر تورو دوست دارم من انقدر دوست دارم که حتی نمیتونم به یک ساعت نبودنت فکر کنم لعنتی چرا نمیفهمی نفسم به نفست بنده؟(تیکه اخرش رو یکم بلند همراه بغض)
+تهیونگ به نظرم یه مدت از هم دور باشیم تا یونا فکر کنم برده اینجوری به نفع هر دومونه
_اما ات...
+تهیونگ خواهش میکنم
_باشه فعلا(بغض )
تهیونگ رفت من موندم و یه دنیا فکر رو خیال دلم اروم نگرفت به بچه ها زنگ زدم بیان اینجا
(اومدن)
♡ات از خر شیطون بیا پایین ببخشش دختر قبول کن اون تو رو بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی دوست داره
جیمین هر وقت رفته پیشش دیده داره گریه میکنه و خود خوری میکنه پسره داره نابود میشه
+خودم هم دوست دارم ببخشمش اما....
♧ات شاید فکر کنی دارم طرف داداشم رو میگیرم ولی من بین تو و اون تورو انتخاب میکنم پس طرف اون نیستم کارش خیلی اشتباه بود خب؟ ولی ازت خواهش میکنم به حرمت دوستی چندین سالمون ازت خواهش میکنم ببخشش من تا به امروز کسی رو ندیدم که تهیونگ رو بعتر از من بشناسه و من دارم اینو میگم تهیونگ تورو از جونش هم بیشتر داره انسان جایز الخطاست ببخشش
+میدونم.....
تا اومدم ادامه بدم در زدن
+کیه این وقت روز؟
رفتن درو باز کنم دیدم پست چیه یه بسته اورد داد به من
♡این چیه؟
+نمیدونم
بازش کردم دیدن نقاشی عکس منو خودشه که پایینش نوشته دلیل نفس کشیدنم (AT♡)
با اون جمله اخر اشک توی چشم هام جمع شد
بعد دیدم که کاغذ داخل پاکته بازش کردم دیدم فاکتوره روی فاکتور تاریخ ۲۰ روز قبل رو زده بود
یعنی تهیونگ از اون موقع اینو سفارش داده و دوباره اشک توی چشم هام بیشتر شد و شروع کردم به گریه
یکم که اروم شدم بچه ها رفتن
ته ویو
وقتی ات .فت نه انگار دنیا روی سرم خراب شد انگار همه دنیا رو ازم گرفته بودن نمیتونستم نفس بکشم پس سریع اومدم بیرون و ماشین رو روشن کردم میخواستم برم رستوران تا یکم مشرو*ب بخورم شاید حالم بهتر شد
(یکم بعد )
از رستوران بیرون اومدم رفتم طرف ماشین سوار ماشین شدم که دوباره یاد حرف ات افتادم و شروع کردم به رانندگی و گریه کردن انقدر گریه کرده بودم که چشم هام نمیدید به سختی جاده رو میدیدم میخواستم وایسم که یه نور سفیر خورد توی صورتم و سیاهی مطلق ...........
گایز اماده برای پارت های اخر هستید؟
۷.۲k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.