اکازا.پارت۱۰(عشق بچگی)
ات تمام کلمات رو بلند میگفت...کم کم اکازا دوران انسانیتش رو یادش اومد.... جنگ برای چند لحظه متوقف شد.سانمی با کمی تعجب و کمی اخم به چهره ی آت نگاه میکرد.اکازا با بغض به آت نگاه کرد که یه لحظه قیافه ی آت تو دورانی که انسان بود یادش میاد و اون لحظه ای که آت از دره سقوط کرد یادش اومد و بغضش تبدیل به گریه شد.گیو به آکازا نگاه میکرد.یهو آکازا سکوت رو میشکنه و میگه:آت.....
آت به خودش میاد و روشو سمت اکازا میکنه و میگه: هاکوچی.....
با کلمه ی هاکوچی گیو دست به کار میشه و چون میبینه هر چهار شیطان حواسشون پرت شده با خودش میگه که بهتره کار رو راحت تر کنه و از دست یکیشون خلاص شه.سانمی هم دست به کار میشه و به آت حمله میکنه اما قبل حمله ی سانمی گیو دست به کار شد ولی چون زاویه دید آت سمت گیو و اکازا بود سانمی رو نمیبینه و ناخواسته برای نجات اکازا از ضربه ی سانمی جاخالی میده و بلند فریاد میزنه: اکازااااااااا مراقب باااااش....
ات با دست ضربه ای به قفسه ی سینه ی اکازا میزنه تا اکازا پرت شه و ضربه بهش نخوره اما ضربه به آت خورد و بخاطر این که ادم نمیخوره خیلی دیر ترمیم میشه... شاید واس یه خراش کوچیک یه دیقه زمان ببره... شمشیر به کمر آت میخوره و چون ضربه ی محکمی بود نصف کمر آت بریده میشه و آت رو زمین میوفته.اکازا با چشم های گرد شده به ات نگاه میکنه که داره از درد به خودش میلوله و اکازا فریاد میزنه: ااااااااااات...بلند شوووووو...
آت دستشو میزارع رو شونه ی اکازا یواش در گوشش میگه فکری دارم...
اکازا با تعجب به آت نگاه میکنه و منتظر جواب آت میمونه..
میدونم صحنه ی حساس تمام کردم اما خوب این داستان قراره خیلی جالب شه پس.... منتظر پارت ۱۱ باشین، سعی میکنم پارت ۱۱ رو الان بدم. سیونارا😊
آت به خودش میاد و روشو سمت اکازا میکنه و میگه: هاکوچی.....
با کلمه ی هاکوچی گیو دست به کار میشه و چون میبینه هر چهار شیطان حواسشون پرت شده با خودش میگه که بهتره کار رو راحت تر کنه و از دست یکیشون خلاص شه.سانمی هم دست به کار میشه و به آت حمله میکنه اما قبل حمله ی سانمی گیو دست به کار شد ولی چون زاویه دید آت سمت گیو و اکازا بود سانمی رو نمیبینه و ناخواسته برای نجات اکازا از ضربه ی سانمی جاخالی میده و بلند فریاد میزنه: اکازااااااااا مراقب باااااش....
ات با دست ضربه ای به قفسه ی سینه ی اکازا میزنه تا اکازا پرت شه و ضربه بهش نخوره اما ضربه به آت خورد و بخاطر این که ادم نمیخوره خیلی دیر ترمیم میشه... شاید واس یه خراش کوچیک یه دیقه زمان ببره... شمشیر به کمر آت میخوره و چون ضربه ی محکمی بود نصف کمر آت بریده میشه و آت رو زمین میوفته.اکازا با چشم های گرد شده به ات نگاه میکنه که داره از درد به خودش میلوله و اکازا فریاد میزنه: ااااااااااات...بلند شوووووو...
آت دستشو میزارع رو شونه ی اکازا یواش در گوشش میگه فکری دارم...
اکازا با تعجب به آت نگاه میکنه و منتظر جواب آت میمونه..
میدونم صحنه ی حساس تمام کردم اما خوب این داستان قراره خیلی جالب شه پس.... منتظر پارت ۱۱ باشین، سعی میکنم پارت ۱۱ رو الان بدم. سیونارا😊
۳.۹k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.