P16
کوک : وقتی اینو گفت بوسه کوچیکی رو لباش گذاشتم و خواست بزنتم که دستاشو گرفتم و به سمت خودم کشیدم
بانو می خواستین رو معشوقه تون دست بلند نکنین؟
یه وو: خدایا از دست تو چیکار کنم اگه یکی ما رو ببینه اون وقت با من طرفی
کلاسو رفتم و وقتی شب شد تو اتاق خودم مشغول مطالعه بودم و حوصلم سر رفته که ندیمه هان با عجله اومد داخل
ندیمه هان :بااااانو باید هرچه سریع تر قصرو ترکککککک کنیم
یه وو: برای چی چی شده
ندیمه : شورش___ شورش شده
یه وو: شوخی می کنی شوخیه خیلی خوبی نیست
ندیمه : وزیررجانگ سر دسته اوناسسسسس
یه وو: شکه بودم نمی دونستم چیکار کنم که در توسط هوارانگ باز شد منو از اون اتاق بردن بیرون دنبال کوک میگشتم ولی اونو پیدا نمی کردم آدمای زیادی داشتن کشته میشدن و خیلی ناراحت بودم توان راه رفتن نداشتم که گفتم دست نگه دارید من باید برم به کاخ بزرگگگگگ
تهیونگ: اما بانوی من اون شورشیا همه جا هستن و دارن همه رو میکشن
یه وو : من نمی تونم پدرمو تنها بزارممممممم خواستم بر گردم که جلومو گرفت و نزاشت برم پسش زدم و دامنمو بالا گرفتم و سریع می دویدم باد های سردی به صورتم می خوردن و آدمای روی زمین پر از خون افتاده بودن تا رسیدم به اتاق پدرم
کوک: منو ببخشین سرورم ولی
وزیر جانگ : زود باش کارشو تموم کن شاهزاده
امپراطور ایل وو:تتتتتو( با لکنت)
کوک:آره من شاهزاده باگجم
امپراطور : ای پسر حروم زداهههههههههه
راوی :شمشیر شو بالا میاره و گردن اون رو میزنه
لایک شه 🙂♥️
بانو می خواستین رو معشوقه تون دست بلند نکنین؟
یه وو: خدایا از دست تو چیکار کنم اگه یکی ما رو ببینه اون وقت با من طرفی
کلاسو رفتم و وقتی شب شد تو اتاق خودم مشغول مطالعه بودم و حوصلم سر رفته که ندیمه هان با عجله اومد داخل
ندیمه هان :بااااانو باید هرچه سریع تر قصرو ترکککککک کنیم
یه وو: برای چی چی شده
ندیمه : شورش___ شورش شده
یه وو: شوخی می کنی شوخیه خیلی خوبی نیست
ندیمه : وزیررجانگ سر دسته اوناسسسسس
یه وو: شکه بودم نمی دونستم چیکار کنم که در توسط هوارانگ باز شد منو از اون اتاق بردن بیرون دنبال کوک میگشتم ولی اونو پیدا نمی کردم آدمای زیادی داشتن کشته میشدن و خیلی ناراحت بودم توان راه رفتن نداشتم که گفتم دست نگه دارید من باید برم به کاخ بزرگگگگگ
تهیونگ: اما بانوی من اون شورشیا همه جا هستن و دارن همه رو میکشن
یه وو : من نمی تونم پدرمو تنها بزارممممممم خواستم بر گردم که جلومو گرفت و نزاشت برم پسش زدم و دامنمو بالا گرفتم و سریع می دویدم باد های سردی به صورتم می خوردن و آدمای روی زمین پر از خون افتاده بودن تا رسیدم به اتاق پدرم
کوک: منو ببخشین سرورم ولی
وزیر جانگ : زود باش کارشو تموم کن شاهزاده
امپراطور ایل وو:تتتتتو( با لکنت)
کوک:آره من شاهزاده باگجم
امپراطور : ای پسر حروم زداهههههههههه
راوی :شمشیر شو بالا میاره و گردن اون رو میزنه
لایک شه 🙂♥️
۳۷.۹k
۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.