نوشیدن خون قرمز
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 20)
ات: خب دیگه من برم بخوابم..... عههه وایسا ببینم..... اینجا که خونه ی خودم نیست.... چطور حواسم نبود.... ببخشید من برم خونه دیگه خدافظ....
تهیونگ: بیخود.... امشب همینجا میمونی.... و چشم ازت بر نمیدارم.... ادمای خطرناک زیادی بیرون هستن......
ات: ..... ولی....
تهیونگ: ولی نداریم.... بیا بریم بخوابیم.... بچه ها شب همگی بخیر
بقیه: شب بخیر....
( با تهیونگ رفتیم از پله ها بالا و منو برد اتاق خودش که تم سیاه و سفید بود.....)
تهیونگ: اینجا اتاق منه.....
ات: واوو.... خوشگله... ولی من لباسام باید عوض کنم.... لباس خودتم که کلا خونیه.... البته برای منم خونیه....
تهیونگ: وایسا یه لحظه..... ( از اتاق رفت بیرون و ات هم نشست رو تخت و تختو بو کرد که بوی تهیونگو میداد و حس ارامشی پیدا کرد.... فکر میکرد پیش اون جاش امنه که هست.... ولی هنوزم ازش میترسید..... ولی اون میدونست که تهیونگ بهش صدمه ای نمیزنه..... بعد چند دقیقه که تو فکر فرو رفته بودم تهیونگ اومد تو اتاق....)
تهیونگ: بیا این لباس هارو بپوش....
ات: .... اوم.... باشه ولی خیلی کوتاهه....
تهیونگ: میخوای شورت منو بپوشی پس؟!.... همینو بپوش دیگه چقد غر میزنی
ات: باشه بابا من که چیزی نگفتم.......
ات: بی زحمت زیپ لباسمو باز کن.... نگاه تازه گرفته بودم سفید سفید بود الان رنگ گوه گرفته....
تهیونگ: یکی بهترشو برات میگیرم....
ات: خب مرسی که باز کردی.... حالا بی زحمت برو بیرون.....
تهیونگ: چرا؟!....
ات: میخوام لباس عوض کنم....
تهیونگ: خب عوض کن..... باید عادت کنی دیگه.... تو زن این عمارت قراره بشی.... پس عادت کن.... حالا هم لباساتو راحت عوض کن و بیا بخواب.....
ات: خیلی پرویی.....
( تهیونگ توجهی به حرفاش نکرد و لباس بالا تنه اش رو در اورد الان بالا تنه اش لخت بود و شکم عضله ایش رو ات نگاه کرد و داشت از خجالت قرمز میشد و حالا تهیونگ میخواست شلوارشو در بیاره که.....
ات: نههههه.... ( با داد و جیغ)....
تهیونگ: چتههه.... جیغ نکش....
ات: واقعا میخوای الان شلوارتو در بیاری جلو من؟؟؟.....!!!!
تهیونگ: اره.... مشکلش چیه....
ات: ای خدایا...... عوض کن....
( ات روشو کرد اونور و تهیونگ هم لباساشو عوض کرد.....)
ادامش تو کامنتا.....
(𝐏𝐚𝐫𝐭 20)
ات: خب دیگه من برم بخوابم..... عههه وایسا ببینم..... اینجا که خونه ی خودم نیست.... چطور حواسم نبود.... ببخشید من برم خونه دیگه خدافظ....
تهیونگ: بیخود.... امشب همینجا میمونی.... و چشم ازت بر نمیدارم.... ادمای خطرناک زیادی بیرون هستن......
ات: ..... ولی....
تهیونگ: ولی نداریم.... بیا بریم بخوابیم.... بچه ها شب همگی بخیر
بقیه: شب بخیر....
( با تهیونگ رفتیم از پله ها بالا و منو برد اتاق خودش که تم سیاه و سفید بود.....)
تهیونگ: اینجا اتاق منه.....
ات: واوو.... خوشگله... ولی من لباسام باید عوض کنم.... لباس خودتم که کلا خونیه.... البته برای منم خونیه....
تهیونگ: وایسا یه لحظه..... ( از اتاق رفت بیرون و ات هم نشست رو تخت و تختو بو کرد که بوی تهیونگو میداد و حس ارامشی پیدا کرد.... فکر میکرد پیش اون جاش امنه که هست.... ولی هنوزم ازش میترسید..... ولی اون میدونست که تهیونگ بهش صدمه ای نمیزنه..... بعد چند دقیقه که تو فکر فرو رفته بودم تهیونگ اومد تو اتاق....)
تهیونگ: بیا این لباس هارو بپوش....
ات: .... اوم.... باشه ولی خیلی کوتاهه....
تهیونگ: میخوای شورت منو بپوشی پس؟!.... همینو بپوش دیگه چقد غر میزنی
ات: باشه بابا من که چیزی نگفتم.......
ات: بی زحمت زیپ لباسمو باز کن.... نگاه تازه گرفته بودم سفید سفید بود الان رنگ گوه گرفته....
تهیونگ: یکی بهترشو برات میگیرم....
ات: خب مرسی که باز کردی.... حالا بی زحمت برو بیرون.....
تهیونگ: چرا؟!....
ات: میخوام لباس عوض کنم....
تهیونگ: خب عوض کن..... باید عادت کنی دیگه.... تو زن این عمارت قراره بشی.... پس عادت کن.... حالا هم لباساتو راحت عوض کن و بیا بخواب.....
ات: خیلی پرویی.....
( تهیونگ توجهی به حرفاش نکرد و لباس بالا تنه اش رو در اورد الان بالا تنه اش لخت بود و شکم عضله ایش رو ات نگاه کرد و داشت از خجالت قرمز میشد و حالا تهیونگ میخواست شلوارشو در بیاره که.....
ات: نههههه.... ( با داد و جیغ)....
تهیونگ: چتههه.... جیغ نکش....
ات: واقعا میخوای الان شلوارتو در بیاری جلو من؟؟؟.....!!!!
تهیونگ: اره.... مشکلش چیه....
ات: ای خدایا...... عوض کن....
( ات روشو کرد اونور و تهیونگ هم لباساشو عوض کرد.....)
ادامش تو کامنتا.....
۱۱.۵k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.