وحشی 12 Part
وحشی 12 Part
شرط پارت بعد: 20 لایک
راستش تو شک بودم، خیلی یهویی تمام این اتفاقات رخ داد و تموم شد ولی،.. ولی خیلی خوشم اومد، خیلی جذابهههه
باید به میسو بگممم
رفتم پایین دیدم چان داره با تهیونگ حرف میزنه، داشتم نگاهشون میکردم که تهیونگ متوجه من شد و بهم چشمک زد و به ادامه حرفاشون پرداختن
واییی این بشر خیلی جذابههه
در همین حال بودم که دست یکی رو روشونم حس کردم و هینی کشیدم که میسو گفت:
~دیوونه چته؟؟
+وایی، بیا برات بگم
بردمش تو اتاقم و شروع کردم
+تهیونگ، منو بوسید
~ها؟ یعنی چی
+یعنی همین که گفتم، خیلی خوش شانسم که همچین دوست پسری گیرم اومده
~برو بابا، حالا یه دونه بوست کرده خیال برت داشته
+چی میگی خودش گفت
~چی گفت مگه
+گفت من ماه زندگی شم بعد تازه وقتی خواست برای بار دوم ببوستم من نذاشتم بعد اون گفت از این به بعد هروقت خودش بخواد بدون اجازه من انجامش میده
~لعنتی خوش شانس
+حسودیت شه (با خنده)
و هردو شروع به خندیدن کردیم
که هانا اومد داخل
* به چی میخندین شیطونا ها؟؟؟(با لبخند)
و تمام قضیه رو براش تعریف کردم
که هانا گفت:
* به چان بگیم؟؟
+نه نه نهههه، نگی ها، خودم تو یک موقعیت مناسب میگم
* باشه
با دخترا رفتیم بیرون مهمونا کم کم رفتن بعد نیم ساعت هم هانا و میسو باهم رفتن و منو چان تنها شدیم که گفت:
=ا/ت بیا زنگ بزنیم به مامان بابا
+ باشه بزار لباس هام رو عوض کنم میام ( اسلاید ۲)
لباسم رو عوض کردم دیدم جان داره صحبت میکنه..
=بیاین خودش اومد
+سلام مامان، سلام بابا
☆سلام دخترم
♡سلام مامانم خوبی؟ خوش گذشت؟ چخبر درسا چطور پیش میره؟؟
☆خانوم یه نفس بگیر
خندیدم و گفتم:
+خیلی ممنونم، بله خیلی عالی بود، درس ها هم عالی پیش میره یه ترم دیگه بخونم تموم میشه
☆خدارو شکر که عالیه
♡دیگه چخبر؟
=+سلامتی
رو کردم به چان و گفتم
+دارن با من حرف میزنن یا تو؟؟
=با من
+برو بابا، با تو صحبت کردن
♡خیل خب حالا دعوا نکنین، شما دو تا نمیخواین دست از این کاراتون بردارین؟
که بابا با خنده جواب داد:
☆نه
و مامان بهش اخم کرد
=خیل خب بریم سراغ کار اصلی مون؟
♡اره پسرم فقط وایسا یه چیزی بهش بگم
ا/ت، همه کادوشونو دادن حالا نوبت ماست که هدیه مونو بدیم
لطفا لایک کنید 💕
شرط پارت بعد: 20 لایک
راستش تو شک بودم، خیلی یهویی تمام این اتفاقات رخ داد و تموم شد ولی،.. ولی خیلی خوشم اومد، خیلی جذابهههه
باید به میسو بگممم
رفتم پایین دیدم چان داره با تهیونگ حرف میزنه، داشتم نگاهشون میکردم که تهیونگ متوجه من شد و بهم چشمک زد و به ادامه حرفاشون پرداختن
واییی این بشر خیلی جذابههه
در همین حال بودم که دست یکی رو روشونم حس کردم و هینی کشیدم که میسو گفت:
~دیوونه چته؟؟
+وایی، بیا برات بگم
بردمش تو اتاقم و شروع کردم
+تهیونگ، منو بوسید
~ها؟ یعنی چی
+یعنی همین که گفتم، خیلی خوش شانسم که همچین دوست پسری گیرم اومده
~برو بابا، حالا یه دونه بوست کرده خیال برت داشته
+چی میگی خودش گفت
~چی گفت مگه
+گفت من ماه زندگی شم بعد تازه وقتی خواست برای بار دوم ببوستم من نذاشتم بعد اون گفت از این به بعد هروقت خودش بخواد بدون اجازه من انجامش میده
~لعنتی خوش شانس
+حسودیت شه (با خنده)
و هردو شروع به خندیدن کردیم
که هانا اومد داخل
* به چی میخندین شیطونا ها؟؟؟(با لبخند)
و تمام قضیه رو براش تعریف کردم
که هانا گفت:
* به چان بگیم؟؟
+نه نه نهههه، نگی ها، خودم تو یک موقعیت مناسب میگم
* باشه
با دخترا رفتیم بیرون مهمونا کم کم رفتن بعد نیم ساعت هم هانا و میسو باهم رفتن و منو چان تنها شدیم که گفت:
=ا/ت بیا زنگ بزنیم به مامان بابا
+ باشه بزار لباس هام رو عوض کنم میام ( اسلاید ۲)
لباسم رو عوض کردم دیدم جان داره صحبت میکنه..
=بیاین خودش اومد
+سلام مامان، سلام بابا
☆سلام دخترم
♡سلام مامانم خوبی؟ خوش گذشت؟ چخبر درسا چطور پیش میره؟؟
☆خانوم یه نفس بگیر
خندیدم و گفتم:
+خیلی ممنونم، بله خیلی عالی بود، درس ها هم عالی پیش میره یه ترم دیگه بخونم تموم میشه
☆خدارو شکر که عالیه
♡دیگه چخبر؟
=+سلامتی
رو کردم به چان و گفتم
+دارن با من حرف میزنن یا تو؟؟
=با من
+برو بابا، با تو صحبت کردن
♡خیل خب حالا دعوا نکنین، شما دو تا نمیخواین دست از این کاراتون بردارین؟
که بابا با خنده جواب داد:
☆نه
و مامان بهش اخم کرد
=خیل خب بریم سراغ کار اصلی مون؟
♡اره پسرم فقط وایسا یه چیزی بهش بگم
ا/ت، همه کادوشونو دادن حالا نوبت ماست که هدیه مونو بدیم
لطفا لایک کنید 💕
۴.۱k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲