p25
سرعتعملتوناصن)))🙂💆🏻♀️
ا.ت ویو
پاشدم لباسامو عوض کردم و سوار ماشین شدم .. گوشیمو چند روز بود خاموش کرده بودم تو ماشین که بودیم روشن کردم
** ۹۸ تماس از دسته از مینو **
*)۵۶ تماس از دست رفته از جیا**
به دوتاشون یک پیام دادم .
:( حالم خوبه نگرانم نباشین ، میدونم چه اتفاقی افتاده جام امنه فقط نمیخوام با کسی صحبت کنم در حال حاضر )
گوشیمو خاموش کردم دوباره سرمو تکیه به صندلی دادم و خوابم برد..
جونگکوک ویو ..
دیدم خوابیده ... رفتم داروخونه داروهاشو خریدم و نشستم تو ماشین دوباره ،.
رسیدیم به عمارت
+ ا.ت اگه صدامو میشنوی رسیدیم ..
- بیدارم..
پیاده شدم رفتم داخل کوک رفت جایی .
کیمی تا منو دید پرید بغلم
^ ا.ت کجا بودییی
اومد تو بغلم
- رفتم یکم با داداشی بیرون
^ اهوم میای بریم تو باغ حرف بزنیم
- معلومه... بریم
(حوصله ندارم بنویسم دیگه پرش میزنیم به شب 🧘🏻♀️)
ساعت ۱۲ شب بود .. کیمی رفته بود بخوابه.. مامان کوک بهم یکدست لباس خواب داد (گذاشتم) به اصرار مادرش پوشیدم . امشب مجبور بودم با کوک روی یک تخت بخوابیم ..
ساعت ۱۲ بود ولی کوک هنوز نیومده بود..رو تخت نشسته بودم که در باز شد و کوک اومد تو (استایل کوک و گذاشتم وقتی اومد )
یکم بهم خیره موند تا حالا اینجوری لباس نپوشیده بودم وای چقد بدد
جونگکوک ویو
وارد که شدم ا.ت و با یک لباس خواب دیدم .. خیلی غیرمنتظره بود.. مطمئنم مامان بهش اصرار کرده بود..
رومو به حالت سردی برگردوندم و رفتم تو حموم، بعد از چند مین اومدم بیرون .. لباسامو پوشیدم که ا.ت بعد من رفت حموم
ا.ت ویو..
بعد اینکه کوک اومد من رفتم چند روز حموم نرفته بودم،.
وقتی اومدم همون لباس خوابو تنم کردم ، کوک دراز کشیده بود و گوشی دستش بود ..
رفتم سمت خودم خوابیدم اما یک سوال تو ذهنم همش راه میرفت..
- میگم کوک..
+ چیه؟
- توواقعا مافیایی؟
+ آره.
- اهوم ..
خودمو لای لحاف پنهون کردم و فاصلمو با کوک بیشتر کردم ...
+ اگه اذیتی میتونم برم بیرون بخوابم ..
- ن ولش میبینن فک میکنن اتفاقی افتاده..
+ هوم..شب بخیر
کوک هنوز گوشی دستش بود
- شب بخیر ..
کوک ویو ..
خواب بودم که صدای ناله یک نفر میومد .. چشمامو باز کردم دیدم ا.ته داره کابوس میبینه ... عرق کرده و حالش بده وبا خودش حرف میزنه
- مامان... نه بابا... بیاین ... من ... من اومدم .. بیرون... نه .. خرس .. ن
+ ا.ت بیدار شو داری خواب میبینی ... ا،ت پاشو ...
تکونش میدادم که یکدفعه پرید و نفس نفس میزد ..
+خوبی ...
آب کنار پاتختی و برداشتم و بهش دادم یکم خورد که گریه کرد
- جونگکوک .. من چرا قایم شدم ..؟ چرا انقد تو بچگیم احمق بودم ؟...
همون طور که دراز کشیده بودیم سرشو به سینم تکیه دادم و یکم بغلش کردم که دیدم خوابش برده...
like: ¼
comment: ⅙
ا.ت ویو
پاشدم لباسامو عوض کردم و سوار ماشین شدم .. گوشیمو چند روز بود خاموش کرده بودم تو ماشین که بودیم روشن کردم
** ۹۸ تماس از دسته از مینو **
*)۵۶ تماس از دست رفته از جیا**
به دوتاشون یک پیام دادم .
:( حالم خوبه نگرانم نباشین ، میدونم چه اتفاقی افتاده جام امنه فقط نمیخوام با کسی صحبت کنم در حال حاضر )
گوشیمو خاموش کردم دوباره سرمو تکیه به صندلی دادم و خوابم برد..
جونگکوک ویو ..
دیدم خوابیده ... رفتم داروخونه داروهاشو خریدم و نشستم تو ماشین دوباره ،.
رسیدیم به عمارت
+ ا.ت اگه صدامو میشنوی رسیدیم ..
- بیدارم..
پیاده شدم رفتم داخل کوک رفت جایی .
کیمی تا منو دید پرید بغلم
^ ا.ت کجا بودییی
اومد تو بغلم
- رفتم یکم با داداشی بیرون
^ اهوم میای بریم تو باغ حرف بزنیم
- معلومه... بریم
(حوصله ندارم بنویسم دیگه پرش میزنیم به شب 🧘🏻♀️)
ساعت ۱۲ شب بود .. کیمی رفته بود بخوابه.. مامان کوک بهم یکدست لباس خواب داد (گذاشتم) به اصرار مادرش پوشیدم . امشب مجبور بودم با کوک روی یک تخت بخوابیم ..
ساعت ۱۲ بود ولی کوک هنوز نیومده بود..رو تخت نشسته بودم که در باز شد و کوک اومد تو (استایل کوک و گذاشتم وقتی اومد )
یکم بهم خیره موند تا حالا اینجوری لباس نپوشیده بودم وای چقد بدد
جونگکوک ویو
وارد که شدم ا.ت و با یک لباس خواب دیدم .. خیلی غیرمنتظره بود.. مطمئنم مامان بهش اصرار کرده بود..
رومو به حالت سردی برگردوندم و رفتم تو حموم، بعد از چند مین اومدم بیرون .. لباسامو پوشیدم که ا.ت بعد من رفت حموم
ا.ت ویو..
بعد اینکه کوک اومد من رفتم چند روز حموم نرفته بودم،.
وقتی اومدم همون لباس خوابو تنم کردم ، کوک دراز کشیده بود و گوشی دستش بود ..
رفتم سمت خودم خوابیدم اما یک سوال تو ذهنم همش راه میرفت..
- میگم کوک..
+ چیه؟
- توواقعا مافیایی؟
+ آره.
- اهوم ..
خودمو لای لحاف پنهون کردم و فاصلمو با کوک بیشتر کردم ...
+ اگه اذیتی میتونم برم بیرون بخوابم ..
- ن ولش میبینن فک میکنن اتفاقی افتاده..
+ هوم..شب بخیر
کوک هنوز گوشی دستش بود
- شب بخیر ..
کوک ویو ..
خواب بودم که صدای ناله یک نفر میومد .. چشمامو باز کردم دیدم ا.ته داره کابوس میبینه ... عرق کرده و حالش بده وبا خودش حرف میزنه
- مامان... نه بابا... بیاین ... من ... من اومدم .. بیرون... نه .. خرس .. ن
+ ا.ت بیدار شو داری خواب میبینی ... ا،ت پاشو ...
تکونش میدادم که یکدفعه پرید و نفس نفس میزد ..
+خوبی ...
آب کنار پاتختی و برداشتم و بهش دادم یکم خورد که گریه کرد
- جونگکوک .. من چرا قایم شدم ..؟ چرا انقد تو بچگیم احمق بودم ؟...
همون طور که دراز کشیده بودیم سرشو به سینم تکیه دادم و یکم بغلش کردم که دیدم خوابش برده...
like: ¼
comment: ⅙
۱۳.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.