《 پوزخند 》پارت 2
ویو ات :
همه جا به هم ریخته بود ، دیوار و سقف و زمین ، همه خونی بود .
خدمتکار های کشته شده بودن ، ولی ..... پدر و مادرم کجان ؟
تمام عمارت رو گشتم ولی هیچکس نبود . سریع اومدم توی سالن اصلی ،
نباید به پلیس زنگ میزدم ..... مثلا خودمون مافیاییم .
صدای پایی شنیدم ، ولی اون کی بود ؟
تا خواستم رومو برگردونم .......
سیاهی .....
ویو کوک :
وقتی رسیدم عمارت با همه هماهنگ کردم که دور عمارت کیم رو محاصره کنیم و
تیر اندازی کنیم . نقشه درست عملی شد . آقای کیم و زنش رو بردیم عمارت و زندانی کردیم .
من برای اینکه چک کنم کسی رو از قلم ننداخته باشیم رفتم عمارت کیم .
* فلش بک بعد رسیدن کوک *
دیدم یک دختره داره با عجله میاد توی سالن اصلی .
اون کی بود ؟ نمیدونستم یک برده جوون دارن ، نمیدونم کی بود به هر حال خیلی خنگ بود .
آروم آروم قدم برداشتم سمتش ، انگار فهمیده بود
تا خواست برگرده زدم توی سرش . به آقای پارک زنگ زدم تا تهتوشو در بیارم .
دختره رو انداختم روی کولم و بردمش توی ون .
* فلش بک به زمان رسیدن *
وقتی رسیدم دختره رو توی یک اتاق جدا از اونا ( مادر و پدر ات ) زندانی کردم .
آقای پارک اومد و گفت دخترشونه .
قطعا ابن دختره بدردم میخوره ، اندام خوبی داره خوشگل هم هست ، اما یه ه*رز*ست .
ویو ات :
چشمامو آروم باز کردم ... گیج بودم
اینجا کجاست ؟ من کیم ؟ ساعت چنده ؟ چقدر سرم درد میکنه...
داشتم از خودم سوال های احمقانه میپرسیدم که در باز شد .....
اون کیه ؟
_____________
پارت بعد ۵ لایک و ۳ کامنت 😁
همه جا به هم ریخته بود ، دیوار و سقف و زمین ، همه خونی بود .
خدمتکار های کشته شده بودن ، ولی ..... پدر و مادرم کجان ؟
تمام عمارت رو گشتم ولی هیچکس نبود . سریع اومدم توی سالن اصلی ،
نباید به پلیس زنگ میزدم ..... مثلا خودمون مافیاییم .
صدای پایی شنیدم ، ولی اون کی بود ؟
تا خواستم رومو برگردونم .......
سیاهی .....
ویو کوک :
وقتی رسیدم عمارت با همه هماهنگ کردم که دور عمارت کیم رو محاصره کنیم و
تیر اندازی کنیم . نقشه درست عملی شد . آقای کیم و زنش رو بردیم عمارت و زندانی کردیم .
من برای اینکه چک کنم کسی رو از قلم ننداخته باشیم رفتم عمارت کیم .
* فلش بک بعد رسیدن کوک *
دیدم یک دختره داره با عجله میاد توی سالن اصلی .
اون کی بود ؟ نمیدونستم یک برده جوون دارن ، نمیدونم کی بود به هر حال خیلی خنگ بود .
آروم آروم قدم برداشتم سمتش ، انگار فهمیده بود
تا خواست برگرده زدم توی سرش . به آقای پارک زنگ زدم تا تهتوشو در بیارم .
دختره رو انداختم روی کولم و بردمش توی ون .
* فلش بک به زمان رسیدن *
وقتی رسیدم دختره رو توی یک اتاق جدا از اونا ( مادر و پدر ات ) زندانی کردم .
آقای پارک اومد و گفت دخترشونه .
قطعا ابن دختره بدردم میخوره ، اندام خوبی داره خوشگل هم هست ، اما یه ه*رز*ست .
ویو ات :
چشمامو آروم باز کردم ... گیج بودم
اینجا کجاست ؟ من کیم ؟ ساعت چنده ؟ چقدر سرم درد میکنه...
داشتم از خودم سوال های احمقانه میپرسیدم که در باز شد .....
اون کیه ؟
_____________
پارت بعد ۵ لایک و ۳ کامنت 😁
۸.۳k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.