ازدواج اجباری پترت ۲۷
(بازمممممم من اوممممممم با پارت ۲۷😄😄🤧)
مین سو ویو
امروز صبح هم مثل هر روز پاشدم حالم بده دیگ از خودم حالم بهم میخوره دوست ندارم با هیشکی حرف بزنم دلم هیچ کاری و نمیخواد فقط میخوام یه گوشه بشینم رفتم نشستم رو کاناپه کوک و ندیدم ولی یه دفعه صدای بسته شدن در اومد حتما رفت بیرون بی حوصله به فکر کردن ادامه دادم زندگی برام جهنم شده هیچی و نمیخوام دلم میخواد تمومش کنم ولی خانوادم چی بابام بعد من چه اتفاقی براشون میفته اونا سئون و دارن اون هواشون و داره........... من دختر بودنم و از دست دادم همه به چشم بد بهم نگاه میکنن مطمئنم دیگ دلم نمیخواد تو این دنیا باشم ب..باید خودم حذف کنم خودم و بکشم دیگ نمیکشم........پاشدم رفتم طبقه بالا داخل اتاق به سمت حموم رفتم ، رفتم داخل و در پشت سرم بستم و قفل کردم و نشستم پشت در تیغی که با خودم آورده بودم و گذاشتم رو دستم دیگ مطمئن بودم خسته شده بودم اشکار بی اختیار می ریخت خواستم تیغ محکم بکشم که یه دفعه...
*****
کوک ویو
رفتم فروشگاه یه عالمه خوراکی خریدم پاستیل کوکی چیپس یه عالمه خریدارو برداشتم و خوشحال از فروشگاه زدم بیرون سوار ماشین شدم و خودم سریع به خونه رسوندم بعد از این که وسایل ها رو برداشتم رفتم سمت در خونه و بازش کردم و رفتم داخل و با پاهام در و بستم عجیب بود مین سو داخل پذیرایی نبود وسایل و گذاشتم رو اپن رفتم دنبالش بگردم ۱۰ دقه ای گذشته بود کل خونه رو زیر و رو کردم به نفس نفس افتاده بودم رفتم سمت اتاق در حموم بسه بود رفتم بازش کنم ولی قفل بود در زدم ولی هیچ صدایی نیومد محکم به در میزم ولی جوابی نمیشنیدم بغض کرده بود اگع بلایی سره خودش اورده باشه چی با این فکر دستام و محکم تر به در میزدم و اشک مریختم و اسم مین سو صدا میزدم که....
مین سو ویو
تیغ و که گذاشتم روی دستم متوجه شدم دستگیره داره تکون کم کم صدای داد کوک بلد شد محکم به در میزد این کار باعث میشد گریه من شدت پیدا کنه اون اون باعث و بانی این همه درد و رنجه منه ولی دلم نمیخواد اذیت شه چراااا اخه چراااا نمیخوام ترکش کنم تیغ و پرت کردم پاشدم و در باز کردم تا در باز کردم کوک یه سیلی زد تو گوشم شاید اون سیلی حقم بود ن..نباید این کارو میکردم دستم و گذاشتم روی گونم با داد کوک از فکر اومدم بیرون
کوک: داشتیییییی چیکار میکردیییی دخترهههه احمق ........هاااااا میخواستی خودت و بکشیییییی
از دادش یه لرز اومد به تن اومد اشکام صورتم و خیس کرده بودن کوک که دید ترسیدم یواش بغلم کرد و سرم و نوازش میکرد
کوک: ممن . و ببخشم ه...هواسم نبود نمیخواستم بزنمت معذرت می خوام ولی ت...تو میخواستی چیکار کنی هااا میخواستی من و تنها بزاری مم...من دوست دارم تو که میدونی بدون تو نمیتونم پس چرااااا
مین سو:....
کامنتتتت🤧🤧
مین سو ویو
امروز صبح هم مثل هر روز پاشدم حالم بده دیگ از خودم حالم بهم میخوره دوست ندارم با هیشکی حرف بزنم دلم هیچ کاری و نمیخواد فقط میخوام یه گوشه بشینم رفتم نشستم رو کاناپه کوک و ندیدم ولی یه دفعه صدای بسته شدن در اومد حتما رفت بیرون بی حوصله به فکر کردن ادامه دادم زندگی برام جهنم شده هیچی و نمیخوام دلم میخواد تمومش کنم ولی خانوادم چی بابام بعد من چه اتفاقی براشون میفته اونا سئون و دارن اون هواشون و داره........... من دختر بودنم و از دست دادم همه به چشم بد بهم نگاه میکنن مطمئنم دیگ دلم نمیخواد تو این دنیا باشم ب..باید خودم حذف کنم خودم و بکشم دیگ نمیکشم........پاشدم رفتم طبقه بالا داخل اتاق به سمت حموم رفتم ، رفتم داخل و در پشت سرم بستم و قفل کردم و نشستم پشت در تیغی که با خودم آورده بودم و گذاشتم رو دستم دیگ مطمئن بودم خسته شده بودم اشکار بی اختیار می ریخت خواستم تیغ محکم بکشم که یه دفعه...
*****
کوک ویو
رفتم فروشگاه یه عالمه خوراکی خریدم پاستیل کوکی چیپس یه عالمه خریدارو برداشتم و خوشحال از فروشگاه زدم بیرون سوار ماشین شدم و خودم سریع به خونه رسوندم بعد از این که وسایل ها رو برداشتم رفتم سمت در خونه و بازش کردم و رفتم داخل و با پاهام در و بستم عجیب بود مین سو داخل پذیرایی نبود وسایل و گذاشتم رو اپن رفتم دنبالش بگردم ۱۰ دقه ای گذشته بود کل خونه رو زیر و رو کردم به نفس نفس افتاده بودم رفتم سمت اتاق در حموم بسه بود رفتم بازش کنم ولی قفل بود در زدم ولی هیچ صدایی نیومد محکم به در میزم ولی جوابی نمیشنیدم بغض کرده بود اگع بلایی سره خودش اورده باشه چی با این فکر دستام و محکم تر به در میزدم و اشک مریختم و اسم مین سو صدا میزدم که....
مین سو ویو
تیغ و که گذاشتم روی دستم متوجه شدم دستگیره داره تکون کم کم صدای داد کوک بلد شد محکم به در میزد این کار باعث میشد گریه من شدت پیدا کنه اون اون باعث و بانی این همه درد و رنجه منه ولی دلم نمیخواد اذیت شه چراااا اخه چراااا نمیخوام ترکش کنم تیغ و پرت کردم پاشدم و در باز کردم تا در باز کردم کوک یه سیلی زد تو گوشم شاید اون سیلی حقم بود ن..نباید این کارو میکردم دستم و گذاشتم روی گونم با داد کوک از فکر اومدم بیرون
کوک: داشتیییییی چیکار میکردیییی دخترهههه احمق ........هاااااا میخواستی خودت و بکشیییییی
از دادش یه لرز اومد به تن اومد اشکام صورتم و خیس کرده بودن کوک که دید ترسیدم یواش بغلم کرد و سرم و نوازش میکرد
کوک: ممن . و ببخشم ه...هواسم نبود نمیخواستم بزنمت معذرت می خوام ولی ت...تو میخواستی چیکار کنی هااا میخواستی من و تنها بزاری مم...من دوست دارم تو که میدونی بدون تو نمیتونم پس چرااااا
مین سو:....
کامنتتتت🤧🤧
۷۹.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.