جیمین : جیمین روت خیلی غیرتی بود و نمیزاشت پسری نزدیکت بش
جیمین : جیمین روت خیلی غیرتی بود و نمیزاشت پسری نزدیکت بشه و یک روز که تولد دوستت بود و لی پس اونجا بود ولی دلت میخواست بری و رتی اونجا ولی به جیمین گفته بودی که مهمونی دخترونست و تو مهمونی بودی که گوشیت زنگ خورد و جیمین بود و از شانس بدت حواست نبود و یکی از دوستات که پسر بود جواب داد
دوستت : الو سلام
جیمین : تو کی هستی ؟ گوشی ا.ت دست تو چیکار میکنه ؟
دوستت : ا.ت داره با دوستاش حرف میزنه من گوشیشو جواب دادم
جیمین : مگه مهمونی فقط دخترونه نبود ؟
دوستت : نه قاطی پاتیه
جیمین : اوکی ( با حرس )
جیمین خودش تو رو رسونده بود مهمونی پس ادرسو یلد بود و سریع اومد اونجا و تو رو برد و رقتی رسیدین تو ماشین یه سیلی محکم بهت زد و گفت :
جیمین : چرا دروغ گفتی ؟ هااا ؟(عصبی )
ا.ت :هیق ببخشید تولد دوست صمیمیم بود و دلم میخواست بیا م ولی میدونستم اگه بهت بگم قاطیع دختر پسر نمیزاری بیام ( گریه )
جیمین : با خودم فک کردم گفتم حق داشتش من زیادی سخت گرفتم پس بهش گفتم : باشه ببخشید معذرت میخوام بیا بغلم فقط دیگه تکرار نشه باشه ؟
ا.ت : باشه داداشی
تهیونگ :
چند وقتی بود که یونتان مریض شده بود و تهیونگ همش خونه بود تا از یونتان مراقب کنه ولی اون روز براش کار پیش اومد و یونتان رو سپرد به تو و گفت
تهیونگ : ا.ت من دارم میرم جاییی کار دارم شب دیر میام مراقب یونتان باش یدونه قرص ساعت 8 فقط داره و اینکه نزار زیاد جلو کولر بره
ا.ت : باشه تهیونگ بخدا 4 بار گفتی
تهیونگ : پس من رفتم خداحافظ
پرش زمانی به وقتی که تهیونگ اومد و دید ا.ت با نگرانی رو مبل نشسته و رفت تو اتاق و دید یونتان افتاده رو زمین و حالش بده تهیونگ با عصبانیت اومد تو حال و گفت : مگهنگفتم مراقب یونتان باش این چه وعضه مراقبته هاااا ؟ (داد و عصبی )
ا.ت : معذرت میخوام حواسم نبود قرص اشتباهی دادم بهش (بغض)
تهیونگ : دیگه کنترلمو از دست دادم و هلش دادم رو زمی و چند تا لگد محکم زدم به شکم و کمرش و سریع یونتانو بردم دامپزشکی و دامپرشت گفت که چیزی نیسات اوکی میشه و خیالم راحت شد رفتم خونه دبدم ا.ت هنوز رو زمین افتاده و رفتم دیدم بیهوش شده و لباسشو زدم بالا و دیدم و همه کمر و شکمش کبود شده سریع بردمش دکتر و دکترا گفتن چیز خاصی نیست و بخاطر درد زیاد بیهوش شد و بردمش خونه وقتی بیدار شد با کلی خوراکی رفتم پیش و گفتم : ا.ت من معذرت میخوام میدونم کار بدی کردم این خوراکی هارو برای اشتی گرفت میشه منو ببخشی ؟
ا.ت : حتما داداشی ( ذوق بخاطر داشتن خوراکی )
دوستت : الو سلام
جیمین : تو کی هستی ؟ گوشی ا.ت دست تو چیکار میکنه ؟
دوستت : ا.ت داره با دوستاش حرف میزنه من گوشیشو جواب دادم
جیمین : مگه مهمونی فقط دخترونه نبود ؟
دوستت : نه قاطی پاتیه
جیمین : اوکی ( با حرس )
جیمین خودش تو رو رسونده بود مهمونی پس ادرسو یلد بود و سریع اومد اونجا و تو رو برد و رقتی رسیدین تو ماشین یه سیلی محکم بهت زد و گفت :
جیمین : چرا دروغ گفتی ؟ هااا ؟(عصبی )
ا.ت :هیق ببخشید تولد دوست صمیمیم بود و دلم میخواست بیا م ولی میدونستم اگه بهت بگم قاطیع دختر پسر نمیزاری بیام ( گریه )
جیمین : با خودم فک کردم گفتم حق داشتش من زیادی سخت گرفتم پس بهش گفتم : باشه ببخشید معذرت میخوام بیا بغلم فقط دیگه تکرار نشه باشه ؟
ا.ت : باشه داداشی
تهیونگ :
چند وقتی بود که یونتان مریض شده بود و تهیونگ همش خونه بود تا از یونتان مراقب کنه ولی اون روز براش کار پیش اومد و یونتان رو سپرد به تو و گفت
تهیونگ : ا.ت من دارم میرم جاییی کار دارم شب دیر میام مراقب یونتان باش یدونه قرص ساعت 8 فقط داره و اینکه نزار زیاد جلو کولر بره
ا.ت : باشه تهیونگ بخدا 4 بار گفتی
تهیونگ : پس من رفتم خداحافظ
پرش زمانی به وقتی که تهیونگ اومد و دید ا.ت با نگرانی رو مبل نشسته و رفت تو اتاق و دید یونتان افتاده رو زمین و حالش بده تهیونگ با عصبانیت اومد تو حال و گفت : مگهنگفتم مراقب یونتان باش این چه وعضه مراقبته هاااا ؟ (داد و عصبی )
ا.ت : معذرت میخوام حواسم نبود قرص اشتباهی دادم بهش (بغض)
تهیونگ : دیگه کنترلمو از دست دادم و هلش دادم رو زمی و چند تا لگد محکم زدم به شکم و کمرش و سریع یونتانو بردم دامپزشکی و دامپرشت گفت که چیزی نیسات اوکی میشه و خیالم راحت شد رفتم خونه دبدم ا.ت هنوز رو زمین افتاده و رفتم دیدم بیهوش شده و لباسشو زدم بالا و دیدم و همه کمر و شکمش کبود شده سریع بردمش دکتر و دکترا گفتن چیز خاصی نیست و بخاطر درد زیاد بیهوش شد و بردمش خونه وقتی بیدار شد با کلی خوراکی رفتم پیش و گفتم : ا.ت من معذرت میخوام میدونم کار بدی کردم این خوراکی هارو برای اشتی گرفت میشه منو ببخشی ؟
ا.ت : حتما داداشی ( ذوق بخاطر داشتن خوراکی )
۴.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.