part two
part two
رفتم بالا یه شلوارت و تیشرت پوشیدم
و رفتم پایین
دیدم یونگی داره غذا درست میکنه
ات: چکار میکنی پسر خاله؟
یونگی : غذا.... اخخ.
داشت گوجه خورد میکرد که دستشو برید
بردمش نشوندمش روی مبل و جعبه ی کمک های اولیه ارو آوردم به هر حال من دانشجوی پزشکی بودم
ات: دستتو بیا جلو ببینم* عصبی
یونگی دستشو آورد جلو
ات: دیگه دست به غذا مزا نزن کار دسته خودت نده یونگی
یونگی : چیزی نیست ات
ات: زخم به این عمیقی چیزی نیست ؟
هوففف بسه یونگی*عصبی پانسمان میکرد
پانسمان کرد و گفت
ات: مواظب خودت باش
و رفت زنگ زدن پیتزا آوردن
شامو خوردن و ات جمع کرد
ساعت ۴ صبح :
ات: بریم بخوابیم؟.
یونگی : آره دیگه
ات: خب یونگی اتاق من روبه روی تو عه کاری داشتی بیا
یونگی : اوکی
و رفت اتو بغل کرد و سرشو بوسید:
یونگی: تو تنها خوانواده منی مواظب خودت باش فدات بشم .
ات هم یونگی رد بغل کرد و گفت
ات: توئم همینطور یونگیا
رفتم بالا یه شلوارت و تیشرت پوشیدم
و رفتم پایین
دیدم یونگی داره غذا درست میکنه
ات: چکار میکنی پسر خاله؟
یونگی : غذا.... اخخ.
داشت گوجه خورد میکرد که دستشو برید
بردمش نشوندمش روی مبل و جعبه ی کمک های اولیه ارو آوردم به هر حال من دانشجوی پزشکی بودم
ات: دستتو بیا جلو ببینم* عصبی
یونگی دستشو آورد جلو
ات: دیگه دست به غذا مزا نزن کار دسته خودت نده یونگی
یونگی : چیزی نیست ات
ات: زخم به این عمیقی چیزی نیست ؟
هوففف بسه یونگی*عصبی پانسمان میکرد
پانسمان کرد و گفت
ات: مواظب خودت باش
و رفت زنگ زدن پیتزا آوردن
شامو خوردن و ات جمع کرد
ساعت ۴ صبح :
ات: بریم بخوابیم؟.
یونگی : آره دیگه
ات: خب یونگی اتاق من روبه روی تو عه کاری داشتی بیا
یونگی : اوکی
و رفت اتو بغل کرد و سرشو بوسید:
یونگی: تو تنها خوانواده منی مواظب خودت باش فدات بشم .
ات هم یونگی رد بغل کرد و گفت
ات: توئم همینطور یونگیا
۹۶۲
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.