مافیای من
#مافیای_من
Part:11
رفتم نزدیکش دستم رو بردم دور کمرش و لبم رو گذاشتم رو لباش و میبوسیدمش دیدم همراهی نمیکنه انداختمش رو تخت و روش خیمه زدم مخاصم کاری کنم ک دیگع نتونه راه بره ولی فهمید و گفت
ات:باشع باشع ی لحظه صبر کن
جونگکوک: هومم چی میخای بیبی؟! (خمار)
ات: لطفا این کار رو نکن خاهش میکنم (گریع)
جونگکوک: تا حالا همچین اتفاقی نیوفتاده ک از تنبیهی ک ب بقیه میدم منصرف بشم اما چون ت قرار زن من بشی میبخشمت
ات: باشع حالا میشع از روم بلند شی (گریع کم)
جونگکوک: بار اخرع ک میبخشمت
پاشدم و از اتاق رفتم بیرون
ات: اوکی
واویلا این میخاص بل من رابطه بر قرار کنه
منی ک کسی جرعت نداشت بم بگع بالا چشت ابرو
اخع من چطوری ب اینجا رسیدم چرا پدرم این کارو با من کرد اون از مادرم ک ترکم کرد و رفت اینم از پدرم ک منو بخاطر پول فروخت اینم از این جند جلاد سفت ک بام کاری کرد ک دیگع نمیتونم از خدم دفاع کنم
ویو جونگکوک
رفتم پایین ک یادم افتاد شام نخوردیم برا همین ب اجوما گفتم میز رو اماده کنه ب جیمین هم گفتم ب بچه ها بگه بیان شام ب یولی هم گفتم ب ات بگه بیاد شام (یولی یکی از خدمتکاراشع)
ات اومد پایین و همه مون رفتیم سر میز نشستیم و داشتیم شام میخوردیم ک جیمین گفت
جیمین: جونگکوک میشع من پرونده ی
کانگ سوهون رو جلو ببرم
جونگکوک: اطلاعات ی ازش داری
جیمین راستش اسم مادرش اسم مادر کانگ سه بوم بودع
ات: چیی؟ (حالت تعجب)
جیمین: و اینکه اون ی......
جونگکوک: جیمین خفه شو ( کوک ت ذهنش: از عمد کاری کردم تا جیمین اسم برادر ات و مادرش رو بیار تا خانواده رو هدف نگیری نمیتونی کسی رو زجر بدی هه)
ات: اینجا چ خبرع کانگ سوهون دیگع چ ربطی ب خانوادم دارع
جونگکوک: پاشید برید خونه هاتون
ات: هیجا نمیرین تا رئیس تون جواب منو ندادع (با صدای بلند )
جونگکوک: همه بیرون (خب راستش جونگکوک بعضی وقتا ی چیزایی میگه و بچع ها هم نمیتونن رو حرفش حرف بزنن)
وقتی ک همه ی بچه ها رفتن ات رفت ت حال منم دنبالش رفتم و یمی زدم ت گوشش ک افتاد
ات: با زدن من چیزی درست نمیشه
جونگکوک: میخای چیو بدونی هانن اینکه مادرت چطوری مرد و برادرت کیع؟
کمر بندم رو وا کردم و زدمش
ات: لطفا بس کن ی شبه وارد زندگیم شدی برام جهنم درست کردی (گریه )
جونگکوک: خفع شو
انقدر زدمش ک بیهوش شد
ویو ات
وقتی ب هوش اومدم کل بدنم درد میکرد
ب سختی پاشدم و رفتم داخل اتاقم رفتم حموم بعدش اومدم ت ی ایینه ی نگاهی ب کبودی های بدنم کردم ک دلو ب حال خدم سوخت فردا قرارع با ی هیولا ازدواج کنم.....
Part:11
رفتم نزدیکش دستم رو بردم دور کمرش و لبم رو گذاشتم رو لباش و میبوسیدمش دیدم همراهی نمیکنه انداختمش رو تخت و روش خیمه زدم مخاصم کاری کنم ک دیگع نتونه راه بره ولی فهمید و گفت
ات:باشع باشع ی لحظه صبر کن
جونگکوک: هومم چی میخای بیبی؟! (خمار)
ات: لطفا این کار رو نکن خاهش میکنم (گریع)
جونگکوک: تا حالا همچین اتفاقی نیوفتاده ک از تنبیهی ک ب بقیه میدم منصرف بشم اما چون ت قرار زن من بشی میبخشمت
ات: باشع حالا میشع از روم بلند شی (گریع کم)
جونگکوک: بار اخرع ک میبخشمت
پاشدم و از اتاق رفتم بیرون
ات: اوکی
واویلا این میخاص بل من رابطه بر قرار کنه
منی ک کسی جرعت نداشت بم بگع بالا چشت ابرو
اخع من چطوری ب اینجا رسیدم چرا پدرم این کارو با من کرد اون از مادرم ک ترکم کرد و رفت اینم از پدرم ک منو بخاطر پول فروخت اینم از این جند جلاد سفت ک بام کاری کرد ک دیگع نمیتونم از خدم دفاع کنم
ویو جونگکوک
رفتم پایین ک یادم افتاد شام نخوردیم برا همین ب اجوما گفتم میز رو اماده کنه ب جیمین هم گفتم ب بچه ها بگه بیان شام ب یولی هم گفتم ب ات بگه بیاد شام (یولی یکی از خدمتکاراشع)
ات اومد پایین و همه مون رفتیم سر میز نشستیم و داشتیم شام میخوردیم ک جیمین گفت
جیمین: جونگکوک میشع من پرونده ی
کانگ سوهون رو جلو ببرم
جونگکوک: اطلاعات ی ازش داری
جیمین راستش اسم مادرش اسم مادر کانگ سه بوم بودع
ات: چیی؟ (حالت تعجب)
جیمین: و اینکه اون ی......
جونگکوک: جیمین خفه شو ( کوک ت ذهنش: از عمد کاری کردم تا جیمین اسم برادر ات و مادرش رو بیار تا خانواده رو هدف نگیری نمیتونی کسی رو زجر بدی هه)
ات: اینجا چ خبرع کانگ سوهون دیگع چ ربطی ب خانوادم دارع
جونگکوک: پاشید برید خونه هاتون
ات: هیجا نمیرین تا رئیس تون جواب منو ندادع (با صدای بلند )
جونگکوک: همه بیرون (خب راستش جونگکوک بعضی وقتا ی چیزایی میگه و بچع ها هم نمیتونن رو حرفش حرف بزنن)
وقتی ک همه ی بچه ها رفتن ات رفت ت حال منم دنبالش رفتم و یمی زدم ت گوشش ک افتاد
ات: با زدن من چیزی درست نمیشه
جونگکوک: میخای چیو بدونی هانن اینکه مادرت چطوری مرد و برادرت کیع؟
کمر بندم رو وا کردم و زدمش
ات: لطفا بس کن ی شبه وارد زندگیم شدی برام جهنم درست کردی (گریه )
جونگکوک: خفع شو
انقدر زدمش ک بیهوش شد
ویو ات
وقتی ب هوش اومدم کل بدنم درد میکرد
ب سختی پاشدم و رفتم داخل اتاقم رفتم حموم بعدش اومدم ت ی ایینه ی نگاهی ب کبودی های بدنم کردم ک دلو ب حال خدم سوخت فردا قرارع با ی هیولا ازدواج کنم.....
۵.۵k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.