پارت 20 فیک شرط بندی مافیا 🥀✨️🌓
یونجی هرچی فرار میکرد انگار راه طولانی تر میشد
تهیونگ پاشد دید یونجی نیست یه پیامک اومد رو گوشیش و.......
پیامک: اگه میخوای زنت رو زنده ببینی بیا این آدرس..........***********........
تهیونگ حالش خوب نبود
تهیونگ: این دیگه کدوم خریه
یونجی: ولم کنید
یونجی: شمارو کدوم حرومزاده فرستاده
بابابزرگ فلیکس وارد شد
بابا...فلیکس: هعی انگار واسه شوهرت ارزشی نداری
یونجی: خفه شو تهیونگ میاد
در همین حین یه پسره با موتور وارد شد انبارو به رگبار بست
دستای یونجی رو باز کرد و دستای یونجی رو گرفت دوتایی فرار کردن
بابابزرگ فلیکس: اون عوضی هارو بگیرین چه مرده چه زنده
یونجی و اون پسره دست تو دست فرار میکردن
رفتن تو انباری قایم شدن پسره کلاهش رو در آورد
یونجی: تو!
فلیکس: ببخشید بخاطر بابابزرگم
یونجی: چرا نجاتم دادی تو منو گول زدی
یونجی: من بهت اعتماد داشتم
فلیکس: اولش واسه انتقام اومدم ولی بعدش نه
یونجی: این چه فرقی میکنه بهت اعتماد ندارم از کجا معلوم این نقشه تو نباشه؟
فلیکس: اینطور نیست
یونجی : ولم کن بمیرم بهتره تا تو دوباره فریبم بدی
فلیکس زانو زد: ببخشید یونجی من واقعا بایت کارم ازت معذرت میخوام من عاشقت شدم .
یونجی خواست حرف بزنه ولی بابابزرگ فلیکس تفنگ رو گذاشته بود رو سر یونجی
یونجی: منتظر چی هستی این زندگی فاکطوری منو تموم کن
فلیکس: بابابزرگ لطفا التماست میکنم یونجی رو ول کن
فلیکس: اگه حتی دستت بهش بخوره دیگه نوه تون نیستم هرکاری که از دستم بربیاد میکنم
بابابزرگ....: خفه شو شوهر این باعث مرگ مامان بابات شدن
فلیکس : راست میگی درسته یادم رفته بود
فلیکس: خودم کارشو تموم میکنم عزیز ترین تهیونگ رو ازش میگیرم
یونجی با چشمای بزرگش نگا فلیکس میکرد
فلیکس: بابابزرگ من میبرمش یه جای دیگه کارشو تموم میکنم
فلیکس یونجی رو برد
یونجی: میدونستم اینطوری میشه
تهیونگ اومد انبار ولی نبودن
تهیونگ: فاک یونجی من کجاستتتتتتتت
یونجی: بازم خیانت
فلیکس : تنها راه نجاتت اینه بیا من تا خونه میرسونمت
یونجی: واقعا !
فلیکس لبخند زد گفت: اره
تهیونگ برگشت خونه بره با اعضا مافیا برگرده
دید یونجی خونه رو تخت خوابیده
تهیونگ: یونجی تو اینجایی من انقدر ترسیدم
یونجی: اومدی
تهیونگ: واقعا دیونه شدم چی شد ؟
یونجی همه چی رو برای تهیونگ گفت
یونجی: بخواب میخام برات پماد بزنم
تهیونگ: باشه بزن به دستم
یونجی: نه لخت شو
تهیونگ: نه ولش کن بزن به دستام کافیه
یونجی: وقتی میگم لخت شو یعنی رخت شو
تهیونگ: شلو*ارش رو میخواست دراره
یونجی: چیکار میکنی مرتیکه منحرف منظورم پیرهنت بود
تهیونگ: 🤣🤦
یونجی: فک کردی من منحرفم
تهیونگ: نه من منحرفمم
یونجی برای تهیونگ پماد میزاشت
تهیونگ دست یونجی رو بوسید
تهیونگ: واقعا میترسم از دستت بدم
یونجی: من بیشتر واقعا نبودنت روانیم میکنه
تهیونگ: میشه رو پاهات بخوابم
یونجی: اره
تهیونگ یه طوری خواب رفته بود انگار صد ساله خوابه
یهو یه پیامک ناشناسی واسه یونجی اومدکه لبخندش خشک شد....
تهیونگ پاشد دید یونجی نیست یه پیامک اومد رو گوشیش و.......
پیامک: اگه میخوای زنت رو زنده ببینی بیا این آدرس..........***********........
تهیونگ حالش خوب نبود
تهیونگ: این دیگه کدوم خریه
یونجی: ولم کنید
یونجی: شمارو کدوم حرومزاده فرستاده
بابابزرگ فلیکس وارد شد
بابا...فلیکس: هعی انگار واسه شوهرت ارزشی نداری
یونجی: خفه شو تهیونگ میاد
در همین حین یه پسره با موتور وارد شد انبارو به رگبار بست
دستای یونجی رو باز کرد و دستای یونجی رو گرفت دوتایی فرار کردن
بابابزرگ فلیکس: اون عوضی هارو بگیرین چه مرده چه زنده
یونجی و اون پسره دست تو دست فرار میکردن
رفتن تو انباری قایم شدن پسره کلاهش رو در آورد
یونجی: تو!
فلیکس: ببخشید بخاطر بابابزرگم
یونجی: چرا نجاتم دادی تو منو گول زدی
یونجی: من بهت اعتماد داشتم
فلیکس: اولش واسه انتقام اومدم ولی بعدش نه
یونجی: این چه فرقی میکنه بهت اعتماد ندارم از کجا معلوم این نقشه تو نباشه؟
فلیکس: اینطور نیست
یونجی : ولم کن بمیرم بهتره تا تو دوباره فریبم بدی
فلیکس زانو زد: ببخشید یونجی من واقعا بایت کارم ازت معذرت میخوام من عاشقت شدم .
یونجی خواست حرف بزنه ولی بابابزرگ فلیکس تفنگ رو گذاشته بود رو سر یونجی
یونجی: منتظر چی هستی این زندگی فاکطوری منو تموم کن
فلیکس: بابابزرگ لطفا التماست میکنم یونجی رو ول کن
فلیکس: اگه حتی دستت بهش بخوره دیگه نوه تون نیستم هرکاری که از دستم بربیاد میکنم
بابابزرگ....: خفه شو شوهر این باعث مرگ مامان بابات شدن
فلیکس : راست میگی درسته یادم رفته بود
فلیکس: خودم کارشو تموم میکنم عزیز ترین تهیونگ رو ازش میگیرم
یونجی با چشمای بزرگش نگا فلیکس میکرد
فلیکس: بابابزرگ من میبرمش یه جای دیگه کارشو تموم میکنم
فلیکس یونجی رو برد
یونجی: میدونستم اینطوری میشه
تهیونگ اومد انبار ولی نبودن
تهیونگ: فاک یونجی من کجاستتتتتتتت
یونجی: بازم خیانت
فلیکس : تنها راه نجاتت اینه بیا من تا خونه میرسونمت
یونجی: واقعا !
فلیکس لبخند زد گفت: اره
تهیونگ برگشت خونه بره با اعضا مافیا برگرده
دید یونجی خونه رو تخت خوابیده
تهیونگ: یونجی تو اینجایی من انقدر ترسیدم
یونجی: اومدی
تهیونگ: واقعا دیونه شدم چی شد ؟
یونجی همه چی رو برای تهیونگ گفت
یونجی: بخواب میخام برات پماد بزنم
تهیونگ: باشه بزن به دستم
یونجی: نه لخت شو
تهیونگ: نه ولش کن بزن به دستام کافیه
یونجی: وقتی میگم لخت شو یعنی رخت شو
تهیونگ: شلو*ارش رو میخواست دراره
یونجی: چیکار میکنی مرتیکه منحرف منظورم پیرهنت بود
تهیونگ: 🤣🤦
یونجی: فک کردی من منحرفم
تهیونگ: نه من منحرفمم
یونجی برای تهیونگ پماد میزاشت
تهیونگ دست یونجی رو بوسید
تهیونگ: واقعا میترسم از دستت بدم
یونجی: من بیشتر واقعا نبودنت روانیم میکنه
تهیونگ: میشه رو پاهات بخوابم
یونجی: اره
تهیونگ یه طوری خواب رفته بود انگار صد ساله خوابه
یهو یه پیامک ناشناسی واسه یونجی اومدکه لبخندش خشک شد....
۱۲.۱k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.