رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part33
یعنی بورام هم میاد مدرسه؟هه اینجوری دیگه همه چی بدتر از اونی که هست میشه...ول کن...حداقلش نمیزارم کوک نزدیکش بشه
"فردای ان روز"
"ویو ات"
با صدای الارم گوشیم از خواب بلند شد...هعی لعنتیییی اخه این مدرسه چیههههههه...مزخرفففففف...
حاضر شدم و رفتم به سمت مدرسه...
"توی مدرسه"
ات:چطوری دایون؟؟
دایون:خوبمممم تو چطوری؟؟
ات:خوبم...میگم کوک رو ندیدی؟؟
دایون:کوک رو...نه...هعی نمیدونم این همه جذابیت رو ازکجا اورده اخه🥺🫀
ات:هوفففف دایون...!
دایون:عه...چیه ؟؟راست میگم دیگه
ات:از دست توووووو
داشتم با دایون حرف میزدم که کوک اومد
کوک:چطوری ات؟بیا بریم
ات:باشه الان میام...دایون من باید برم ...توی کلاس میبینمت
................................................
ات:هومم امروز امتحان داریم...ای خداااا😀
کوک:هه نخوندی؟؟معلومه قراره بیوفتی
ات:کوککککک
کوک:چته؟؟وحشی
ات:درست صحبت کن...من یه فرشته ام
کوک:اوهو چه اعتماد به نفسی هم داری...
ات:نکه خودت خیلی جذابی
کوک:دوستت که این رو میگه
ات:اون گوریل هم ببینه همین رو میگه 😂
کوک:....
کوک خواست چیزی بگه که تهیونگ با یک دختره اومد
تهیونگ:چطورین؟؟
ات:خوب...نمیخوای معرفی کنی؟؟
بورام:اوممم سلام من بورام ام...
ات:سلام بورام چطوری؟خوشبختم...منم ات ام...
بورام:خوشبختم ات
#part33
یعنی بورام هم میاد مدرسه؟هه اینجوری دیگه همه چی بدتر از اونی که هست میشه...ول کن...حداقلش نمیزارم کوک نزدیکش بشه
"فردای ان روز"
"ویو ات"
با صدای الارم گوشیم از خواب بلند شد...هعی لعنتیییی اخه این مدرسه چیههههههه...مزخرفففففف...
حاضر شدم و رفتم به سمت مدرسه...
"توی مدرسه"
ات:چطوری دایون؟؟
دایون:خوبمممم تو چطوری؟؟
ات:خوبم...میگم کوک رو ندیدی؟؟
دایون:کوک رو...نه...هعی نمیدونم این همه جذابیت رو ازکجا اورده اخه🥺🫀
ات:هوفففف دایون...!
دایون:عه...چیه ؟؟راست میگم دیگه
ات:از دست توووووو
داشتم با دایون حرف میزدم که کوک اومد
کوک:چطوری ات؟بیا بریم
ات:باشه الان میام...دایون من باید برم ...توی کلاس میبینمت
................................................
ات:هومم امروز امتحان داریم...ای خداااا😀
کوک:هه نخوندی؟؟معلومه قراره بیوفتی
ات:کوککککک
کوک:چته؟؟وحشی
ات:درست صحبت کن...من یه فرشته ام
کوک:اوهو چه اعتماد به نفسی هم داری...
ات:نکه خودت خیلی جذابی
کوک:دوستت که این رو میگه
ات:اون گوریل هم ببینه همین رو میگه 😂
کوک:....
کوک خواست چیزی بگه که تهیونگ با یک دختره اومد
تهیونگ:چطورین؟؟
ات:خوب...نمیخوای معرفی کنی؟؟
بورام:اوممم سلام من بورام ام...
ات:سلام بورام چطوری؟خوشبختم...منم ات ام...
بورام:خوشبختم ات
۵.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.