پارت۲۸.....فیک کوک
.
.
ویوتهیونگ:
برام سخت بود که ببینم شریکم با دختری که عاشقشم ازدواج کنه ، ب کوک گفته بودم بعد از دزدیدن ات دشمنامون اومدن و کشتنش و با استفاده از قرص های روان پریشی مغز کوکو بهم ریختم جوری که اتو یادش نمیاد!
(دوهفته بعد ات:)
با برخورد نور به چشمم بیدار شدم و رفتم پایین اجوما گفته بود امروز ارباب تو خونه جلسه داره پس از اتاقم بیرون نیام نشستم و تنها عکسی که از کوک داشتمو برداشتم با نگاه کردن بهش بغضم ترکید وقتی عکس رو برگردوندم جمله ای رو دیدم که همیشه به کوک میگفتم<اندازه تمام اقیانوسا دوست دارم جئون...>
ویوکوک:(میدونم پشماتون ریخته بعد چند پارت کوک رو میبینینننن)
امروز با ته جلسه داشتم ی مدته که احساس میکنم ی چیز بزرگی رو فراموش کردم هرچی هم از خانوادم میپرسم چیزی بهم نمیگن و ساکت با ترس وایمیستن تو این مدت شوگا رفت آلمان و من تنها شرکتو اداره میکنم...بعد چند ساعت تو راه بودن به عمارت کیم رسیدم
ت:خوش اومدی
_:ممنون
ت:تو برو داخل من با بادیگاردم کار دارم
_:هوم
ت:بنگهون(بادیگاردش) تو برو بالا و ببین که ات بیدار شده یا نه حواستم دو چشمی بهش باشه بیرون نیاد فهمیدی
بنگهون:بله ارباب
ت:خب کوک شروع کن
ویوادمین گلتون:خب کوک و ته صحبت کردن و کوک از تهیونگ پرسید دستشویی از کدوم طرفه تو این مدتم بادیگاردی که ته واسه ات گزاشته بود رفت پیش اجوما تا ی لحظه کمکش کنه
ویوکوک:
از پله ها رفتم بالا که با ی دری برخوردم فک کردم دستشوییه ولی وقتی بازش کردم دیدم ی دختر نشسته ک با باز شدن در با چشای اشکی نگام کرد چقد آشنا بود
+:ک.ک.کوک؟(تعجب)
_:عام ببخشید خانم میتونم بپرسم دستشویی کدوم طرفه؟
+:ک.کوک واقعا زنده ای؟؟؟
_:اسم من رو از کجا میدونید خانم؟
+:م.م.منو ی.یادت.ت نم.یاد؟
_:خیر شما کی هستید؟
+:م.من ا.تم ه.همسرت!
_:همسرم؟ولی من که مجردم!
+:واقعا منو یادت نمیاد؟
_:خیر خانم با اجازتون من برم
+:ل.ل.طفا وایسا ی.یچیز ب.بهت م.میگم اگ.ه با این جمله یادت اومدم ب.بهم بگو
_:هوم
+:م.من اندازه تمام اقیانوسای جهان دوست دارم جئون..
ویوکوک:
ا.این جمله خیلی آشناس چرا هرچی فک میکنم یادم نمیاد اینو کی بهم گفته بود؟فیس این دخترم خیلی برام آشناس بیخیال شدم از اتاقش بیرون زدم و با تهیونگ خدافظی کردم رفتم خونه رو تخت دراز کشیدم دیدم ساعت ۳ ظهره کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
ویوات:
ب.باو.ورم ن.نمیشه من.و ی.یا.دش نمیاد..و.ولی ب هر.ح.حال ز.زندس
ویوکوک:
<خواب کوک:
؟:کوک
_:باز این صدای آشنا!..بله
؟:اندازه تمام اقیانوسای جهان دوست دارم!
_:من عاشقتم ؟>
از خواب پریدمو و.وایسا ی.یا دم اومد اون اون..........
.
.
.
هنوز درسم تموم نشده چشمام درمورد انقد خوندم هنوز ی درسش مونده😔
.
ویوتهیونگ:
برام سخت بود که ببینم شریکم با دختری که عاشقشم ازدواج کنه ، ب کوک گفته بودم بعد از دزدیدن ات دشمنامون اومدن و کشتنش و با استفاده از قرص های روان پریشی مغز کوکو بهم ریختم جوری که اتو یادش نمیاد!
(دوهفته بعد ات:)
با برخورد نور به چشمم بیدار شدم و رفتم پایین اجوما گفته بود امروز ارباب تو خونه جلسه داره پس از اتاقم بیرون نیام نشستم و تنها عکسی که از کوک داشتمو برداشتم با نگاه کردن بهش بغضم ترکید وقتی عکس رو برگردوندم جمله ای رو دیدم که همیشه به کوک میگفتم<اندازه تمام اقیانوسا دوست دارم جئون...>
ویوکوک:(میدونم پشماتون ریخته بعد چند پارت کوک رو میبینینننن)
امروز با ته جلسه داشتم ی مدته که احساس میکنم ی چیز بزرگی رو فراموش کردم هرچی هم از خانوادم میپرسم چیزی بهم نمیگن و ساکت با ترس وایمیستن تو این مدت شوگا رفت آلمان و من تنها شرکتو اداره میکنم...بعد چند ساعت تو راه بودن به عمارت کیم رسیدم
ت:خوش اومدی
_:ممنون
ت:تو برو داخل من با بادیگاردم کار دارم
_:هوم
ت:بنگهون(بادیگاردش) تو برو بالا و ببین که ات بیدار شده یا نه حواستم دو چشمی بهش باشه بیرون نیاد فهمیدی
بنگهون:بله ارباب
ت:خب کوک شروع کن
ویوادمین گلتون:خب کوک و ته صحبت کردن و کوک از تهیونگ پرسید دستشویی از کدوم طرفه تو این مدتم بادیگاردی که ته واسه ات گزاشته بود رفت پیش اجوما تا ی لحظه کمکش کنه
ویوکوک:
از پله ها رفتم بالا که با ی دری برخوردم فک کردم دستشوییه ولی وقتی بازش کردم دیدم ی دختر نشسته ک با باز شدن در با چشای اشکی نگام کرد چقد آشنا بود
+:ک.ک.کوک؟(تعجب)
_:عام ببخشید خانم میتونم بپرسم دستشویی کدوم طرفه؟
+:ک.کوک واقعا زنده ای؟؟؟
_:اسم من رو از کجا میدونید خانم؟
+:م.م.منو ی.یادت.ت نم.یاد؟
_:خیر شما کی هستید؟
+:م.من ا.تم ه.همسرت!
_:همسرم؟ولی من که مجردم!
+:واقعا منو یادت نمیاد؟
_:خیر خانم با اجازتون من برم
+:ل.ل.طفا وایسا ی.یچیز ب.بهت م.میگم اگ.ه با این جمله یادت اومدم ب.بهم بگو
_:هوم
+:م.من اندازه تمام اقیانوسای جهان دوست دارم جئون..
ویوکوک:
ا.این جمله خیلی آشناس چرا هرچی فک میکنم یادم نمیاد اینو کی بهم گفته بود؟فیس این دخترم خیلی برام آشناس بیخیال شدم از اتاقش بیرون زدم و با تهیونگ خدافظی کردم رفتم خونه رو تخت دراز کشیدم دیدم ساعت ۳ ظهره کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
ویوات:
ب.باو.ورم ن.نمیشه من.و ی.یا.دش نمیاد..و.ولی ب هر.ح.حال ز.زندس
ویوکوک:
<خواب کوک:
؟:کوک
_:باز این صدای آشنا!..بله
؟:اندازه تمام اقیانوسای جهان دوست دارم!
_:من عاشقتم ؟>
از خواب پریدمو و.وایسا ی.یا دم اومد اون اون..........
.
.
.
هنوز درسم تموم نشده چشمام درمورد انقد خوندم هنوز ی درسش مونده😔
۵.۵k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.