پارت ۶۱
برای پسرا ماشین اسباب بازی خریدم برای دخترا هم عروسک .
پرش زمانی به وقتی که مهمونا آمدن :
ا.ت ویو:
دینگ داااانگ( من لا زنگ دره)
عهههه مهمونا آمدن.رفتم در رو باز کردم که دیدم ته ته و لیا و بچههاشونن . ای خداااا چقدر ایناکیوتنننن. سلام کردم بهشون و آمدن داخل . تا آمدم تو یونجی با جیغ آمد سمتم و گفت : عمو تهیونگ و خاله لیا امدن؟
جییییغ تهکوکی( اسم دختر بزرگ تهیونگ و لیا تهکوکه و دو ماه از یونجی کوچیک تره )
( اضافه کنم که خود تهیونگ گفته میخواد اسم دخترشو بذاره تهکوک . و پنج تا بچه هم میخواد . چهار تا پسر یه دختر )
یونجی پرید بغل تهکوک و همدیگه رو بغل کردن . بعد رفتم توی اتاق یونجی و بازی کردن . ته مین و ته یان هم پشت سرشون رفتن تا باهاشون بازی کنن. ( این دو تا دوقولو هستن و ۶ سالشونه )
سوهو و سومین نشستن کارتن دیدن . ( اینا هم اون دوتا دوقولو های ته هستن )
کوک: اووووف ته ته هیونگ چه کردی با این نونا لیا ی ماااا. چه خبرههههه. این همه..؟!
لیا: میبینی .پارم کرده
ا.ت : راس میگه . اونیمو پاره کردی....
لیا: والا مگه من دستگاه بچه کشیم؟
ته: مگه من دستگاه اس.پر.م کشیم؟
کوک و ا.ت: چهگیزی کردیماااا...
ا.ت: خب بسه دیگه تهیونگ اوپا تو برای کوک بد آموزی داری. دو روز دیگه اینجا هم میشه مهد کودک .
لیا: مگه الان خونه ی ما مهدکودکه؟
ا.ت: نیس؟
کوک: بیبی میخوای برات مهدکودک بسازم؟
ته: اره داداش کاری نداره فقط تا یک الی دو ماه کمر درد داری.
کوک: اشکال ندارد می ارزه به بعدش.
ا.ت: ...... به نظرم بریم دیگه بشینیم تا......
کوک: چی؟
ا.ت : هیچی برو بشییین ( کمر کوک رو آروم ها میده خودشم پشتش راه میره تا برسن به مبلغ . فهمیدین دیگه منظورمو ؟)
ا.ت: کوک دیگه حرف نزن تا نکشتمت.
کوک: تو منو میخوای بکشی؟
ا.ت : اره
کوک: گمشو ببینم من اول تو رو به ف.ا.ک میدم بعد اگر توانایی داشتی بیا منو بکش .
ته: چقدر این صحنه برام آشناست . ( نگاه به لیا )
لیا: شات آپ پلیز. ( بی تر ادب عفت کلام داشته باش )
همینطوری داشتیم بحث میکردیم . تقریبا به شوخی با هم بحث میکردیم که یهو زنگ در خورد که ساکت شدیم . رفتم در رو باز کردم دیدم جیمین اوپاس. یکی از پسراش بغل خود شبود اونیکی هم بغل جنی و میلا( اسم دخترشون ) هم با موهای خرگوشی داشت نگاه میکرد . ( ویلا هم سن تهکوکه)
آمدن داخل و سلام علیک کردیم .
بعد دیگه میلا هم به دخترا پیوست
جیمین و جنی هم سه هو و سوبین رو نشوندن روی مبل و خودشون نشستن کنار ما .
( سوبین و سه هو دو سالشونه ) شروع کردیم به صحبت کردن که دوباره زنگ در خورد .
( راستی بگم که الان توی فیک هوا سرده و ا.ت هم برای تولد یونجی گفته بود نمیخواد خیلی لباس مجلسی بپوشین و راحت تر بیاین . )
.................................
اسلاید ۲ لباس ا.ت
اسلاید ۳ لباس لیا
اسلاید ۴ لباس مینی
اسلاید ۵ لباس لرا
اسلاید ۶ لباس جنی
اسلاید ۷ لباس سانا
اسلاید ۸ لباس سومی
لباس پسرا پارت بعدی .
پرش زمانی به وقتی که مهمونا آمدن :
ا.ت ویو:
دینگ داااانگ( من لا زنگ دره)
عهههه مهمونا آمدن.رفتم در رو باز کردم که دیدم ته ته و لیا و بچههاشونن . ای خداااا چقدر ایناکیوتنننن. سلام کردم بهشون و آمدن داخل . تا آمدم تو یونجی با جیغ آمد سمتم و گفت : عمو تهیونگ و خاله لیا امدن؟
جییییغ تهکوکی( اسم دختر بزرگ تهیونگ و لیا تهکوکه و دو ماه از یونجی کوچیک تره )
( اضافه کنم که خود تهیونگ گفته میخواد اسم دخترشو بذاره تهکوک . و پنج تا بچه هم میخواد . چهار تا پسر یه دختر )
یونجی پرید بغل تهکوک و همدیگه رو بغل کردن . بعد رفتم توی اتاق یونجی و بازی کردن . ته مین و ته یان هم پشت سرشون رفتن تا باهاشون بازی کنن. ( این دو تا دوقولو هستن و ۶ سالشونه )
سوهو و سومین نشستن کارتن دیدن . ( اینا هم اون دوتا دوقولو های ته هستن )
کوک: اووووف ته ته هیونگ چه کردی با این نونا لیا ی ماااا. چه خبرههههه. این همه..؟!
لیا: میبینی .پارم کرده
ا.ت : راس میگه . اونیمو پاره کردی....
لیا: والا مگه من دستگاه بچه کشیم؟
ته: مگه من دستگاه اس.پر.م کشیم؟
کوک و ا.ت: چهگیزی کردیماااا...
ا.ت: خب بسه دیگه تهیونگ اوپا تو برای کوک بد آموزی داری. دو روز دیگه اینجا هم میشه مهد کودک .
لیا: مگه الان خونه ی ما مهدکودکه؟
ا.ت: نیس؟
کوک: بیبی میخوای برات مهدکودک بسازم؟
ته: اره داداش کاری نداره فقط تا یک الی دو ماه کمر درد داری.
کوک: اشکال ندارد می ارزه به بعدش.
ا.ت: ...... به نظرم بریم دیگه بشینیم تا......
کوک: چی؟
ا.ت : هیچی برو بشییین ( کمر کوک رو آروم ها میده خودشم پشتش راه میره تا برسن به مبلغ . فهمیدین دیگه منظورمو ؟)
ا.ت: کوک دیگه حرف نزن تا نکشتمت.
کوک: تو منو میخوای بکشی؟
ا.ت : اره
کوک: گمشو ببینم من اول تو رو به ف.ا.ک میدم بعد اگر توانایی داشتی بیا منو بکش .
ته: چقدر این صحنه برام آشناست . ( نگاه به لیا )
لیا: شات آپ پلیز. ( بی تر ادب عفت کلام داشته باش )
همینطوری داشتیم بحث میکردیم . تقریبا به شوخی با هم بحث میکردیم که یهو زنگ در خورد که ساکت شدیم . رفتم در رو باز کردم دیدم جیمین اوپاس. یکی از پسراش بغل خود شبود اونیکی هم بغل جنی و میلا( اسم دخترشون ) هم با موهای خرگوشی داشت نگاه میکرد . ( ویلا هم سن تهکوکه)
آمدن داخل و سلام علیک کردیم .
بعد دیگه میلا هم به دخترا پیوست
جیمین و جنی هم سه هو و سوبین رو نشوندن روی مبل و خودشون نشستن کنار ما .
( سوبین و سه هو دو سالشونه ) شروع کردیم به صحبت کردن که دوباره زنگ در خورد .
( راستی بگم که الان توی فیک هوا سرده و ا.ت هم برای تولد یونجی گفته بود نمیخواد خیلی لباس مجلسی بپوشین و راحت تر بیاین . )
.................................
اسلاید ۲ لباس ا.ت
اسلاید ۳ لباس لیا
اسلاید ۴ لباس مینی
اسلاید ۵ لباس لرا
اسلاید ۶ لباس جنی
اسلاید ۷ لباس سانا
اسلاید ۸ لباس سومی
لباس پسرا پارت بعدی .
۵.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.