رمان مدار چشمانش پارت 1
#رمان #مدار_چشمانش #پارت_1
"مهتا"
ملتمس به چشای بابا نگاه میکردم و قلبم داشت میومد تو دهنم!شک نداشتم که اگه اجازه رفتنو بهم نمیداد خودمو میکشتم!چون بعید میدونستم که دیگه موقعیت به این خوبی پیش بیاد.
قضیه از این قرار بود که خانواده ثروتمند "آیدا"دوست صمیمیم،برای کادوی تولدش سورپرایزش کردنو دو تا بلیط به مقصد سیدنی(شهری در استرالیا)برلش گرفته بودن و ایدا از من خواسته بود همراهیش کنم.
بابا بالاخره بعد چند دقیقه سکوت مرگ بار صدام زد_مهتا؟_جانم بابا؟
_بابا جان میدونی که من مثل چشمام بهت اعتماد دارم اگه هم تعلل کردم بزار به پای نگرانیم.
_بابا جون من دیگه 22 سالمه مطمئن باشید خوب و بدرو از هم تشخیص میدم.
مامان_قول میدی اتفاق بدی نیفته؟میترسم شیطنتای تو ایدا کار دستتون بده.
با بدبختی گفتم_به خدا قول میدم هیچی نشه.
بابا دستی به ته ریشش کشید و گفت_اگه قول میدی مشکلی پیش نمیاد،من مانعی نمیبینم میتونی بری.
از خوشحالی جیغ خفه ای کشیدم_عاشقتونم
سریعا توی اتاقم پریدمو با آیدا تماس گرفتم و به محض شنیدن صداش گفتم _آیدا اجازه دادن...
دوتامون از ذوق جیغ کشیدیم_اییییول مهتا قراره کلی خوش بگذرونیم...خندیدم و بعد کمی چرت و پرت گفتن قطع کردم و با شوق فراوانی مشغول بستن چمدونم شدم.
لطفا با نظراتتون بهم انرژی بدین.
"مهتا"
ملتمس به چشای بابا نگاه میکردم و قلبم داشت میومد تو دهنم!شک نداشتم که اگه اجازه رفتنو بهم نمیداد خودمو میکشتم!چون بعید میدونستم که دیگه موقعیت به این خوبی پیش بیاد.
قضیه از این قرار بود که خانواده ثروتمند "آیدا"دوست صمیمیم،برای کادوی تولدش سورپرایزش کردنو دو تا بلیط به مقصد سیدنی(شهری در استرالیا)برلش گرفته بودن و ایدا از من خواسته بود همراهیش کنم.
بابا بالاخره بعد چند دقیقه سکوت مرگ بار صدام زد_مهتا؟_جانم بابا؟
_بابا جان میدونی که من مثل چشمام بهت اعتماد دارم اگه هم تعلل کردم بزار به پای نگرانیم.
_بابا جون من دیگه 22 سالمه مطمئن باشید خوب و بدرو از هم تشخیص میدم.
مامان_قول میدی اتفاق بدی نیفته؟میترسم شیطنتای تو ایدا کار دستتون بده.
با بدبختی گفتم_به خدا قول میدم هیچی نشه.
بابا دستی به ته ریشش کشید و گفت_اگه قول میدی مشکلی پیش نمیاد،من مانعی نمیبینم میتونی بری.
از خوشحالی جیغ خفه ای کشیدم_عاشقتونم
سریعا توی اتاقم پریدمو با آیدا تماس گرفتم و به محض شنیدن صداش گفتم _آیدا اجازه دادن...
دوتامون از ذوق جیغ کشیدیم_اییییول مهتا قراره کلی خوش بگذرونیم...خندیدم و بعد کمی چرت و پرت گفتن قطع کردم و با شوق فراوانی مشغول بستن چمدونم شدم.
لطفا با نظراتتون بهم انرژی بدین.
۸۷۵
۰۱ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.