عاشقانه ها پارت 7
بعد که جداشون کردن دنیا رفت پیش مدیر که کلاسشو بدونه
یاسمین: اوف نتونستیم خوب بنیمشا
اسیه: اره راست میگی
بعد برا برک ی پیامک اومد گوشیشوباز کرد که بخونه یهو گفت
برک: هورا
ایبیکه: چیشده
برک: الیف قراره بیاد استانبول
اوگلجان : الیف دیگه کیه
ایبیکه: داداش خنگ عزیزم چند بار بهت بگم الیف خواهر برکه
یک سال رفته بود ایتالیا الان میخواد دوباره برگرده
اوگلجان:اها
جانسو: به خداا فردا یادش میره
عمر: بسه دیگه به اندازه ی کافی جلوی در وایسادیم
رفتن سرکلاس عمر و سوسن کنار هم نشستن اوگلجانم رفت جای سوسن نشست
جانسو به ایبیکه گفت
جانسو: خوبه فقط تو زنگ تفریحا میبینیمش
ایبیکه: اره راست میگی
که یهو استاد بوراک با دنیا اومدن سرکلاس تا استادبوراک
میخواست حرف بزنه
ایبیکه دستشو گذاشت رو سورتشو گفت
ایبیکه: وای
ببخشید پارتش کم بود
پارت بعدی رو بزارم
اصکی ممنوع
یاسمین: اوف نتونستیم خوب بنیمشا
اسیه: اره راست میگی
بعد برا برک ی پیامک اومد گوشیشوباز کرد که بخونه یهو گفت
برک: هورا
ایبیکه: چیشده
برک: الیف قراره بیاد استانبول
اوگلجان : الیف دیگه کیه
ایبیکه: داداش خنگ عزیزم چند بار بهت بگم الیف خواهر برکه
یک سال رفته بود ایتالیا الان میخواد دوباره برگرده
اوگلجان:اها
جانسو: به خداا فردا یادش میره
عمر: بسه دیگه به اندازه ی کافی جلوی در وایسادیم
رفتن سرکلاس عمر و سوسن کنار هم نشستن اوگلجانم رفت جای سوسن نشست
جانسو به ایبیکه گفت
جانسو: خوبه فقط تو زنگ تفریحا میبینیمش
ایبیکه: اره راست میگی
که یهو استاد بوراک با دنیا اومدن سرکلاس تا استادبوراک
میخواست حرف بزنه
ایبیکه دستشو گذاشت رو سورتشو گفت
ایبیکه: وای
ببخشید پارتش کم بود
پارت بعدی رو بزارم
اصکی ممنوع
۳.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.