pt. 3
+من مدیر اینجام.. چطور میتونم کمک کنم زیبا؟
-من.. من.. یه.. یه حرفی دا.. دا..
*هوی اون خوشگله مال منه
سمتم حمله ور شد که با مشت محکم مینهو روی میز افتاد
+آه.. تو اصلا رفتار درست با یه بانو رو بلد نیستی.. اینو بیرون کنید
چند نفر اومدن و مرد رو کشون کشون بیرون بردن، با تعجب بهشون نگاه میکردم، این کلاب بشدت خطرناک بود
+بیا بریم توی دفترم تا بتونی راحت تر حرف بزنی
سر تکون دادم که کمرم رو گرفت و من رو به سمت طبقه بالا هدایت کرد، فقط یه اتاق اونجا بود وارد اتاق شدم کاملا تمیز با ویوی عالی به سمت خیابون
+خب چیکار داشتی
-من.. اومدم تا دنسر کلاب بشم فکر کنم یکی از دنسر اتون موقع رقص میله پاش پیچ خورد و دیگه نتونست برقصه، من تو این کار خیلی ماهرم
با پوزخند بهم خیره شده بود، نگاهش اذیتم میکرد
به میز تکیه داد و یدفعه دستم رو کشید و من رو توی بغلش انداخت فاصله امون خیلی بود و نفسش رو روی گردنم حس میکردم سعی میکردم بچرخم تا صورتش رو ببینم ولی منو محکم به بدنش چسبونده بود، دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود : +گفتی میخوای اینجا کار کنی؟
-ب.. ب.. بله
+چرا؟ دلیلی که میخوای اینجا کار کنی چیه؟
-م.. م.. من... پول کافی برای زندگیم ندارم.. این تنها راهمه
+مطمعنی؟
-متوجه منظورتون نمیشم
موهایی که روی گردنم رو پوشونده بود با دست کنار زد و بعد بوسه عمیقی روی گردنم گذاشت، تعجب کردم، هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم، دستام رو محکم گرفته بود
بعد از دقایقی سرش رو عقب برد:
+چقدر پول میخوای
-ع.. عا س... سی میلیارد.. ؟
+دوبرابر هزینه رو بهت میدم ولی.. برای من شو
-چ.. چی؟!
باید تمرکز میکردم، خانم کیم به من اعتماد کرده نباید کم بیارم...
<ببخشید شنبه یادم رفت اپلود کنم>
-من.. من.. یه.. یه حرفی دا.. دا..
*هوی اون خوشگله مال منه
سمتم حمله ور شد که با مشت محکم مینهو روی میز افتاد
+آه.. تو اصلا رفتار درست با یه بانو رو بلد نیستی.. اینو بیرون کنید
چند نفر اومدن و مرد رو کشون کشون بیرون بردن، با تعجب بهشون نگاه میکردم، این کلاب بشدت خطرناک بود
+بیا بریم توی دفترم تا بتونی راحت تر حرف بزنی
سر تکون دادم که کمرم رو گرفت و من رو به سمت طبقه بالا هدایت کرد، فقط یه اتاق اونجا بود وارد اتاق شدم کاملا تمیز با ویوی عالی به سمت خیابون
+خب چیکار داشتی
-من.. اومدم تا دنسر کلاب بشم فکر کنم یکی از دنسر اتون موقع رقص میله پاش پیچ خورد و دیگه نتونست برقصه، من تو این کار خیلی ماهرم
با پوزخند بهم خیره شده بود، نگاهش اذیتم میکرد
به میز تکیه داد و یدفعه دستم رو کشید و من رو توی بغلش انداخت فاصله امون خیلی بود و نفسش رو روی گردنم حس میکردم سعی میکردم بچرخم تا صورتش رو ببینم ولی منو محکم به بدنش چسبونده بود، دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود : +گفتی میخوای اینجا کار کنی؟
-ب.. ب.. بله
+چرا؟ دلیلی که میخوای اینجا کار کنی چیه؟
-م.. م.. من... پول کافی برای زندگیم ندارم.. این تنها راهمه
+مطمعنی؟
-متوجه منظورتون نمیشم
موهایی که روی گردنم رو پوشونده بود با دست کنار زد و بعد بوسه عمیقی روی گردنم گذاشت، تعجب کردم، هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم، دستام رو محکم گرفته بود
بعد از دقایقی سرش رو عقب برد:
+چقدر پول میخوای
-ع.. عا س... سی میلیارد.. ؟
+دوبرابر هزینه رو بهت میدم ولی.. برای من شو
-چ.. چی؟!
باید تمرکز میکردم، خانم کیم به من اعتماد کرده نباید کم بیارم...
<ببخشید شنبه یادم رفت اپلود کنم>
۱.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.