فیک تهیونگ پارت 21
از زبان ا/ت
یهو یکی پرید روم و گفت: ا/تتتتتتتت جونم
برگشتم و دیدم میا بود
انگار نه انگار که ۲۲ سالش هست
بلند شدم و محکم بغلش کردم
نامجون گفت: یه کوچولو آروم تو دخترا هم دیگه رو خفه کردید
از هم جدا شدیم و به نامجون سلام دادم
تهیونگ هم پاشد و آمد و من رو بغل کرد
نامجون گفت: چه باهم مهربون شدید
گفتم: بله دیگههه
میا گفت: پس جیسو هنوز نرسیده؟
تهیونگ گفت: نه هنوز
گفتم: میا بیا بریم اتاق من
تهیونگ گفت: منظورت اتاقمون هست دیگه ؟
گفتم: اره همون هنوز عادت نکردم
خواستیم بریم که دستم رو گرفت
برگشتم نگاهش کردم و گفت: همینجوری که نمیشه بری
گفتم: الان؟ اینجااااا ؟
گفت: اره مگه چیه
نامجون و میا همینجوری داشتن نگاه میکردن
آروم لبم رو گذاشتم رو لب تهیومک سریع ازش جدا شدم
نامجون گفت: تهیونگ مگه نگفتم ا/ت بچه هست ؟
تهیونگ گفت: تازه این که چیزی نیست ما با هم ...
خواست حرف بزنه که جلوی دهنش رو گرفتم
میا گفت: چشمم روشن ا/ت
یهو یه صدایی از پشتم شنیدم
∆ مثلاً تو ۱۶ سالت هست
صدای لینا بود با ذوق برگشتم و محکم بغل کردمش گفت: آروم ترررررر
ازش جدا شدم و گفتم: دلم تنگ شده بودددد براتتتتت
∆ من هم
تهیونگ گفت: ا/ت معرفی نمیکنی؟
گفتم: آها اره ؛ ایشون لینا هستن ؛ لینا ایشون هم تهیونگ هستن
∆ خوشبختم
تهیونگ گفت: همچنین
معلوم بود لینا از تهیونگ خوشش نیومده
میا گفت: ا/ت بریم دیگه
گفتم: باشه لینا تو هم بیا
رفتیم بالا و لینا گفت: ایشون رو معرفی نکردی
تا اومدم حرف بزنم میا گفت: میا هستم شما هم اگه اشتباه نکنم لینا
مشغول صحبت بودیم که در یهو باز شد جیسو با صدای بلند گفت: سلامممم دختراااااا
میا سریع پرید و بغلش کرد
جیسو با تعجب به لینا نگاه کرد و گفت: من جیسو هستم شما ؟
∆ من لینا هستم دوست ا/ت
جیسو گفت: باورم نمیشه از چیزی که ا/ت تعریف میکرد خوشگل تر هستی ؛ ا/ت خوبه تهیونگ اجازه داد
گفتم: البته همینجوری هم که اجازه نداد
شب
از زبان ا/ت
همه رفتن و من و تهیونگ هم رفتیم اتاقمون
تهیونگ زود تر رفت
لباس خوابم رو پوشیدم و رفتم که بخوابم روی تخت
پتو رو زدم اون طرف و با صحنه ای مواجه شدم
چیشددد ؟ چرا هیچی نتش نیست حتی لباس زیر
یه جیغ بنفش کشیدم و تهیونگ گفت: چیهههه ؟
گفتم: برو لباس بپوش
گفت: نمیخوام
یهو یکی پرید روم و گفت: ا/تتتتتتتت جونم
برگشتم و دیدم میا بود
انگار نه انگار که ۲۲ سالش هست
بلند شدم و محکم بغلش کردم
نامجون گفت: یه کوچولو آروم تو دخترا هم دیگه رو خفه کردید
از هم جدا شدیم و به نامجون سلام دادم
تهیونگ هم پاشد و آمد و من رو بغل کرد
نامجون گفت: چه باهم مهربون شدید
گفتم: بله دیگههه
میا گفت: پس جیسو هنوز نرسیده؟
تهیونگ گفت: نه هنوز
گفتم: میا بیا بریم اتاق من
تهیونگ گفت: منظورت اتاقمون هست دیگه ؟
گفتم: اره همون هنوز عادت نکردم
خواستیم بریم که دستم رو گرفت
برگشتم نگاهش کردم و گفت: همینجوری که نمیشه بری
گفتم: الان؟ اینجااااا ؟
گفت: اره مگه چیه
نامجون و میا همینجوری داشتن نگاه میکردن
آروم لبم رو گذاشتم رو لب تهیومک سریع ازش جدا شدم
نامجون گفت: تهیونگ مگه نگفتم ا/ت بچه هست ؟
تهیونگ گفت: تازه این که چیزی نیست ما با هم ...
خواست حرف بزنه که جلوی دهنش رو گرفتم
میا گفت: چشمم روشن ا/ت
یهو یه صدایی از پشتم شنیدم
∆ مثلاً تو ۱۶ سالت هست
صدای لینا بود با ذوق برگشتم و محکم بغل کردمش گفت: آروم ترررررر
ازش جدا شدم و گفتم: دلم تنگ شده بودددد براتتتتت
∆ من هم
تهیونگ گفت: ا/ت معرفی نمیکنی؟
گفتم: آها اره ؛ ایشون لینا هستن ؛ لینا ایشون هم تهیونگ هستن
∆ خوشبختم
تهیونگ گفت: همچنین
معلوم بود لینا از تهیونگ خوشش نیومده
میا گفت: ا/ت بریم دیگه
گفتم: باشه لینا تو هم بیا
رفتیم بالا و لینا گفت: ایشون رو معرفی نکردی
تا اومدم حرف بزنم میا گفت: میا هستم شما هم اگه اشتباه نکنم لینا
مشغول صحبت بودیم که در یهو باز شد جیسو با صدای بلند گفت: سلامممم دختراااااا
میا سریع پرید و بغلش کرد
جیسو با تعجب به لینا نگاه کرد و گفت: من جیسو هستم شما ؟
∆ من لینا هستم دوست ا/ت
جیسو گفت: باورم نمیشه از چیزی که ا/ت تعریف میکرد خوشگل تر هستی ؛ ا/ت خوبه تهیونگ اجازه داد
گفتم: البته همینجوری هم که اجازه نداد
شب
از زبان ا/ت
همه رفتن و من و تهیونگ هم رفتیم اتاقمون
تهیونگ زود تر رفت
لباس خوابم رو پوشیدم و رفتم که بخوابم روی تخت
پتو رو زدم اون طرف و با صحنه ای مواجه شدم
چیشددد ؟ چرا هیچی نتش نیست حتی لباس زیر
یه جیغ بنفش کشیدم و تهیونگ گفت: چیهههه ؟
گفتم: برو لباس بپوش
گفت: نمیخوام
۶.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.