عاشق پسر عموم شدم پارت 51
_(دیگه خود خواهی بس بود اون همون زندگی قبلی که سر شار از خوشبختی بود رو میخواست اون نمیخواست دوباره درد جدایی از عشقش رو بکشه اما حالا نه تنها پرنسسش بلکه یه پرنسس کوچولوی دیگه هم وجود داشت که باید ازش محافظت میکرد الان وقتش بود که غرورش رو کنار بزاره و دو باره خانوادش رو پس بگیره او میدونست که تنها کسی که اولین قدم اشتباه رو بر داشت خودش بود اما دیگه چیزی براش مهم نبود نه که حالا یه فرشته کوچولو به خانواده دو نفرشون اضافه شده بود پرنیسش رو در اغوش گرفت)
_ متاسفم.... متاسفم.... ا.ت قول میدم همیشه ازتون محافظت کنم قول میدم لطفا یه فرصت ....یه فرصت دیگه بهم بده قول میدم جبران کنم
+(دستاش رو بالا برد و صورت مردش رو با دست هاش قاب کرد )
+کوک من دوست دارم من خیلی وقته بخشیدمت فقط غرور مسخرم اجازه شو نمیداد(همه شو با لبخندی که با گریه همراه بود گفت)
_(لبخندی به پاکی پرنسسش زد ) من خیلی دوست دارم (مکث ی کرد)البته حالا باید بگم دوستون دارم ....دلم برات تنگ شده بود (در همون حین ل*ب هاش رو به ل*ب های پرنسسش نزدیک کرد و م*ک عمیقی ازش زد که اون هم با گزاشتن دستش دور گردن مردش همراهیش کرد حالا مطمئن شد که تنها کسی که دلش تنگ شده بود خودش نبود انگار اون تشنه تر بود.... این بو*سه ارامشی که این چند سال ازش دریغ بودن رو بهشون بر گردوند بعد از چند مین نفس زنان از هم جداشدن و پیشو نیشون رو به هم چسپوندن که کوک با ترسی که به سراغش اومد سرش رو بالا اورد و به چشم های همسرش نگاه کرد و با نگرانی لب زد)
_و...ولی ...اگ ..اگه...جیا منو به عنوان ...پدرش نخواد چی من هیچ وقت پیشش نبودم حتی وقتی که اولین بار حرف زد و قتی برای اولین بار راه رفت
+(ا.ت لعنتی به خودش فرستاد که اون رو از همچین لحظه های منع کرده بود اما باز هم لبخندی به دست پاچگی مرد رو به روش زد و صورتش رو بین دستاش قاب کرد و بو*سه ای به گونه اش زد )
+نگران نباش اون همیشه ازم میپرسید که پدرش کجاست این فرصت خوبی میشه که بهش بگیم
_(کوک فقط با تکون دادن سرش به معنی اره اکتفا کرد)
...................
_(حالا که دخترش مقابلش بود ترس و استرس به بدنش افتاده بود که اگه اونو نخواد چیکار کنه)
+جیا مامانی یادته همیشه میگی بابات کجاست
♡اله و تو همیسه میدی بابام کار داله و لفته یه جای دول
+(ا.ت خنده ای به معصومی دختر کو چولوش کرد و دو باره لب زد)
+خب میدونی جیا بابات کارش تموم شد و بر گشت و میخواد که همونطور که اون تو رو دوس داره تو هم اونو دوس داشته باشی
♡(بازوق بچه گانه وکیوتش گفت)واکعن من خیلی دوسیش دالم
_(لبخندی به دو تا پرنسس های زندگیش که هر کدوم به اندازه ای معصوم بودن زد و توی دلش به بودن شون کنارش خوشحال شد)
+خب جیا بابایی تو جونگ کوکه
(دختر بچه که تعجب کیوتی کرد لب زد)
♡بابالی من کوکی یه
+(خنده)اره دخترم بابایی تو کوکی یه
♡من کوکی رلو خیلی دوس دلم(و دوید طرف کوک که کوک بلا فاصله زانو زد تا اون جسم کوچیک وشیرین رو در اغوش بگیره دستای کوچیکش رو دور گردن پدرش حلقه کرد و و بوسه ای به گونه پدرش زد )
♡بابالی پس چرا بهم ندفتی که تو بابا لیمی
_(خنده ای کرد و دخترمعصومش رو بیشتر توی اغوشش گرفت و بوی شیرنش رو به ریه هاش منتقل کرد و بوسه ای به بو های نرمش زد)
_ببخشید گه نگفتم ولی منم خیلی دوست دارم خرگوش کوچولوی بابایی
♡ منم دوسیت دالم بابایی
+(از اینکه این صحنه زیبارو که هیچ وقت تصورش نکرده بود می دید اشک خوشحالی از کنار چشمش چکید)
راستش این پارت های اخرو خیلی شا عرانه نوشتم خودمم کیف کردم هوووووو🥳😂
_ متاسفم.... متاسفم.... ا.ت قول میدم همیشه ازتون محافظت کنم قول میدم لطفا یه فرصت ....یه فرصت دیگه بهم بده قول میدم جبران کنم
+(دستاش رو بالا برد و صورت مردش رو با دست هاش قاب کرد )
+کوک من دوست دارم من خیلی وقته بخشیدمت فقط غرور مسخرم اجازه شو نمیداد(همه شو با لبخندی که با گریه همراه بود گفت)
_(لبخندی به پاکی پرنسسش زد ) من خیلی دوست دارم (مکث ی کرد)البته حالا باید بگم دوستون دارم ....دلم برات تنگ شده بود (در همون حین ل*ب هاش رو به ل*ب های پرنسسش نزدیک کرد و م*ک عمیقی ازش زد که اون هم با گزاشتن دستش دور گردن مردش همراهیش کرد حالا مطمئن شد که تنها کسی که دلش تنگ شده بود خودش نبود انگار اون تشنه تر بود.... این بو*سه ارامشی که این چند سال ازش دریغ بودن رو بهشون بر گردوند بعد از چند مین نفس زنان از هم جداشدن و پیشو نیشون رو به هم چسپوندن که کوک با ترسی که به سراغش اومد سرش رو بالا اورد و به چشم های همسرش نگاه کرد و با نگرانی لب زد)
_و...ولی ...اگ ..اگه...جیا منو به عنوان ...پدرش نخواد چی من هیچ وقت پیشش نبودم حتی وقتی که اولین بار حرف زد و قتی برای اولین بار راه رفت
+(ا.ت لعنتی به خودش فرستاد که اون رو از همچین لحظه های منع کرده بود اما باز هم لبخندی به دست پاچگی مرد رو به روش زد و صورتش رو بین دستاش قاب کرد و بو*سه ای به گونه اش زد )
+نگران نباش اون همیشه ازم میپرسید که پدرش کجاست این فرصت خوبی میشه که بهش بگیم
_(کوک فقط با تکون دادن سرش به معنی اره اکتفا کرد)
...................
_(حالا که دخترش مقابلش بود ترس و استرس به بدنش افتاده بود که اگه اونو نخواد چیکار کنه)
+جیا مامانی یادته همیشه میگی بابات کجاست
♡اله و تو همیسه میدی بابام کار داله و لفته یه جای دول
+(ا.ت خنده ای به معصومی دختر کو چولوش کرد و دو باره لب زد)
+خب میدونی جیا بابات کارش تموم شد و بر گشت و میخواد که همونطور که اون تو رو دوس داره تو هم اونو دوس داشته باشی
♡(بازوق بچه گانه وکیوتش گفت)واکعن من خیلی دوسیش دالم
_(لبخندی به دو تا پرنسس های زندگیش که هر کدوم به اندازه ای معصوم بودن زد و توی دلش به بودن شون کنارش خوشحال شد)
+خب جیا بابایی تو جونگ کوکه
(دختر بچه که تعجب کیوتی کرد لب زد)
♡بابالی من کوکی یه
+(خنده)اره دخترم بابایی تو کوکی یه
♡من کوکی رلو خیلی دوس دلم(و دوید طرف کوک که کوک بلا فاصله زانو زد تا اون جسم کوچیک وشیرین رو در اغوش بگیره دستای کوچیکش رو دور گردن پدرش حلقه کرد و و بوسه ای به گونه پدرش زد )
♡بابالی پس چرا بهم ندفتی که تو بابا لیمی
_(خنده ای کرد و دخترمعصومش رو بیشتر توی اغوشش گرفت و بوی شیرنش رو به ریه هاش منتقل کرد و بوسه ای به بو های نرمش زد)
_ببخشید گه نگفتم ولی منم خیلی دوست دارم خرگوش کوچولوی بابایی
♡ منم دوسیت دالم بابایی
+(از اینکه این صحنه زیبارو که هیچ وقت تصورش نکرده بود می دید اشک خوشحالی از کنار چشمش چکید)
راستش این پارت های اخرو خیلی شا عرانه نوشتم خودمم کیف کردم هوووووو🥳😂
۲۰۲.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.