پارت 10
پارت 10
سوبین به یونجون نگاه کرد و اثرات ترس در صورت یونجون را دید... ترن شروع به حرکت کرد، سوبین که فهمید یونجون به شدت ترسیده دست یونجون را محکم در دستش گرفت:نترس.. زود تموم میشه.. یونجون که تا ان لحظه از ترس یخ زده بود، کمی احساس ارامش کرد و با چشمانش از سوبین بابت این کارش ممنون بود... ترن بالاخره بعد از 10 دقیقه سخت تموم شد و دستان یونجون کاملا یخ زده بود.. بعد از خروج از ترن وحشت، سوبین یونجون رو به نزدیک ترین صندلی هدایت کرد و رفت و براش اب گرفت:بیا، اب بخور.. یونجون اب رو گرفت و یک نفس سرکشید:تو که انقدر میترسی چرا همون اول نگفتی؟ یونجون:خب... نمیخواستم ناراحت بشی.. سوبین:چرا باید از تو ناراحت بشم... از امروز به بعد سعی کن نظر واقعیتو بهم بگی.. باشه؟
سوبین به یونجون نگاه کرد و اثرات ترس در صورت یونجون را دید... ترن شروع به حرکت کرد، سوبین که فهمید یونجون به شدت ترسیده دست یونجون را محکم در دستش گرفت:نترس.. زود تموم میشه.. یونجون که تا ان لحظه از ترس یخ زده بود، کمی احساس ارامش کرد و با چشمانش از سوبین بابت این کارش ممنون بود... ترن بالاخره بعد از 10 دقیقه سخت تموم شد و دستان یونجون کاملا یخ زده بود.. بعد از خروج از ترن وحشت، سوبین یونجون رو به نزدیک ترین صندلی هدایت کرد و رفت و براش اب گرفت:بیا، اب بخور.. یونجون اب رو گرفت و یک نفس سرکشید:تو که انقدر میترسی چرا همون اول نگفتی؟ یونجون:خب... نمیخواستم ناراحت بشی.. سوبین:چرا باید از تو ناراحت بشم... از امروز به بعد سعی کن نظر واقعیتو بهم بگی.. باشه؟
۳۳۰
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.