فیک جونگ کوک ( سرنوشت من ) پارت 11
که یه دفعه با صدای بلند گفت نه برام مهم نیست من از دختر های هرزه ای مثل تو اصلا خوشم نمی یاد فهمیدیم
که گفتی :ازت متنفرم پسرهی عدضی اومدی یه چیزه دیگه بگی که سوزش بدی روی لپ چپت احساس کردی دستت رو گذاشتی روش و به چشم های کوکی نگاه کردی دیگه نتونستی خودت رو نگه داری و زدی زیر گریه بلند بلند گریه میکردی حالت اصلا خوب نبود در ماشین رو باز کردی و مهکم بستی یو رفتی هنوز یه قدم نرفته بودی که گوشیت زنگ خورد بابات بود گوشی رو جواب دادی که با صدای بلندبابات گفت : دختر تو کجایییی چرا گوشیتتت رو جواب نمیدی که هیچ نمیگی پشت گوشی اسمت رو میگه که با صدای خیلی اروم گفتی تو راهم و گوشی رو انداختی تو کیفت و نگاه به پشت سرت کردی که کوکی سرش رو تکیه داده به پشتی صندلی که دیدی یه تاکسی ازکنار ماشینش رد شد که سرش رو بالا کرد و تاکسی رو دیدی و نگاهی به تو کرد و تو هم رفتی سوار تاکسی شدی گوشیت رو در اوردی از کیفت و رفتی تو دوربین تا ببینی گونه ت چی شده که میبینی جا انگشتاش مونده با صدای رانند به خودت میای که میگه خانم رسیدین مقصدی که داده بودی و تشکر میکنی و پولش رو میدی ومیری کارتت رو میکشی تو جا کارتی در که باز میشه و بابات میاد دم در و میگه کدوم گوری بودی تا این وقت شب که میگی خستم میرم بخوابم که میای رد بشی که جیمین میفهمه یه کسی زده تو گوشت بلوزت رو در میاری ولی شلوات رو در نمیاری و میری میفتی تو تختت داشتی گریه میکردی که صدای در اومد گفتی کیه که جیمین گفت : جیمین اشک هات رو پاک کرد و پتو رو کشید رو بدنت که اومد تو و در رو بست و اومد نشست
رو تخت و گفت : کی زده ت گوشد که گفتی هیچ کس گفت به من بگو به هیچ کس نمیگم که اومد نزدیک تر که پتو رو انداختی و خودت رو اداختی تو بغلش و گفتی:کاشکی میشد همه ی پسر ها مثل تو بودن مهربون کیوت جیمین تعجب کرده که توبدونه لباس بغش کردی اخه تو دختری بودی که جلوی داداشت اصلا لباس های باز نمیپوشیدی جیمین هیچ وقت بدنت رو ندیدیه بود که احساس میکنی که دستش رو گذاشته رو کمرت و میگه گریه کن عزیرم گریه ادم رو خالی میکنه که با این حرفش شروع کردی گریه کردن نمیدونی چیشد که خوابت بورد جیمین نگاهی بهت کرد که دید خوابی اروم قشنگ رو تخت خوابید و تو هم روش قرارگرفتی که اروم کمرت رو داد عقب و تو الان ازش جدا شده بودی پتو رو انداخت روت و ارم گفت : من اصلا خوب نیستم ا/ت من میدونستم که قرار این اتفاق بین تو و کوکی بیوفته چون خودمم جزو اون دوست هاش بودم و سرش رو اورد پایین و پیشونیت رو بوسیدو از اتاق رفت بیرون صبح با صدای بابات که داره به مامانت میگه تا وقتی نیست نزدیک هیچ نردی نشو فهمیدی که امروز قراره بابات بره سریع از رخته خوا جدا شدی لباس مدرست روتنت کردی رفتی بیرون اتاق که ...
که گفتی :ازت متنفرم پسرهی عدضی اومدی یه چیزه دیگه بگی که سوزش بدی روی لپ چپت احساس کردی دستت رو گذاشتی روش و به چشم های کوکی نگاه کردی دیگه نتونستی خودت رو نگه داری و زدی زیر گریه بلند بلند گریه میکردی حالت اصلا خوب نبود در ماشین رو باز کردی و مهکم بستی یو رفتی هنوز یه قدم نرفته بودی که گوشیت زنگ خورد بابات بود گوشی رو جواب دادی که با صدای بلندبابات گفت : دختر تو کجایییی چرا گوشیتتت رو جواب نمیدی که هیچ نمیگی پشت گوشی اسمت رو میگه که با صدای خیلی اروم گفتی تو راهم و گوشی رو انداختی تو کیفت و نگاه به پشت سرت کردی که کوکی سرش رو تکیه داده به پشتی صندلی که دیدی یه تاکسی ازکنار ماشینش رد شد که سرش رو بالا کرد و تاکسی رو دیدی و نگاهی به تو کرد و تو هم رفتی سوار تاکسی شدی گوشیت رو در اوردی از کیفت و رفتی تو دوربین تا ببینی گونه ت چی شده که میبینی جا انگشتاش مونده با صدای رانند به خودت میای که میگه خانم رسیدین مقصدی که داده بودی و تشکر میکنی و پولش رو میدی ومیری کارتت رو میکشی تو جا کارتی در که باز میشه و بابات میاد دم در و میگه کدوم گوری بودی تا این وقت شب که میگی خستم میرم بخوابم که میای رد بشی که جیمین میفهمه یه کسی زده تو گوشت بلوزت رو در میاری ولی شلوات رو در نمیاری و میری میفتی تو تختت داشتی گریه میکردی که صدای در اومد گفتی کیه که جیمین گفت : جیمین اشک هات رو پاک کرد و پتو رو کشید رو بدنت که اومد تو و در رو بست و اومد نشست
رو تخت و گفت : کی زده ت گوشد که گفتی هیچ کس گفت به من بگو به هیچ کس نمیگم که اومد نزدیک تر که پتو رو انداختی و خودت رو اداختی تو بغلش و گفتی:کاشکی میشد همه ی پسر ها مثل تو بودن مهربون کیوت جیمین تعجب کرده که توبدونه لباس بغش کردی اخه تو دختری بودی که جلوی داداشت اصلا لباس های باز نمیپوشیدی جیمین هیچ وقت بدنت رو ندیدیه بود که احساس میکنی که دستش رو گذاشته رو کمرت و میگه گریه کن عزیرم گریه ادم رو خالی میکنه که با این حرفش شروع کردی گریه کردن نمیدونی چیشد که خوابت بورد جیمین نگاهی بهت کرد که دید خوابی اروم قشنگ رو تخت خوابید و تو هم روش قرارگرفتی که اروم کمرت رو داد عقب و تو الان ازش جدا شده بودی پتو رو انداخت روت و ارم گفت : من اصلا خوب نیستم ا/ت من میدونستم که قرار این اتفاق بین تو و کوکی بیوفته چون خودمم جزو اون دوست هاش بودم و سرش رو اورد پایین و پیشونیت رو بوسیدو از اتاق رفت بیرون صبح با صدای بابات که داره به مامانت میگه تا وقتی نیست نزدیک هیچ نردی نشو فهمیدی که امروز قراره بابات بره سریع از رخته خوا جدا شدی لباس مدرست روتنت کردی رفتی بیرون اتاق که ...
۸.۹k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.