شاید فیک جدید یا چند پارتی!
شاید فیک جدید یا چند پارتی!
پارت ¹
سال ²⁰⁰⁷"
بیمارستان"
ساعت ¹⁰:⁰⁰ صبح"
÷خانوم باید به این کوچولو شیر بدین
زن لبخندی زد و دختر کوچیکشو بغل کرد
÷خیلی شیرینه
=ممنونم لبخند"
پرستار سری تکون داد و رفت
مشغول شیردادن به دختر کوچیکش شد
پوستی مثل برف
لبای سرخ و کوچیک
بعد از چند دقیقه دخترش خوابش برد در همون لحظه شوهرش با لبخند وارد شد
×میبینم هایون کوچولوی من پیش مامانش خوابه
=ساکت بیدارش میکنیی
×نگاه نگاه،جای منو پیش زنم نگیررر
=مرد گنده خجالت نمیکشه
×یااا
کنارش روی تخت نشست
=میبینی؟کپی خودمه!
با افتخار"
×ولی باید شبیه خودم میشد!
=از همین الان مشخصه چقد منو دوست داره
احساس غرور"
×خواهیم دید
=هوم خواهیم دید
بعد از مدتی از بیمارستان رفتن
هایون همون دختر کوچیک و بامزه مهارت خاصی توی اذیت کردن مادر و پدرش داشت
=یاااا هایونننن نکننن موهامو نکشش
+صداهای نامفهوم"
با خنده همو نگاه میکردن
که یهو صدای بلند تیراندازی اون دوتارو به خودشون اورد
زن به آرومی و با لرزش دستاش دخترشو وارد اتاق ته راهرو کرد
=ششش مامان.. هق.. ا الان ت تموم میشه خب الان تموم میشه..اروم باش مامان آروم باش
که یهو در با شدت باز شد
÷خب خب خب خانم کیم مینجی*بخش بخش*
=بازم تو
÷اما قول دادی!
=چرا باید ازم بگیریش؟
÷مطمئن باش تو عمارت ما بهتر بزرگ میشه تا اینجا
=نمیخوامم بچمو نمیدممم
هایون فقط نگاه میکردو گریه میکرد
زن با دستش سر دخترشو به خودش چسبوند
=ن...نمیخوام ب برو ف فقط برو
÷نزن زیر قولت !
و بچه رو از بغلش کشید
=جیغ*نکننننننننننن ...هققق...نکن هایونممممم هایونننننن دخترمممممم
÷بهتره خفه شی!
جسم بزرگ و قوی مرد باعث میشد نتونه دخترشو لمس کنه
=م منو ببخش هایونم! م منو ببخش مامانی هق...خیلی اشغالی!
÷خنده"
=عوضیییی
پارت ¹
سال ²⁰⁰⁷"
بیمارستان"
ساعت ¹⁰:⁰⁰ صبح"
÷خانوم باید به این کوچولو شیر بدین
زن لبخندی زد و دختر کوچیکشو بغل کرد
÷خیلی شیرینه
=ممنونم لبخند"
پرستار سری تکون داد و رفت
مشغول شیردادن به دختر کوچیکش شد
پوستی مثل برف
لبای سرخ و کوچیک
بعد از چند دقیقه دخترش خوابش برد در همون لحظه شوهرش با لبخند وارد شد
×میبینم هایون کوچولوی من پیش مامانش خوابه
=ساکت بیدارش میکنیی
×نگاه نگاه،جای منو پیش زنم نگیررر
=مرد گنده خجالت نمیکشه
×یااا
کنارش روی تخت نشست
=میبینی؟کپی خودمه!
با افتخار"
×ولی باید شبیه خودم میشد!
=از همین الان مشخصه چقد منو دوست داره
احساس غرور"
×خواهیم دید
=هوم خواهیم دید
بعد از مدتی از بیمارستان رفتن
هایون همون دختر کوچیک و بامزه مهارت خاصی توی اذیت کردن مادر و پدرش داشت
=یاااا هایونننن نکننن موهامو نکشش
+صداهای نامفهوم"
با خنده همو نگاه میکردن
که یهو صدای بلند تیراندازی اون دوتارو به خودشون اورد
زن به آرومی و با لرزش دستاش دخترشو وارد اتاق ته راهرو کرد
=ششش مامان.. هق.. ا الان ت تموم میشه خب الان تموم میشه..اروم باش مامان آروم باش
که یهو در با شدت باز شد
÷خب خب خب خانم کیم مینجی*بخش بخش*
=بازم تو
÷اما قول دادی!
=چرا باید ازم بگیریش؟
÷مطمئن باش تو عمارت ما بهتر بزرگ میشه تا اینجا
=نمیخوامم بچمو نمیدممم
هایون فقط نگاه میکردو گریه میکرد
زن با دستش سر دخترشو به خودش چسبوند
=ن...نمیخوام ب برو ف فقط برو
÷نزن زیر قولت !
و بچه رو از بغلش کشید
=جیغ*نکننننننننننن ...هققق...نکن هایونممممم هایونننننن دخترمممممم
÷بهتره خفه شی!
جسم بزرگ و قوی مرد باعث میشد نتونه دخترشو لمس کنه
=م منو ببخش هایونم! م منو ببخش مامانی هق...خیلی اشغالی!
÷خنده"
=عوضیییی
۲.۸k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.