زندگی رویایی:پارت۸
زندگی رویایی:پارت۸
قبل اینکه ا.ت ادامه حرفاش رو بزنه ایدا بدون در زدن وارد اتاق میشه چون نگران ا.ت بود ولی با صحنهای مواجه شد که نتونست جلوی خندش رو بگیره وقتی دید ا.ت رو پای کوک نشسته..
ا.ت حول میشه و از پای کوک و از تخت میوفته پایین یهوو صورت ایدا و کوک نگران میشه کوک گف
-عزیزم خوبی؟؟ ایدا چرا بدون اجازه سرتو میندازی پایین و میایی؟؟
÷اوپا من نمیدونستم بخدا
+آیی کوک بسه دیگه مگه میدونست اشکال نداره بیا کمکم کن پاشم بخوابم رو تخت
ویوا.ت:
کوک کمکم کرد پاشم بخواب رو تخت ایدا خیلی نگرانم بودم کوک خیلی باهاش تند برخورد کرد..
ایدا پاشد رفت بیرون فک کنم ناراحت شد
به کوک گفتم بره دنبالش گناه داره کوک هم رفت و من کم کم چشمام گرم شد و خوابیدم
ویو کوک
ایدا به موقعه رسیده بود اگه دیرتر میومد من الان لو میرفتم ولی باهاش تند برخورد کردم رفتم و از دلش در آوردم اونم گفت مامان خونه تنهان با بادیگارد فرستادمش بره منم رفتم اتاق مشترکمون دیدم ا.ت خوابیده عین گربه کیوتا بود منم رفتم کنارش و دستام رو دور کمر باریکش کشید و خوابیدم
ویو یک هفته بعد:ویوا.ت
امروز قرار بود بریم اردو خیلی هیجان داشتیم کوک که هیجانم رو میدید از اون خنده خرگوشخرگوشیاش میرفت
دلم برا این خندهاش ضعف رفت نتونستم تحمول کنم باید ببوسمش هیچکدوم از بچه ها حواسش به ما نبود و منتظر اتوبوس بودن
منم یواشکی پیش کوک رفتم و بهش گفتم
+کوک بیا دستشویی کارت دارم
-اوک
من به سمت دستشویی رفتم و بعد چند دقیقه کوک آمد چسبوندمش به در و در رو قفل کردم
-شیطون شدی باز نه؟(نیشخند)
+انگاریی
بعد لبام رو رو لبای کوک گذاشتم و مک میزد همراهی میکردم ولی با کبود نفس ازم هم جدا شدیم کوک گفت
-شیطون خودمی بیب
+میدونم ددی
بعد چند دقیقه یکی از معلما آمد در زد و گف
#کسیاینجاناتوبوسرسیدزودبیا
بعد چند دقیقه که رفت در رو باز کردیم اول من رفتم بعد کوک آمد دنبالم ایدا اون ور داشت با شیطنت نگامون میکرد..
رفتیم سوار اتوبوس شدیم ولی ایدا پیشتهیونگ نشسته بود
(نکته کوک چون به تهیونگ نیاز داره واسه همین تهیونگ خودشو جا پسره ۲۰ساله زده از بس که بیبیفیسه کسی شک نمیکنه بهش)
پیش تهیونگ نشسته بود و میخندید انگار خوشحال بودن همه پیش یکی نشسته بودن من دنبال جا میگشتم که دیدم کوک اون ور تنهایی نشسته یکی از معلمای که خیلی به کوک خودش رو میچسبوند خواست پیشش بشینه که من زود تر پیشش نشستم
با حرص نگام میکرد ولی اهمیت ندادم
تازه فقط خودش نبود کاترین هم بود
کاترین قرار بود که اخراج بشه ولی چون +
قبل اینکه ا.ت ادامه حرفاش رو بزنه ایدا بدون در زدن وارد اتاق میشه چون نگران ا.ت بود ولی با صحنهای مواجه شد که نتونست جلوی خندش رو بگیره وقتی دید ا.ت رو پای کوک نشسته..
ا.ت حول میشه و از پای کوک و از تخت میوفته پایین یهوو صورت ایدا و کوک نگران میشه کوک گف
-عزیزم خوبی؟؟ ایدا چرا بدون اجازه سرتو میندازی پایین و میایی؟؟
÷اوپا من نمیدونستم بخدا
+آیی کوک بسه دیگه مگه میدونست اشکال نداره بیا کمکم کن پاشم بخوابم رو تخت
ویوا.ت:
کوک کمکم کرد پاشم بخواب رو تخت ایدا خیلی نگرانم بودم کوک خیلی باهاش تند برخورد کرد..
ایدا پاشد رفت بیرون فک کنم ناراحت شد
به کوک گفتم بره دنبالش گناه داره کوک هم رفت و من کم کم چشمام گرم شد و خوابیدم
ویو کوک
ایدا به موقعه رسیده بود اگه دیرتر میومد من الان لو میرفتم ولی باهاش تند برخورد کردم رفتم و از دلش در آوردم اونم گفت مامان خونه تنهان با بادیگارد فرستادمش بره منم رفتم اتاق مشترکمون دیدم ا.ت خوابیده عین گربه کیوتا بود منم رفتم کنارش و دستام رو دور کمر باریکش کشید و خوابیدم
ویو یک هفته بعد:ویوا.ت
امروز قرار بود بریم اردو خیلی هیجان داشتیم کوک که هیجانم رو میدید از اون خنده خرگوشخرگوشیاش میرفت
دلم برا این خندهاش ضعف رفت نتونستم تحمول کنم باید ببوسمش هیچکدوم از بچه ها حواسش به ما نبود و منتظر اتوبوس بودن
منم یواشکی پیش کوک رفتم و بهش گفتم
+کوک بیا دستشویی کارت دارم
-اوک
من به سمت دستشویی رفتم و بعد چند دقیقه کوک آمد چسبوندمش به در و در رو قفل کردم
-شیطون شدی باز نه؟(نیشخند)
+انگاریی
بعد لبام رو رو لبای کوک گذاشتم و مک میزد همراهی میکردم ولی با کبود نفس ازم هم جدا شدیم کوک گفت
-شیطون خودمی بیب
+میدونم ددی
بعد چند دقیقه یکی از معلما آمد در زد و گف
#کسیاینجاناتوبوسرسیدزودبیا
بعد چند دقیقه که رفت در رو باز کردیم اول من رفتم بعد کوک آمد دنبالم ایدا اون ور داشت با شیطنت نگامون میکرد..
رفتیم سوار اتوبوس شدیم ولی ایدا پیشتهیونگ نشسته بود
(نکته کوک چون به تهیونگ نیاز داره واسه همین تهیونگ خودشو جا پسره ۲۰ساله زده از بس که بیبیفیسه کسی شک نمیکنه بهش)
پیش تهیونگ نشسته بود و میخندید انگار خوشحال بودن همه پیش یکی نشسته بودن من دنبال جا میگشتم که دیدم کوک اون ور تنهایی نشسته یکی از معلمای که خیلی به کوک خودش رو میچسبوند خواست پیشش بشینه که من زود تر پیشش نشستم
با حرص نگام میکرد ولی اهمیت ندادم
تازه فقط خودش نبود کاترین هم بود
کاترین قرار بود که اخراج بشه ولی چون +
۳۹۶
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.