?this or that
This or that?
Part²⁶
☆۳سال بعد☆
ات:ته عزیزممم بیااا
ته:باز چی میخوای؟
ات:دارم میرم خونه یونگجو خدافظ
ته:باشه عزیزن خداحافظ
۰۰۰۰۰۰۰
یونگجو:هییی ات بیدار شو الان دوباره سرم غر میزنی منو بیدار نکردی
ات:اهااا چی میخوای
اخخ شرکت باز دیر شد؟
یونگجو:یکم دیگه اینتو بمونی آره میشه
ات به سرعت از تخت پرید پایین و رفت سمت سرویس اتاق و بعد لباس پوشیدم یکم تینت زد و بعد رفت بیرون بدون خوردن صبحونه به سمت شرکتی که توش کار میکرد رفت
۰۰۰۰۰۰۰
الکس:عزیزممم بیدار شو
یونا:جانم عزیزم برای چی؟
الکس:امروز با ات قرار داری
یونا تا اومد بلند شه دردی زیر دلش رو گرفت که بخاطر راب...(🤡)نه خیر دعای دیشبشون الکس از بس دعاش سنگین بود کمر درد و یونا هم از بس با حالت خوابیده دعا کرده بود دل درد داشت (چیه انتظار داری واضح تر یگم؟)یونا دوباره به حالت خمیده در اومد و بااخم به الکس نگاه کرد
الکس:خب چیه تو آنقدر خواتنی نباش منم از این به بعد به جای آیت الکرسی دعای شب جمعه میخونم(اثرات دینی خوندن)
یونا:بی مزه کمکم کن بلند شم
الکس:نه وایسا
الکس دوید و رفت سمت حمام
وان رو با آب داغ پر کرد و بع هم یونا رو به سمت حموم برد (اینکه لباس هم نداشت به خودشون مربوطه نه ما)
۰۰۰۰۰۰
لویی:سویی جونم بیدار شو یونگجو اومده
سویی:چی اون اینجا چیکار میکنه؟
لویی:من نمیدونم
☆فلش بک ۳ سال پیش☆
الکس:یوناا آوردمش رستوران تا بهت بگم
یونا:هیششش نمیخواد بگی ات بهم گفتحالا بیا بغلم
الکس:وا...واقعا؟
یونا: آره بیا:)
۰۰۰۰۰
تهیونگ:ات چقدر دیگه باید عذاب بکشم
ات:تا وقتی که راحت بشیم حالا برو گمشو
۰۰۰۰۰
یونگجو:اشتباهاتت رو در گذشته میدونم ولی الان ازت اجازه میخوام با من اون اشتباها رو ادامه بدی
سویی:اعتراف سنگینی بود باشه قبول میکنم
☆پایان فلش بک☆
تهیونگ عمیقا افسرده بود و هیچکس از حالش خبر نداشت و فقط یونگجو بود که گاهی با نشون دادن عکسای ات به ته اونو آرام تر میکرد ولی ات اصلا زیر بار نمیرفت و میگفت اون هنوز باید مجازات بشه چون دل اون کم چیزی نبود
ولی یه روزی....
☆ات ویو☆
خونم نزدیک به خونه تهیونگ بود چون از نظر اونا هر جقدر بهش نزدیک باشم راحتتر میبخشمش ولی خب😐😐
اصلا قانع کننده نیست
به هر حال داشتم میرفتم خونه که دیدم دمدر خونه تهیونگ اورژانس وایساده چرا دروغ بگم بقدری نگران شدم که فقط دویدن و رفتم سمت اونجا
بچه هاااا باورم نمیشه برگشتممم بالاخره اومدم بخوابم با خودم گفتم یه بار امتحان کنم و شددد البته اونیکی پیام رو داشته باشید که اگه دوباره از این مشکلا پیش اومد بتونید پیدام کنید
Part²⁶
☆۳سال بعد☆
ات:ته عزیزممم بیااا
ته:باز چی میخوای؟
ات:دارم میرم خونه یونگجو خدافظ
ته:باشه عزیزن خداحافظ
۰۰۰۰۰۰۰
یونگجو:هییی ات بیدار شو الان دوباره سرم غر میزنی منو بیدار نکردی
ات:اهااا چی میخوای
اخخ شرکت باز دیر شد؟
یونگجو:یکم دیگه اینتو بمونی آره میشه
ات به سرعت از تخت پرید پایین و رفت سمت سرویس اتاق و بعد لباس پوشیدم یکم تینت زد و بعد رفت بیرون بدون خوردن صبحونه به سمت شرکتی که توش کار میکرد رفت
۰۰۰۰۰۰۰
الکس:عزیزممم بیدار شو
یونا:جانم عزیزم برای چی؟
الکس:امروز با ات قرار داری
یونا تا اومد بلند شه دردی زیر دلش رو گرفت که بخاطر راب...(🤡)نه خیر دعای دیشبشون الکس از بس دعاش سنگین بود کمر درد و یونا هم از بس با حالت خوابیده دعا کرده بود دل درد داشت (چیه انتظار داری واضح تر یگم؟)یونا دوباره به حالت خمیده در اومد و بااخم به الکس نگاه کرد
الکس:خب چیه تو آنقدر خواتنی نباش منم از این به بعد به جای آیت الکرسی دعای شب جمعه میخونم(اثرات دینی خوندن)
یونا:بی مزه کمکم کن بلند شم
الکس:نه وایسا
الکس دوید و رفت سمت حمام
وان رو با آب داغ پر کرد و بع هم یونا رو به سمت حموم برد (اینکه لباس هم نداشت به خودشون مربوطه نه ما)
۰۰۰۰۰۰
لویی:سویی جونم بیدار شو یونگجو اومده
سویی:چی اون اینجا چیکار میکنه؟
لویی:من نمیدونم
☆فلش بک ۳ سال پیش☆
الکس:یوناا آوردمش رستوران تا بهت بگم
یونا:هیششش نمیخواد بگی ات بهم گفتحالا بیا بغلم
الکس:وا...واقعا؟
یونا: آره بیا:)
۰۰۰۰۰
تهیونگ:ات چقدر دیگه باید عذاب بکشم
ات:تا وقتی که راحت بشیم حالا برو گمشو
۰۰۰۰۰
یونگجو:اشتباهاتت رو در گذشته میدونم ولی الان ازت اجازه میخوام با من اون اشتباها رو ادامه بدی
سویی:اعتراف سنگینی بود باشه قبول میکنم
☆پایان فلش بک☆
تهیونگ عمیقا افسرده بود و هیچکس از حالش خبر نداشت و فقط یونگجو بود که گاهی با نشون دادن عکسای ات به ته اونو آرام تر میکرد ولی ات اصلا زیر بار نمیرفت و میگفت اون هنوز باید مجازات بشه چون دل اون کم چیزی نبود
ولی یه روزی....
☆ات ویو☆
خونم نزدیک به خونه تهیونگ بود چون از نظر اونا هر جقدر بهش نزدیک باشم راحتتر میبخشمش ولی خب😐😐
اصلا قانع کننده نیست
به هر حال داشتم میرفتم خونه که دیدم دمدر خونه تهیونگ اورژانس وایساده چرا دروغ بگم بقدری نگران شدم که فقط دویدن و رفتم سمت اونجا
بچه هاااا باورم نمیشه برگشتممم بالاخره اومدم بخوابم با خودم گفتم یه بار امتحان کنم و شددد البته اونیکی پیام رو داشته باشید که اگه دوباره از این مشکلا پیش اومد بتونید پیدام کنید
۴.۹k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.