PΛЯƬ27(ادامه پارت قبل)
بلند گفتم:بیا پایین شام بخور سرد میشه
جیمین از بالا با صدای بلند گفت:ا/ت خیلی خری!!!چرا اخه الااااان
خندیدم و گفتم:بیا باهم فیلم ببینیم وگرنه اگه نیای خودم تنهایی میبینم
بعد از 30 ثانیه اومد لبه پله های بالا و گفت:اون موقع مامانت میکنم دیگه
گفتم:یاااا چرا اینقدر منو تهدید میکنی؟
اومد پایین و اومد روبه روم وایساد ودستاش رو دور صورتم قاب کرد با قیافه کیوت گفت:باشه خوشکلم دیگه نمیکنم ...ببخشید
صورتمو در اوردم و گفتم:باشه حالا بیا غذا بخوریم سرد شد
نشستیم کنار هم و منم گوشیم رو وصل کردم به تلویزیون و یه فیلم که تعریفشو از یونجی شنیدم گذاشتم
غذا هارو از توی پلاستیک برداشتم و شروع به خوردن کردیم
جیمین گفت:فیلم کجاییه؟
گفتم:امریکایی
گفت:اها
داشتم میخوردم و میدیم که یهو پسره توی فیلم دختره رو پرت کرد روی مبل و بدون مقدمه واردش کرد یاد ظهر افتادم و غذا پرید توی گلوم و سرفم گرفت
(ا/ت:سرفه...سرفه)
جیمین زد به پشتم و گفت:حالت خوبه؟
گفتم:اره عالیم...سرفه
گفت:حالت از فیلم بعد شد؟
گفتم:اخه این چه جور کردنه اروم تر پفیوز(روبه تلویزیون )
جیمین خندید و گفت:پسرا وقتی تحریک میشن اینجوری میشن
با لبخند تمسخر امیزی گفتم:خیلی لاشی میشید...
گفت:خب ماهم تند دلمون میخواد
گفتم:ماهم دل داریم میمیریم از در که
گفت:باشه حالا اینو خاموش کن تا خفه نشدی
خاموشش کردم و غذامونو خوردیم
بعد من رفتم توی اشپز خونه تا قهوه درست کنم
رفتم سمت قهوه ساز و یک لیوان رو گذاشتم زیرش و منتظر موندم تا بریزه که
احساس کردم که دوتا دست دور کمرم حلقه شد
برگشم و دیدم که جیمینه
گفتم:چیزی شده؟
گفت:نه
گفتم:پس این حرکت چی بود؟
گفت:یعنی نمیتونم زنمو بغل کنم ؟
گفتم:اوم..چرا میتونی
رومو برگردوندم و قهومو برداشتم
گفتم:توهم یکی میخوای؟
گفت:اگه برام کاپوچینو درست کنی اره چرا که نه
گفتم:خیلی خری
دستاش همینجور دور کمردم بودن و روی شکمم قفل شده بودن
لیوانمو گذاشتم اونجا و خواستم برم سمت لیوانا که دیدم جیمین ولم نمیکنه
گفتم:یااا ولم کن برم لیوان بردارم
گفت:نچ باهم میریم
گفتم:خیلی لوسییی
همینجور که گرفته بودتم ررفتیم سمت لیوانا و یک لیوان برداشتم
بعد رفتیم سمت یخچال و شیر برداشتم رفتیم سمت قهوه ساز و شیر رو ریختم داخلش و منتظر موندم تا لیوان پرشه
وقتی پرشد لیوانو برداشتم و بر گشتم دادم به جیمین
لیوان خودمم از کنار برداشتم
خواست بخوره که گفتم:یااا بیا بزنیم به سلامتی
گفت:باشه
لیوانامون رو زدیم به هم
و همونجور که روبه روی هم بودیم خوردیم
بعد من گفتم:اییی خوابم گرفت..
جیمین با تعجب بهم گفت:وقتی قهوه میخورنن خوابشون میپره تو چجوریی؟
گفتم:نمیدونم ...خوابم میاااابیا بریم بخوابیم
گفت:باشه بریم
رفتیم بالا و توی اتاق خواب
جیمین گفت:توی اتاق خودت نمیخوابی؟
گفتم:نه دیگه اونجا دوشب خوابیدم(منظورنش قبل از سفره)خوب نبود اینجا راحت ترم
رفتم روی تخت خودمو پرت کردم...
جیمین رفت روی مبل دراز کشید
گفتم:تو چرا نمیای کنار من؟
گفت:یعنی مشکلی نداری؟
گفتم:اول از همه دو هفته کنار هم خوابیدیم و مشکلی پیش نیومد دوم از همه بعد از اتفاق امروز چه مشکلی؟
بلند شد و با خوشحالی اومد کنارم دراز کشید
رفتم توی بغلش
تجبع کرد و گفت:ا/ت خیلی عوض شدی
گفتم:دیگه بعد اعتراف راحتم هرکاری دلم بخواد میکنم ..ببخشید
گفت:خواهش میکنم تو فقط راحت باش (تعجب)
گرفتم خوابیدم تا خوابم برد
(فردا)
جیمین از بالا با صدای بلند گفت:ا/ت خیلی خری!!!چرا اخه الااااان
خندیدم و گفتم:بیا باهم فیلم ببینیم وگرنه اگه نیای خودم تنهایی میبینم
بعد از 30 ثانیه اومد لبه پله های بالا و گفت:اون موقع مامانت میکنم دیگه
گفتم:یاااا چرا اینقدر منو تهدید میکنی؟
اومد پایین و اومد روبه روم وایساد ودستاش رو دور صورتم قاب کرد با قیافه کیوت گفت:باشه خوشکلم دیگه نمیکنم ...ببخشید
صورتمو در اوردم و گفتم:باشه حالا بیا غذا بخوریم سرد شد
نشستیم کنار هم و منم گوشیم رو وصل کردم به تلویزیون و یه فیلم که تعریفشو از یونجی شنیدم گذاشتم
غذا هارو از توی پلاستیک برداشتم و شروع به خوردن کردیم
جیمین گفت:فیلم کجاییه؟
گفتم:امریکایی
گفت:اها
داشتم میخوردم و میدیم که یهو پسره توی فیلم دختره رو پرت کرد روی مبل و بدون مقدمه واردش کرد یاد ظهر افتادم و غذا پرید توی گلوم و سرفم گرفت
(ا/ت:سرفه...سرفه)
جیمین زد به پشتم و گفت:حالت خوبه؟
گفتم:اره عالیم...سرفه
گفت:حالت از فیلم بعد شد؟
گفتم:اخه این چه جور کردنه اروم تر پفیوز(روبه تلویزیون )
جیمین خندید و گفت:پسرا وقتی تحریک میشن اینجوری میشن
با لبخند تمسخر امیزی گفتم:خیلی لاشی میشید...
گفت:خب ماهم تند دلمون میخواد
گفتم:ماهم دل داریم میمیریم از در که
گفت:باشه حالا اینو خاموش کن تا خفه نشدی
خاموشش کردم و غذامونو خوردیم
بعد من رفتم توی اشپز خونه تا قهوه درست کنم
رفتم سمت قهوه ساز و یک لیوان رو گذاشتم زیرش و منتظر موندم تا بریزه که
احساس کردم که دوتا دست دور کمرم حلقه شد
برگشم و دیدم که جیمینه
گفتم:چیزی شده؟
گفت:نه
گفتم:پس این حرکت چی بود؟
گفت:یعنی نمیتونم زنمو بغل کنم ؟
گفتم:اوم..چرا میتونی
رومو برگردوندم و قهومو برداشتم
گفتم:توهم یکی میخوای؟
گفت:اگه برام کاپوچینو درست کنی اره چرا که نه
گفتم:خیلی خری
دستاش همینجور دور کمردم بودن و روی شکمم قفل شده بودن
لیوانمو گذاشتم اونجا و خواستم برم سمت لیوانا که دیدم جیمین ولم نمیکنه
گفتم:یااا ولم کن برم لیوان بردارم
گفت:نچ باهم میریم
گفتم:خیلی لوسییی
همینجور که گرفته بودتم ررفتیم سمت لیوانا و یک لیوان برداشتم
بعد رفتیم سمت یخچال و شیر برداشتم رفتیم سمت قهوه ساز و شیر رو ریختم داخلش و منتظر موندم تا لیوان پرشه
وقتی پرشد لیوانو برداشتم و بر گشتم دادم به جیمین
لیوان خودمم از کنار برداشتم
خواست بخوره که گفتم:یااا بیا بزنیم به سلامتی
گفت:باشه
لیوانامون رو زدیم به هم
و همونجور که روبه روی هم بودیم خوردیم
بعد من گفتم:اییی خوابم گرفت..
جیمین با تعجب بهم گفت:وقتی قهوه میخورنن خوابشون میپره تو چجوریی؟
گفتم:نمیدونم ...خوابم میاااابیا بریم بخوابیم
گفت:باشه بریم
رفتیم بالا و توی اتاق خواب
جیمین گفت:توی اتاق خودت نمیخوابی؟
گفتم:نه دیگه اونجا دوشب خوابیدم(منظورنش قبل از سفره)خوب نبود اینجا راحت ترم
رفتم روی تخت خودمو پرت کردم...
جیمین رفت روی مبل دراز کشید
گفتم:تو چرا نمیای کنار من؟
گفت:یعنی مشکلی نداری؟
گفتم:اول از همه دو هفته کنار هم خوابیدیم و مشکلی پیش نیومد دوم از همه بعد از اتفاق امروز چه مشکلی؟
بلند شد و با خوشحالی اومد کنارم دراز کشید
رفتم توی بغلش
تجبع کرد و گفت:ا/ت خیلی عوض شدی
گفتم:دیگه بعد اعتراف راحتم هرکاری دلم بخواد میکنم ..ببخشید
گفت:خواهش میکنم تو فقط راحت باش (تعجب)
گرفتم خوابیدم تا خوابم برد
(فردا)
۴.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.