عشق ابدی پارت ۴۹
عشق ابدی پارت ۴۹
ویو نویسنده
+ و واقعا تو عجبم که چرا نباید این سه سال بهمون خبر میدادی ؟(رو به هوپی)
کوک : وای مغزم ؛ خب حالا تو بگو قضیه رو جیهوپ هیونگ . :/
جیهوپ : بچه ها من اول از همه باید از هر چهار تاتون عذر خواهی کنم . ببخشید بچه ها اما من مجبور به این کار بودم ؛ راستش اون تصادف کاملا غیر عمد بود و خب واقعا تصادف کردم . اما خوشبختانه تو بیمارستان به هوش اومدم و زنده موندم . راستش دکترم از این بابت خوشحال بود و میخواست خبر بده ، اما همون روزی که من بهوش اومدم یک نفر این سه سال زندگیه منو به لجن کشید .
خیلی داستان داره ، خیلی ناجوره ... مجبورم کرد و منم باید به اجبار باهاش همکاری میکردم ، چون اگر این کار رو نمیکردم جون شما ها(یعنی جین ، ته ته ، جیمین ، یونگی) ، مامان و بابام ، عمو و زن عمو گرفته میشد .
خیلی داستان ها هست . اما دکترم واقعا در حقم لطف کرد و قضیه رو تا الان بازگو نکرد
تحدیدم کرده بود و نمیدونستم برای چی اینکار رو میکنه . به اجبار باهاش به کانادا رفتم و تا ۸ ماه پیش اونجا بودم ؛ شانسی که داشتم این بود که تونستم به طور قایمکی با پلیس اون ور در ارتباط باشم و تو دلم بندازمش . آخرش هم فهمیدم به قولش پایبند نبود و...م...مامان بابام رو ...به قتل رسونده . در آخر به پلیس تحویلش دادم و حالا هم بعد اون اتفاق برگشتم تا همینجا باشم ..
یانگ : سی چی وَاو /: . چی بگم؟ واقعا خیلی پیچ تو پیچه ...
کوک : نمیفهمم .
نامجون : پس یعنی جین و ته و جیمین و یونگی هر ۴ تایی هوپ رو میشناختن و رفیق و اینا بودن . بعد هم ۳ سال پیش خبر میاد که جیهوپ تو تصادف مرده و شما هم باور کردید . اما هوپی زنده بوده و به اجبار و بخاطر سالم موندن جون شما ها رفته با یه بی همه چیز کانادا . در آخرم تحویلش داده به پلیس و ۸ ماه پیش برگشته کره ... الانم تصمیم گرفته تا خودش رو نشون بده و اینجاست ؛ قضیه این بود؟!(تعجب)
ته ، جین ، جیم ، شوگا ، هوپ: آره .
کوک : خب من مخم تعطیل شد ، دیگه کاری ندارم باهاتون . تروخدا ول کنیدددددد. من نمیفهمم واقعا ای خدا(ناله و قر قر)
جیهوپ بعد مدت ها برگشته بود و حالا پیش دو تا رفیق و داداش خوناشامش بود .
بعد از ۳ ساعتی که همه باهم اونجا بودن ، جین و ته و کوک و نام و یانگ از اونجا رفتن
حالا فقط اون سه تا مونده بودن .
+داداش یه سوال . چجوری تو این ۲ سال و ۴ ماه زنده موندی؟ خون از کجا گیر آوردی؟/:
جیهوپ : شبا .
-ها؟
جیهوپ : شبا میرفتم دنبال غذام . زمانی که خواب بود بهترین موقع برای کارای خودم بود ؛ البته که خیلی سختی کشیدم خیلیی
- ولی واقعا خوشحالم که کالا اینجایی :)))
جیهوپ : :))))))
جیهوپ : راستییییییییی ! بهم بگید ببینم اصن چجوریاست؟ چجوری شده که جیمین شده جفتت یونگی خان؟
+خیلی مفصله ؛ همه چی هم از اون ...
ویو نویسنده
+ و واقعا تو عجبم که چرا نباید این سه سال بهمون خبر میدادی ؟(رو به هوپی)
کوک : وای مغزم ؛ خب حالا تو بگو قضیه رو جیهوپ هیونگ . :/
جیهوپ : بچه ها من اول از همه باید از هر چهار تاتون عذر خواهی کنم . ببخشید بچه ها اما من مجبور به این کار بودم ؛ راستش اون تصادف کاملا غیر عمد بود و خب واقعا تصادف کردم . اما خوشبختانه تو بیمارستان به هوش اومدم و زنده موندم . راستش دکترم از این بابت خوشحال بود و میخواست خبر بده ، اما همون روزی که من بهوش اومدم یک نفر این سه سال زندگیه منو به لجن کشید .
خیلی داستان داره ، خیلی ناجوره ... مجبورم کرد و منم باید به اجبار باهاش همکاری میکردم ، چون اگر این کار رو نمیکردم جون شما ها(یعنی جین ، ته ته ، جیمین ، یونگی) ، مامان و بابام ، عمو و زن عمو گرفته میشد .
خیلی داستان ها هست . اما دکترم واقعا در حقم لطف کرد و قضیه رو تا الان بازگو نکرد
تحدیدم کرده بود و نمیدونستم برای چی اینکار رو میکنه . به اجبار باهاش به کانادا رفتم و تا ۸ ماه پیش اونجا بودم ؛ شانسی که داشتم این بود که تونستم به طور قایمکی با پلیس اون ور در ارتباط باشم و تو دلم بندازمش . آخرش هم فهمیدم به قولش پایبند نبود و...م...مامان بابام رو ...به قتل رسونده . در آخر به پلیس تحویلش دادم و حالا هم بعد اون اتفاق برگشتم تا همینجا باشم ..
یانگ : سی چی وَاو /: . چی بگم؟ واقعا خیلی پیچ تو پیچه ...
کوک : نمیفهمم .
نامجون : پس یعنی جین و ته و جیمین و یونگی هر ۴ تایی هوپ رو میشناختن و رفیق و اینا بودن . بعد هم ۳ سال پیش خبر میاد که جیهوپ تو تصادف مرده و شما هم باور کردید . اما هوپی زنده بوده و به اجبار و بخاطر سالم موندن جون شما ها رفته با یه بی همه چیز کانادا . در آخرم تحویلش داده به پلیس و ۸ ماه پیش برگشته کره ... الانم تصمیم گرفته تا خودش رو نشون بده و اینجاست ؛ قضیه این بود؟!(تعجب)
ته ، جین ، جیم ، شوگا ، هوپ: آره .
کوک : خب من مخم تعطیل شد ، دیگه کاری ندارم باهاتون . تروخدا ول کنیدددددد. من نمیفهمم واقعا ای خدا(ناله و قر قر)
جیهوپ بعد مدت ها برگشته بود و حالا پیش دو تا رفیق و داداش خوناشامش بود .
بعد از ۳ ساعتی که همه باهم اونجا بودن ، جین و ته و کوک و نام و یانگ از اونجا رفتن
حالا فقط اون سه تا مونده بودن .
+داداش یه سوال . چجوری تو این ۲ سال و ۴ ماه زنده موندی؟ خون از کجا گیر آوردی؟/:
جیهوپ : شبا .
-ها؟
جیهوپ : شبا میرفتم دنبال غذام . زمانی که خواب بود بهترین موقع برای کارای خودم بود ؛ البته که خیلی سختی کشیدم خیلیی
- ولی واقعا خوشحالم که کالا اینجایی :)))
جیهوپ : :))))))
جیهوپ : راستییییییییی ! بهم بگید ببینم اصن چجوریاست؟ چجوری شده که جیمین شده جفتت یونگی خان؟
+خیلی مفصله ؛ همه چی هم از اون ...
۱.۹k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.