ازدواج قرار دادی ۷
سوجون:
خب حالا می تونید برید تو آشپزخونه آجوما بهتون قانونا رو می گه که چیکار می کنید،
ات تو هم شب ساعت ۱۱ بیا پیش من تا با محافظم
بری وسایلتون رو بیاری، یادتون نره
ات:
چشم
راوی:
و بعد رفتن قانونا رو شنیدن و شروع کردن خونه رو تمیز کردن
ویو ات:
آجوما به من گفت برم یکی از اتاق های بالا رو
کامل تمیز کنم جارو و دستمال و اسپری بردم
و قتی رفتم اونجا در زدم یکدفعه یکی گفت:
بیا تو
فکرشم نمی کردم که کسی تو اتاق باشه رفتم تو اتاق دیدم یه مرده رو تخت بدون لباس خوابیده و داره با گوشیش کار می کنه
همون موقع در رو بستم و دستم رو بی اختیار گذاشتم
رو قلبم ، قلبم به شدت تند می زد
با خودم گفتم که حتما این رئیسه مونه پارک جیمین
داشتم به این چیزا فکر می کردم که یدفعه در اتاقش باز شد سریع دستم رو از رو قلبم برداشتم و به پایین نگاه کردم جیمن با نگاه سرد بهم نگاهی انداخت و با لحن سرد گفت:
کاری داشتی؟
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
خب حالا می تونید برید تو آشپزخونه آجوما بهتون قانونا رو می گه که چیکار می کنید،
ات تو هم شب ساعت ۱۱ بیا پیش من تا با محافظم
بری وسایلتون رو بیاری، یادتون نره
ات:
چشم
راوی:
و بعد رفتن قانونا رو شنیدن و شروع کردن خونه رو تمیز کردن
ویو ات:
آجوما به من گفت برم یکی از اتاق های بالا رو
کامل تمیز کنم جارو و دستمال و اسپری بردم
و قتی رفتم اونجا در زدم یکدفعه یکی گفت:
بیا تو
فکرشم نمی کردم که کسی تو اتاق باشه رفتم تو اتاق دیدم یه مرده رو تخت بدون لباس خوابیده و داره با گوشیش کار می کنه
همون موقع در رو بستم و دستم رو بی اختیار گذاشتم
رو قلبم ، قلبم به شدت تند می زد
با خودم گفتم که حتما این رئیسه مونه پارک جیمین
داشتم به این چیزا فکر می کردم که یدفعه در اتاقش باز شد سریع دستم رو از رو قلبم برداشتم و به پایین نگاه کردم جیمن با نگاه سرد بهم نگاهی انداخت و با لحن سرد گفت:
کاری داشتی؟
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۵.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.