فیک ستارگان درخشان پارت ٢٢
از زبان می چا
باز هم از دستم فرار کرد و نتونستم بکشمش…خوشبختانه حافظش رو از دست داده و چیزی یادش نمیاد…خودم همین امروز کارش رو یکسره میکنم
با قدم های آروم به سمت اتاقش رفتم…میدونستم توی این زمان از روز همشون رفتن و کسی نمیاد ملاقاتش…پس میتونستم راحت کارش رو تموم کنم…لبخند فیکی زدم و وارد اتاق شدم
می چا : سلام
هانا : تو کی هستی ؟!
می چا : من یکی از دوستات هستم…می چا…من رو به خاطر نمیاری ؟!
هانا سری به معنی نه تکون داد
رفتم و کنار هانا روی تخت نشستم
می چا : اشکال نداره بهت کمک می کنم تا من رو یادت بیاد
عکس هایی رو از توی کیفم در آوردم و به سمتش گرفتم
می چا : شاید اینا کمک کنه زودتر خاطراتت رو به یاد بیاری
همونطور که هانا درحال دیدن عکس های خودش به همراه اون دوستاش بود سرنگی رو از توی کیفم در آوردم و به سمت سرمش بردم که دستم توسط کسی متوقف شد…برگشتم و با تعجب به هانا خیره شدم
هانا : فکر نکنم نیازی باشه بهترین دوستام رو به خاطر بیارم
می چا : چی ؟!
هانا : متاسفم که اینو میگم ولی این دفعه هم نمیتونی من رو بکشی
می چا : داری درمورد چی حرف میزنی ؟!
هانا از روی تخت بلند شد و به سمتم اومد
هانا : چرا…چرا این کار رو باهامون کردی ؟!...چرا می خواستی من رو بکشی ؟!
پوزخندی زدم و گفتم
می چا : تو حافظت رو از دست ندادی نه ؟!...باید فکرش رو میکردم…تبریک میگم کیم هانا تونستی همه رو گول بزنی حتی من رو…
فلش بک به یک روز قبل
هانا : آقای دکتر ازتون یه خواهشی دارم…لطفا به کسی نگید که من حالم خوبه…بگید که من حافظم رو از دست دادم…برای گیر انداختن کسی که این کار رو باهام کرده به کمکتون نیاز دارم…خواهش می کنم
دکتر : باشه دخترم
هانا : ممنون
پایان فلش بک
هانا : تو اون فرد سیاه پوش بودی نه ؟
خنده عصبی ای کردم و گفتم
می چا : آره من بودم…من بودم که بهتون حمله کردم…به خاطر من یک ماه توی بیمارستان بستری بودین…من میخواستم بکشمت…چون ازت متنفرم…از همتون متنفرم…شما باعث شدین زندگیم نابود بشه…منم زندگیتون رو نابود میکنم…ولی با خودت فکر نکردی اگه دوستات بفهمم که الکی گفتی حافظت رو از دست دادی چی میشه ؟!...مطمئنم عکسالعمل خوبی نشون نمیدن…مگه نه ؟
هانا : مجبور بودم
هانا به چشمام زل زد و گفت
هانا : چون این تنها راهی بود که تو به تمام جرمات اعتراف کنی
یهو در اتاق باز شد و دوتا مامور پلیس وارد اتاق شدن
مامور پلیس : خانم لی می چا شما به جرم اقدام به قتل چهار نفر بازداشتید
پارت بعدی پارت اخر هست💃
#فیک
#بی_تی_اس#فیک_بی_تی_اس
#جونگ_کوک#فیک_جونگ_کوک
#تهیونگ#فیک_تهیونگ
#جیمین#فیک_جیمین
#جیهوپ#فیک_جیهوپ
#نامجون#فیک_نامجون
#شوگا#فیک_شوگا
#جین#فیک_جین
باز هم از دستم فرار کرد و نتونستم بکشمش…خوشبختانه حافظش رو از دست داده و چیزی یادش نمیاد…خودم همین امروز کارش رو یکسره میکنم
با قدم های آروم به سمت اتاقش رفتم…میدونستم توی این زمان از روز همشون رفتن و کسی نمیاد ملاقاتش…پس میتونستم راحت کارش رو تموم کنم…لبخند فیکی زدم و وارد اتاق شدم
می چا : سلام
هانا : تو کی هستی ؟!
می چا : من یکی از دوستات هستم…می چا…من رو به خاطر نمیاری ؟!
هانا سری به معنی نه تکون داد
رفتم و کنار هانا روی تخت نشستم
می چا : اشکال نداره بهت کمک می کنم تا من رو یادت بیاد
عکس هایی رو از توی کیفم در آوردم و به سمتش گرفتم
می چا : شاید اینا کمک کنه زودتر خاطراتت رو به یاد بیاری
همونطور که هانا درحال دیدن عکس های خودش به همراه اون دوستاش بود سرنگی رو از توی کیفم در آوردم و به سمت سرمش بردم که دستم توسط کسی متوقف شد…برگشتم و با تعجب به هانا خیره شدم
هانا : فکر نکنم نیازی باشه بهترین دوستام رو به خاطر بیارم
می چا : چی ؟!
هانا : متاسفم که اینو میگم ولی این دفعه هم نمیتونی من رو بکشی
می چا : داری درمورد چی حرف میزنی ؟!
هانا از روی تخت بلند شد و به سمتم اومد
هانا : چرا…چرا این کار رو باهامون کردی ؟!...چرا می خواستی من رو بکشی ؟!
پوزخندی زدم و گفتم
می چا : تو حافظت رو از دست ندادی نه ؟!...باید فکرش رو میکردم…تبریک میگم کیم هانا تونستی همه رو گول بزنی حتی من رو…
فلش بک به یک روز قبل
هانا : آقای دکتر ازتون یه خواهشی دارم…لطفا به کسی نگید که من حالم خوبه…بگید که من حافظم رو از دست دادم…برای گیر انداختن کسی که این کار رو باهام کرده به کمکتون نیاز دارم…خواهش می کنم
دکتر : باشه دخترم
هانا : ممنون
پایان فلش بک
هانا : تو اون فرد سیاه پوش بودی نه ؟
خنده عصبی ای کردم و گفتم
می چا : آره من بودم…من بودم که بهتون حمله کردم…به خاطر من یک ماه توی بیمارستان بستری بودین…من میخواستم بکشمت…چون ازت متنفرم…از همتون متنفرم…شما باعث شدین زندگیم نابود بشه…منم زندگیتون رو نابود میکنم…ولی با خودت فکر نکردی اگه دوستات بفهمم که الکی گفتی حافظت رو از دست دادی چی میشه ؟!...مطمئنم عکسالعمل خوبی نشون نمیدن…مگه نه ؟
هانا : مجبور بودم
هانا به چشمام زل زد و گفت
هانا : چون این تنها راهی بود که تو به تمام جرمات اعتراف کنی
یهو در اتاق باز شد و دوتا مامور پلیس وارد اتاق شدن
مامور پلیس : خانم لی می چا شما به جرم اقدام به قتل چهار نفر بازداشتید
پارت بعدی پارت اخر هست💃
#فیک
#بی_تی_اس#فیک_بی_تی_اس
#جونگ_کوک#فیک_جونگ_کوک
#تهیونگ#فیک_تهیونگ
#جیمین#فیک_جیمین
#جیهوپ#فیک_جیهوپ
#نامجون#فیک_نامجون
#شوگا#فیک_شوگا
#جین#فیک_جین
۶۲.۶k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.