روزی روزگاری عشق ... part 14
تهیونگ: مطمئنی نمی خوای به حرفم گوش کنی ؟ * بم
جانگ می : برو بابا ... من از تو نمیترسم ... منو بزار زمیننننن از خونمونم برو بیرون
تهیونگ : باوشه ... خودت خواستی * بم
و یهو لباشو گزاشت رو لبای جانگ می و با آرامش و ملایمت می بوسیدشون
دخترک که شکه شده بود و توی چشای باز پسرک زل زده بود نمی دونست باید چیکار کنه پس اول سعی کرد ازش جدا شه ولی نمیشد
پسرک هم به تلاش های بی فایده ی دختر توجهی نکرد و همونطور که از اول دلش می خواست طمع لبای دخترو میچشید و اون قدر به نظرش خوشمزه میومد که نمی خواست ولش کنه چشماشو بستو همون جوری اروم میبوسید
بعد از چند دقیقه دختر هم چشماشو بست و با پسرک هم کاری کرد خودش هم نمی دونست چرا اما دلش می خواست او را اینگونه تنها نزاره و هم راهیش کنه
بوسه ی آن ها چند دقیقه ای طول کشید هر دو نمی خواستند از هم جدا شن و این بوسه طولانی تر میشد تا این که دیگه از هن جدا شدن
جانگ می : این چه غلطی بود که خوردی ؟ * نفس نفس
تهیونگ : هیچ * زل زده تو چشای جانگ می
همین جوری بهم خیره بود که
جانگ می خودشو از بغل تهیونگ در آورد می خواست بره بالا ولی بل کمی فکر به عقب برگشت و سمت تهیونگ رفت
اول بغلش کرد و بعد بوسه ای سطحی و کوتاه روی گونه ی تهیونگ زد
و با دو فرار کرد رفت توی اتاقش
تهیونگ : این دختر خیلی با نمکه عین بچه دو ساله ها می مونه * اروم ، سرخ شده از خجالت
تهیونگ : " بهت قول میدم ... همیشه مواظبت باشم ... و نزارم بهت آسیبی وارد شه
...
لایک : ۱۳
کامنت : ۷
خب از حمایتا و ... تون فهمیدم این فیکو دوست ندارین
خودم خیلی دوسش دارم اما مثل این که شما خوشتون نمیاد
اگه نمی خواید بگید نزارمش
هم خودتونو راحت کنید هم منو که انقد منتظر نباشم شرطا را برسونید
جانگ می : برو بابا ... من از تو نمیترسم ... منو بزار زمیننننن از خونمونم برو بیرون
تهیونگ : باوشه ... خودت خواستی * بم
و یهو لباشو گزاشت رو لبای جانگ می و با آرامش و ملایمت می بوسیدشون
دخترک که شکه شده بود و توی چشای باز پسرک زل زده بود نمی دونست باید چیکار کنه پس اول سعی کرد ازش جدا شه ولی نمیشد
پسرک هم به تلاش های بی فایده ی دختر توجهی نکرد و همونطور که از اول دلش می خواست طمع لبای دخترو میچشید و اون قدر به نظرش خوشمزه میومد که نمی خواست ولش کنه چشماشو بستو همون جوری اروم میبوسید
بعد از چند دقیقه دختر هم چشماشو بست و با پسرک هم کاری کرد خودش هم نمی دونست چرا اما دلش می خواست او را اینگونه تنها نزاره و هم راهیش کنه
بوسه ی آن ها چند دقیقه ای طول کشید هر دو نمی خواستند از هم جدا شن و این بوسه طولانی تر میشد تا این که دیگه از هن جدا شدن
جانگ می : این چه غلطی بود که خوردی ؟ * نفس نفس
تهیونگ : هیچ * زل زده تو چشای جانگ می
همین جوری بهم خیره بود که
جانگ می خودشو از بغل تهیونگ در آورد می خواست بره بالا ولی بل کمی فکر به عقب برگشت و سمت تهیونگ رفت
اول بغلش کرد و بعد بوسه ای سطحی و کوتاه روی گونه ی تهیونگ زد
و با دو فرار کرد رفت توی اتاقش
تهیونگ : این دختر خیلی با نمکه عین بچه دو ساله ها می مونه * اروم ، سرخ شده از خجالت
تهیونگ : " بهت قول میدم ... همیشه مواظبت باشم ... و نزارم بهت آسیبی وارد شه
...
لایک : ۱۳
کامنت : ۷
خب از حمایتا و ... تون فهمیدم این فیکو دوست ندارین
خودم خیلی دوسش دارم اما مثل این که شما خوشتون نمیاد
اگه نمی خواید بگید نزارمش
هم خودتونو راحت کنید هم منو که انقد منتظر نباشم شرطا را برسونید
۱۹.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.