P22

که‌یهوگوشی کوک زنگ خورد
کوک:بیب صبرکن اینو جواب بدم
-…
کوک:چی؟
-…
کوک:هه!‌داری‌شوخی‌میکنی دیگه نه؟
-…
کوک:اخه احمق چجوری نتونستی نگهشون داری هاااا؟(عربده)
-…
کوک:باشه باشه الان میام
هانا:(ترس و لرز)
کوک:بیبی اروم باش(رگه پیشونیش زده بیرون)
هانا:کوک…
کوک:جونم(سعی در اروم بودن)
هانا:ام کیبود؟
کوک:مگه نگفتم نباید تو کارای من دخالت کنی بیب هوم؟(ترسناک و اروم)
هانا:باشه..میری کجا؟
کوک:نمیخوام بهت بگم..تو روحیت لطیفه دوست ندارم خراب و سیاه شه حالاهم برو رو تختت بخواب تا صاحبت بیاد خونه..باشه؟(کمی عصبی)
هانا:باشه عشقم برو بای
کوک:بای لاو
ساعت۱:۰۰شب
هانا:پس این کوک کجاستتتتت؟؟؟
کوک:سلام بیبی(خنده ی ترسناک)
ذهن هانا:یاخدا این چرا اینشکلی شده؟چرا سرو صورتش خونیه…وای من میترسم
کوک:جواب سلام واجبه بیبی دال میدونستی؟(قیافه ی ترسناک)
هانا:اممم ببخشید عشقم
کوک:چرا ددیتو بغل نمیکنی؟هوم؟
هانا :امم ببخشید
کوک:آفرین بیب بیا بغل ددی فردا باید بری مدرسه میدونستی که هوم؟
هانا:اممم میشه نرم؟(تو بغله کوکه)
کوک:(سره هانا رو ناز میکنه و میگه)عاعا نه دیگه نمیشه باید بری مدرسه آفرین بیب
هانا:باش فقط اینکه برو حموم باشه؟
کوک:باشه عشقم







خببب دیگهههه پرو نشید
۱۰لایک ۱۰کامنت

ببینم چه میکنید