p47🩸
ویو یومی :
بعد رفقتن جونگ کوک نشستم روی نیمکت گریه میکردم دستامو گذاشته بودم روی چشمام ... از ته دلم گریه میکردم اخه چطور من دست های کسی که دوسش دارمو توی دست های خواهرم ببینم ... من نمیتونم ... نمیتونم فراموشش کنم من بدون جونگ کوک میمیرم ..... اگه به یوری بگم قبول نمیکنه ... اره بهش میگم که جونگ کوک دوست پسر قبلیمه و هنوزم دوسش دارم یوری سا خودش گفت برای خوشحالی تو هر کاری میکنم .... بسه یومی پاشو نگران نباش جونگ کوک دوباره مال تو میشه ... از جام بلند شدم اشک هامو پاک کردم .... اووف ... امشب بهش میگم ... رفتم سمت ماشینم به سمت عمارت حرکت کردم ...
ویو جونگ کوک :
خودمو رسوندم عمارت .... وارد خونه که شدم بابامو بادیگارد ها و جسیکا همه همنجا بودن .... امید وارم چیزی بزرگی نباشه ...
جونگ کوک : سلام ... چی شده که همه جمع اید ...؟
مونبین : بیا پسرم مهمه ....
با این حرف پدرم یکم نگران شدم رفتم جلو رو به رو بابام نشستم .... که مبل تکی بود .... بابام به جسیکا با دست اشاره کرد ...
مونبین : تو هم بشین ...
جسیکا : چشم رییس ...
مونبین : امروز که فهمیدید رفته بودم جلسه ...
جونگ کوک : اره گفتی ....
مونبین : بهم کلک زدن ....
جونگ کوک : چیییی ! کلک چی
مونبین : جنس هارو دوزدیدن ....
با این حرفی که زد مغزم دود کرد .... اخه کدوم عوضی اینکار کرده .... به زانو هام خم شدم آرنج دستامو گذاشتم روی زانو هام انگشتای دستامو بهم قفل کردم ...
جونگ کوک : کی همچین کاری کرده ....
مونبین : شریک جدیدمون که توی بار باهم آشنا شدیم ...
ویو جسیکا :
از چشمای جونگ کوک میتونستم خشم نفرت ببینم خیلی اعصبانی بود .... جوری که فقط امادست زیر اون دستاش خفش کنه .... بعد اینکه اقای جئون گفت کسی که توی بار باهاش آشنا شدیم .... جونگ کوک پوز خندی زد .... به مبل تکیه کرد .... یه پاشو گذاشت روی اون پای دیگش ... گفت ....
جونگ کوک : نگران نباش پدر جنس ها رو از توی حلقشم شده در میارم.....
مونبین : نه پسرم ولشون کن بعدن خودم میدونم چیکار کنم نمیخام توی خطر بیوفتی .....
جونگ کوک : پدر بیخیال چی اون با خودش چی فک میکنه که کیه .... من بیخیالش نمیشه حتی اگه از زیر زمین هم شده پیداش میکنم ....
بعد رو کرد به بادیگارد ها ...
جونگ کوک : همه چیزو آماده کنید ....
بادیگارد : چشم رییس ...
سر خم کردن رفتند ....
رو به من کرد ....
جونگ کوک : جسیکا پاشو آماده شو .....
از جام بلند شدم ....
جسیکا : باشه ....
رفتم سمت اتاقم اسلحه هامو از زیر تخت آوردم بیرون خشاب ها رو برداشتم رفتم بیرون جونگ کوک دستش اسلحه بود ..... داشت خشاب میکرد .....
جونگ کوک : بریم .....
جسیکا : بریم .....
منو جونگ کوک از در رفتیم بیرون اقای حئون توی ماشین بود ..... جونگ کوک اقای مونبین توی یه ماشین سوار شدن منم رفتم توی یه ماشین دیگه ..... به سمت جنگل حرکت کردیم ......
بعد رفقتن جونگ کوک نشستم روی نیمکت گریه میکردم دستامو گذاشته بودم روی چشمام ... از ته دلم گریه میکردم اخه چطور من دست های کسی که دوسش دارمو توی دست های خواهرم ببینم ... من نمیتونم ... نمیتونم فراموشش کنم من بدون جونگ کوک میمیرم ..... اگه به یوری بگم قبول نمیکنه ... اره بهش میگم که جونگ کوک دوست پسر قبلیمه و هنوزم دوسش دارم یوری سا خودش گفت برای خوشحالی تو هر کاری میکنم .... بسه یومی پاشو نگران نباش جونگ کوک دوباره مال تو میشه ... از جام بلند شدم اشک هامو پاک کردم .... اووف ... امشب بهش میگم ... رفتم سمت ماشینم به سمت عمارت حرکت کردم ...
ویو جونگ کوک :
خودمو رسوندم عمارت .... وارد خونه که شدم بابامو بادیگارد ها و جسیکا همه همنجا بودن .... امید وارم چیزی بزرگی نباشه ...
جونگ کوک : سلام ... چی شده که همه جمع اید ...؟
مونبین : بیا پسرم مهمه ....
با این حرف پدرم یکم نگران شدم رفتم جلو رو به رو بابام نشستم .... که مبل تکی بود .... بابام به جسیکا با دست اشاره کرد ...
مونبین : تو هم بشین ...
جسیکا : چشم رییس ...
مونبین : امروز که فهمیدید رفته بودم جلسه ...
جونگ کوک : اره گفتی ....
مونبین : بهم کلک زدن ....
جونگ کوک : چیییی ! کلک چی
مونبین : جنس هارو دوزدیدن ....
با این حرفی که زد مغزم دود کرد .... اخه کدوم عوضی اینکار کرده .... به زانو هام خم شدم آرنج دستامو گذاشتم روی زانو هام انگشتای دستامو بهم قفل کردم ...
جونگ کوک : کی همچین کاری کرده ....
مونبین : شریک جدیدمون که توی بار باهم آشنا شدیم ...
ویو جسیکا :
از چشمای جونگ کوک میتونستم خشم نفرت ببینم خیلی اعصبانی بود .... جوری که فقط امادست زیر اون دستاش خفش کنه .... بعد اینکه اقای جئون گفت کسی که توی بار باهاش آشنا شدیم .... جونگ کوک پوز خندی زد .... به مبل تکیه کرد .... یه پاشو گذاشت روی اون پای دیگش ... گفت ....
جونگ کوک : نگران نباش پدر جنس ها رو از توی حلقشم شده در میارم.....
مونبین : نه پسرم ولشون کن بعدن خودم میدونم چیکار کنم نمیخام توی خطر بیوفتی .....
جونگ کوک : پدر بیخیال چی اون با خودش چی فک میکنه که کیه .... من بیخیالش نمیشه حتی اگه از زیر زمین هم شده پیداش میکنم ....
بعد رو کرد به بادیگارد ها ...
جونگ کوک : همه چیزو آماده کنید ....
بادیگارد : چشم رییس ...
سر خم کردن رفتند ....
رو به من کرد ....
جونگ کوک : جسیکا پاشو آماده شو .....
از جام بلند شدم ....
جسیکا : باشه ....
رفتم سمت اتاقم اسلحه هامو از زیر تخت آوردم بیرون خشاب ها رو برداشتم رفتم بیرون جونگ کوک دستش اسلحه بود ..... داشت خشاب میکرد .....
جونگ کوک : بریم .....
جسیکا : بریم .....
منو جونگ کوک از در رفتیم بیرون اقای حئون توی ماشین بود ..... جونگ کوک اقای مونبین توی یه ماشین سوار شدن منم رفتم توی یه ماشین دیگه ..... به سمت جنگل حرکت کردیم ......
۲۳۱
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.