(اون برادر من نیست )
P18
*الان یک هفته از اون روز میگذره کمپانی به من گفته که به عنوان عکاس اونجا کار کنم و همینطور بهم پیشنهاد کار آموزی هم دادن و من قبول کردم
ولی فقط همین نیس
هرچی بیشتر جونگ کوک رو میشناختم برام آدم جذاب تر و فوقالعاده تری میشد
کارش رو استیج آهنگاش دنسش همه عالی بودن
ولی هیچوقت اینارو به روی خودم نمی آوردم ولی کمتر از قبل باهاش لج میکردم ***
*ویو ات*
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۶:۳۰ بود لباسام رو پوشیدم (یه چیز الان بگم ات الان دانشگاه درس میخونه یکی از دوستان یادآوری کردن ....ازش ممنونم🤣...و دانشگاهی هاهم فرم ندارن )(استایل ات)
رفتم توی آشپزخونه و صبحانه رو آماده کردم. طبق معمول مامانم خون نبود تازه گیا توی کافه کار پیدا کرده بود
بعد از اینکه صبحانه مو خوردم زنگ زدم به میهو که بیاد در خونمونو و باهم بریم
********
میهو: الو؟
ات: میهو .....خونه ای
میهو: آره همین چند ثانیه پیش بیدار شدم
ات: خب بیا درخونمون من آماده ام باهم بریم
میهو: چقد صحر خیز شدی !!!
ات: دیشب زود خوابیدم....بهخاطر همین مثل روز های قبل خسته نیستم
میهو: من تا یه ربع دیگه میام
ات: باشه
*ویو جونگ کوک*
بعد از اون اتفاقی که هفته ی پیش افتاد خودمم استرس بیشتر دارم
نمیدونم چرا ولی هر روز دارم به این فک میکنم که ات الان کجاس چی کار میکنه حالش خوبه یا اینکه الان خوشحاله یا ناراحت
حتی بیشتر از روز های قبل میرم بهش سر میزنم
بااینکه میدونم خیلی لجبازه
***
از اون روز فکرم درگیر اینم هس که چرا ات میخواد الان شاغل شه
با اینکه الان فقط ۱۹ سالشه
*ویوات*
با میهو رفتم دانشگاه......سعی کردم محل جیا ندم و تمرکزم بیشتر روی کلاس باشه
_____________
وقتی برگشتم خونه رو گوشیم پیام اومده بود ...از طرف کمپانی بود ....بهم گفته بودن امروز ساعت ۵ برم کمپانی
منم کارامو سریع انجام دادم .....غذا رو درست کردم ...خونه رو تمیز کردم که تا ساعت ۵ دیگ کاری نداشته باشم
ساعت دیگ ۴ شده بود منم رفتم سمت کمدم و یه استایل زدم (نمد چرا پینترست باهام قهره🤣)
و راه افتادم سمت کمپانی
*الان یک هفته از اون روز میگذره کمپانی به من گفته که به عنوان عکاس اونجا کار کنم و همینطور بهم پیشنهاد کار آموزی هم دادن و من قبول کردم
ولی فقط همین نیس
هرچی بیشتر جونگ کوک رو میشناختم برام آدم جذاب تر و فوقالعاده تری میشد
کارش رو استیج آهنگاش دنسش همه عالی بودن
ولی هیچوقت اینارو به روی خودم نمی آوردم ولی کمتر از قبل باهاش لج میکردم ***
*ویو ات*
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ساعت ۶:۳۰ بود لباسام رو پوشیدم (یه چیز الان بگم ات الان دانشگاه درس میخونه یکی از دوستان یادآوری کردن ....ازش ممنونم🤣...و دانشگاهی هاهم فرم ندارن )(استایل ات)
رفتم توی آشپزخونه و صبحانه رو آماده کردم. طبق معمول مامانم خون نبود تازه گیا توی کافه کار پیدا کرده بود
بعد از اینکه صبحانه مو خوردم زنگ زدم به میهو که بیاد در خونمونو و باهم بریم
********
میهو: الو؟
ات: میهو .....خونه ای
میهو: آره همین چند ثانیه پیش بیدار شدم
ات: خب بیا درخونمون من آماده ام باهم بریم
میهو: چقد صحر خیز شدی !!!
ات: دیشب زود خوابیدم....بهخاطر همین مثل روز های قبل خسته نیستم
میهو: من تا یه ربع دیگه میام
ات: باشه
*ویو جونگ کوک*
بعد از اون اتفاقی که هفته ی پیش افتاد خودمم استرس بیشتر دارم
نمیدونم چرا ولی هر روز دارم به این فک میکنم که ات الان کجاس چی کار میکنه حالش خوبه یا اینکه الان خوشحاله یا ناراحت
حتی بیشتر از روز های قبل میرم بهش سر میزنم
بااینکه میدونم خیلی لجبازه
***
از اون روز فکرم درگیر اینم هس که چرا ات میخواد الان شاغل شه
با اینکه الان فقط ۱۹ سالشه
*ویوات*
با میهو رفتم دانشگاه......سعی کردم محل جیا ندم و تمرکزم بیشتر روی کلاس باشه
_____________
وقتی برگشتم خونه رو گوشیم پیام اومده بود ...از طرف کمپانی بود ....بهم گفته بودن امروز ساعت ۵ برم کمپانی
منم کارامو سریع انجام دادم .....غذا رو درست کردم ...خونه رو تمیز کردم که تا ساعت ۵ دیگ کاری نداشته باشم
ساعت دیگ ۴ شده بود منم رفتم سمت کمدم و یه استایل زدم (نمد چرا پینترست باهام قهره🤣)
و راه افتادم سمت کمپانی
۱۱.۴k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.