پسر عموی مافیای من!
پسر عموی مافیای من!
این پارت زیادی،زیاده😂
Part:4
سالاممممممم
.........................................
دیدم جونگکوک میگه
جونگکوک:کجا میری؟
پارمیدا:بتوچه
جونگکوک توی دلش:آره واقعا ب من چه👀
ویو مدرسه ی بچه ها
آسیه وقتی خواهرشو دید سری ب سمت خواهرش هجوم اورد و اونو محکم بغل کرده بود
ویو پارمیدا
با نگرانی از آسیه پرسیدم
پارمیدا:آسیه خوشگل آبجی چه اتفاقی برات افتاده؟!*نگران*
آسیه که دوباره یاد اون اتفاق افتاده بود اشکاش سرازیر شده بود و همین دل دخترک رو میسوزوند:)
آسیه:اونجا...
فلش بک*
لانا:هه دختره ی هرزه تو میدونی که آخرش تهیونگ مال خودم میشه پس بهتره گمشی
آسیه:ولی تهیونگ خودش ب من گفت دوست دخترم شو
لانا:هه جک(جک برادر لانا عه)بیا این هرزه کوچولو رو ببر رو پشت بوم تا من بیام*پوزخند*
جک:حتما*پوزخند صدا دار*
آسیه:نهه ولم کن لطفا ولم کنن*گریه*
ویو تهیونگ
داشتم از راپله رد میشدم که صداهای جیغ شنیدم که میگفت ولم کنن که یکم دقت کردم دیدم صدای آسیه هست رفتم داخل همون کلاس و گفتم
تهیونگ:دوست دخترمو ول کنن*عربده*
لانا:هه(ی آمپول بیهوشی ب تهیونگ زد)
لانا ویو
تهیونگ که بیهوش شد تصمیم گرفتم جلوی چشاش آسیه رو از پشت بوم مدرسه بندازم پایین*یاد تولد آبی افتادم🥲💔*
تهیونگ ویو
چشمام رو باز کردم سردرد بدی دادم با مرور اتفاقات تازه ب خودم اومدم که دیدم رو پشت بوم هستیم که لانا داره آسیه رو میندازه پایین گوشیم رو در اوردم تو گروه مدرسه گفتم
ویو چت گروه مدرسه
تهیونگ:بچه هاا لانا و جک دارن اسیه رو از پشت بوم میندازن پایین بیاین کمکککک
بچه ها:صبر کنننن الان میایممم
ویو راوی:که بچه ها هم اومدن بالا و آسیه رو نجات دادن. پارمیدا که با شنیدن اینا تعجب کرده بود. یاد اتفاقای خودش افتاد که تو مدرسه اذیتش میکردن. ولی دست از این چیزا برداشت و خواهر کوچولو داشت نوازش میکرد تا آروم بشه🫀🫂
ویو تهیونگ
پارمیدا اومده بود. بعد از اینکه قضیه رو براش تعریف کردم میخاستم قضیه خودم و آسیه رو بهش بگم. زنگ زدم ب داداشم گفتم اونم بیاد یکدفعه ب هردوشون بگیم.
ویو زنگ زدن
تهیونگ:الوو داداشی میتونی بیای مدرسه؟!
جونگکوک:باشه ولی چیشده؟!
تهیونگ:مهمه بیا
جونگکوک:اوکی
پایان تماس*
《۵مین بعد از تماس کوک و ته ته》
تهیونگ:پارمیدا
پارمیدا:بله*نگران*
تهیونگ تا خاست حرف بزنه با صدایی که از خیابون اومد دو متر پرید هوا... تصادف شده بود. وقتی ماشین و پلاک اون شخص رو دید
با سست شدن پاهاش و چشمای اشکیش افتاد پایین...
حیح بنظرتون اون کی بود که تهیونگ اینجوری شد؟😔🤌🏻
لایک یادتون نره♡
این پارت زیادی،زیاده😂
Part:4
سالاممممممم
.........................................
دیدم جونگکوک میگه
جونگکوک:کجا میری؟
پارمیدا:بتوچه
جونگکوک توی دلش:آره واقعا ب من چه👀
ویو مدرسه ی بچه ها
آسیه وقتی خواهرشو دید سری ب سمت خواهرش هجوم اورد و اونو محکم بغل کرده بود
ویو پارمیدا
با نگرانی از آسیه پرسیدم
پارمیدا:آسیه خوشگل آبجی چه اتفاقی برات افتاده؟!*نگران*
آسیه که دوباره یاد اون اتفاق افتاده بود اشکاش سرازیر شده بود و همین دل دخترک رو میسوزوند:)
آسیه:اونجا...
فلش بک*
لانا:هه دختره ی هرزه تو میدونی که آخرش تهیونگ مال خودم میشه پس بهتره گمشی
آسیه:ولی تهیونگ خودش ب من گفت دوست دخترم شو
لانا:هه جک(جک برادر لانا عه)بیا این هرزه کوچولو رو ببر رو پشت بوم تا من بیام*پوزخند*
جک:حتما*پوزخند صدا دار*
آسیه:نهه ولم کن لطفا ولم کنن*گریه*
ویو تهیونگ
داشتم از راپله رد میشدم که صداهای جیغ شنیدم که میگفت ولم کنن که یکم دقت کردم دیدم صدای آسیه هست رفتم داخل همون کلاس و گفتم
تهیونگ:دوست دخترمو ول کنن*عربده*
لانا:هه(ی آمپول بیهوشی ب تهیونگ زد)
لانا ویو
تهیونگ که بیهوش شد تصمیم گرفتم جلوی چشاش آسیه رو از پشت بوم مدرسه بندازم پایین*یاد تولد آبی افتادم🥲💔*
تهیونگ ویو
چشمام رو باز کردم سردرد بدی دادم با مرور اتفاقات تازه ب خودم اومدم که دیدم رو پشت بوم هستیم که لانا داره آسیه رو میندازه پایین گوشیم رو در اوردم تو گروه مدرسه گفتم
ویو چت گروه مدرسه
تهیونگ:بچه هاا لانا و جک دارن اسیه رو از پشت بوم میندازن پایین بیاین کمکککک
بچه ها:صبر کنننن الان میایممم
ویو راوی:که بچه ها هم اومدن بالا و آسیه رو نجات دادن. پارمیدا که با شنیدن اینا تعجب کرده بود. یاد اتفاقای خودش افتاد که تو مدرسه اذیتش میکردن. ولی دست از این چیزا برداشت و خواهر کوچولو داشت نوازش میکرد تا آروم بشه🫀🫂
ویو تهیونگ
پارمیدا اومده بود. بعد از اینکه قضیه رو براش تعریف کردم میخاستم قضیه خودم و آسیه رو بهش بگم. زنگ زدم ب داداشم گفتم اونم بیاد یکدفعه ب هردوشون بگیم.
ویو زنگ زدن
تهیونگ:الوو داداشی میتونی بیای مدرسه؟!
جونگکوک:باشه ولی چیشده؟!
تهیونگ:مهمه بیا
جونگکوک:اوکی
پایان تماس*
《۵مین بعد از تماس کوک و ته ته》
تهیونگ:پارمیدا
پارمیدا:بله*نگران*
تهیونگ تا خاست حرف بزنه با صدایی که از خیابون اومد دو متر پرید هوا... تصادف شده بود. وقتی ماشین و پلاک اون شخص رو دید
با سست شدن پاهاش و چشمای اشکیش افتاد پایین...
حیح بنظرتون اون کی بود که تهیونگ اینجوری شد؟😔🤌🏻
لایک یادتون نره♡
۵.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.