بهاری قمار پارت 35

تقریبا از عصر گذشته بود و شب شده بود
لیرا همانطور که حوصله اش سر رفته بود با قیافه در هم به دیوار خیره شده بود.
دو ساعت از زمانی که با یونگی حرف زده بود گذشته بود...
با گوشیش ور رفته بود تلویزیون دیده بود، کتاب خونده بود ... ولی هیچ کدوم سرگرمی نکرده بود
تق تق در به گوش رسید و صدای باز شدن قفل در
به آرومی به سمت در قدم برداشت
_ کیه؟
کسی جواب نداد
وقتی در رو باز کرد با جعبه مشکی با پاپیون بزرگی برخورد کرد هیچ کس پشت در نبود!
_ این دیگه چیه؟
به ارمی جعبه رو برداشت و تو اتاقش برد
درس رو باز کرد که با دامن کوتاه مجلسی توری برخورد کرد مشکی و براق...
و دو صندل مشکی با نگین های درخشان که رو بندش کار شده بود
و در آخر...
یک کارت
(بپوششون و بیا پائین)
لیرا فکر کرد که حتما یونگی شوخیش گرفته
_ پسره ی مسخره
لباس رو پوشید و به سختی تونست زیپ پشت سرش رو ببنده
یه میکاپ ملایم و موهای دم اسبی اتو شده
صندلاشو پوشید
_بریم ببینیم مسخره بازی بعدی چیه؟!
در اتاق رو باز کرد هوا تاریک بود و لامپ های راه‌پله و حال هم خاموش به سختی دونه دونه از پله ها پائین رفت
_ این چه جهنمیه؟
ببخشیددد بابت هفته قبل این هفته دو پارت داریم بجاشش