MY FOX pt 13
*کافیه... میدونم دوسش داشتی اما تا کی میخوای خودتو عذاب بدی؟ باور کن اونم خوشحال نیست که تو توی این وضعیتی. بهتره تیله رو لمس کنی و حافظتو پاک کنی!
+*گریه و داد*چرا نمیفهمی لامصب؟ اون دوستت بود! اون تورو کسی که همیشه مواظبش بوده خطاب میکرد... اصلا کوچکترین درکی نسبت به این موضوع داری؟!
انقدر از دست همه کلافه بود که فقط دلش میخواست گوشه ای تاریک از اون خونه بشینه و اروم اروم اشک بریزه و فقط اسم هوسوک رو زمزمه کنه... چه کسی بود که احساس بد ا.ت رو درک کنه؟ اون عزیز ترین کسان زندگیشو از دست داده بود و هیچکس به غیر از هوسوک نتونسته بود به اون آرامش بده. شبا با خیال اینکه صبح بیدار میشه و میبینه هوسوک پیششه، به خواب عمیقی میرفت. صبحا وقتی بیدار میشد و میدید که اون نیست، دوباره لبخند میزد و میگفت: حتما تا شب برمیگرده... آره اون میاد...
هم اکنون: سال 2026 6 آپریل.(3 سال ازون اتفاقات میگذره)
ا.ت با داد هایی نسبتا بلند به طبقه ی پایین اومد و مدام اسم ته یانگ رو صدا میزد. ته یانگ تازه دیپلم رشته ی کامپیوترشو گرفته بود و ا.ت هم فوق لیسانس تاریخ. اومده بود خونه تا پول برداره و دوباره به خونه ی خاطراتش بره. اما وقتی اومد خونه و کل خونه رو زیر و رو کرد، پولی پیدا نکرد و بخاطر همین اسم ته یانگ رو داد میزد و دنبالش میگشت. وقتی اونو در حال صبحانه خوردن پیدا کرد، رفت سمتشو گفت:
+مگه من نگفتم پول های زیر تخت و قالی اتاقمو برندار؟
' مگه نیست؟
+کامان... خودتو به اون راه نزن فسقلی میدونم برشون داشتی حالا هم بدون جدال، بهم پس بده!
' من برنداشتم!
+میدونم برای قمار با اون دوستای عوضیت پول برمیداری... حالاهم اعصاب فاکی منو خورد نکن و 2000 وونمو پس بده!
' اعصاب فاکی تو به من ربطی نداره در ضمن بخاطر تهمت امروزت باهات قهرم! دیگه با من حرف نزن.
+خیلی خب... پس منم میرم لپتابتو میفروشم و پولشو به عنوان بدهیت به خودم برمیدارم بچ!
' دستت بهش بخوره...
+چه گوهی میخوری مثلا؟
' هوف... فهمیدم جلوی هرکس بازیگر خوبی باشم، جلوی تو نمیتونم... لعنتی! بیا بگیر نخواستیم.
+آفرین پسره ی کله خراب...
ا.ت پولشو از ته یانگ پس گرفت و با بوسیدن موهای پسر کوچکتر، اونو توی خونه تنها گذاشت و به سمت خونه ی خاطره هاش رفت. وارد خونه شد و مثل همیشه به اتاق هوسوکی رفت و لباساشو با لباس راحتی های هوسوک عوض کرد. به اشپزخونه رفت و برای خودش صبحونه ای که فقط شامل یه قهوه بود رو درست کرد. با آرامش کامل روی کاناپه ی روبروی تلویزیون نشست و روشنش کرد. هیچ برنامه ی خاصی نداشت پس کلافه تلویزیون رو خاموش کرد و روی کاناپه دراز کشید. اون ستاره هایی که با کاغذ رنگی درست شده بودند رو تماشا کرد و بهش خیره شد. توی سانت به سانت اون خونه بوی هوسوک و عطر شیرین همیشگیش میومد. ا.ت کمی فکر کرد و گفت:
+یه روز کلافه کننده ی دیگه... آروم باش ا.ت... هوسوکی بهت یاد نداده بود بی صبر باشی بلکه بهت آموخته بود آدم صبور و خوبی باشی پس به حرفهاش گوش کن و زندگیتو از این کثافت بیرون بکش.
سپس بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. دمنوش گل گاو زبونی رو برای خودش دم کرد. دوباره روی کاناپه رفت و تلویزیون رو روشن کرد. اخبار بود که بصورت مودبانه اخبار جدیدی رو ارائه میداد...
/اخبار و شایعات بسیاری بر سر زبان ها افتاده. مردم از اتفاقات اخیر وحشت کرده اند و ترجیح میدهند از خونه بیرون نروند! شریعتی بوجود امده که آدمی در یک سری از خیابان های سئول ظاهر و بعد از صدم ثانیه ای غیب میشود. طوری که شرح داده شده، آن مرد صورت بسیار زیبایی دارد که به خوبی میدرخشد. وقتی ظاهر میشود فقط اسم کسی را بر زبان میاورد"ا.ت". توانسته ایم هویت این شخص را بررسی کنیم و فهمیدیم که آن دختر مرده. شایعات دیگری هم به گوش میرسد. این شایعات شامل تئوری های زیادی است که تئوری ای که بیشتر بر سر زبان ها افتاده، این است که آن مرد زیبا عاشق این دختر بوده و آن دختر میمیرد و پسر توسط روح دختر نفرین میشود و هرباری که ظاهر میشود فقط اسم اورا بر زبان میاورد. ما هنوز مورد مشکوکی کشف نکرده ایم ولی اگر کشف کنیم، آنها را با شما به اشتراک میگذاریم. با تشکر از همراهی شما، کیم دام ریونگ، خبرگزاری کره نیوز...
+*گریه و داد*چرا نمیفهمی لامصب؟ اون دوستت بود! اون تورو کسی که همیشه مواظبش بوده خطاب میکرد... اصلا کوچکترین درکی نسبت به این موضوع داری؟!
انقدر از دست همه کلافه بود که فقط دلش میخواست گوشه ای تاریک از اون خونه بشینه و اروم اروم اشک بریزه و فقط اسم هوسوک رو زمزمه کنه... چه کسی بود که احساس بد ا.ت رو درک کنه؟ اون عزیز ترین کسان زندگیشو از دست داده بود و هیچکس به غیر از هوسوک نتونسته بود به اون آرامش بده. شبا با خیال اینکه صبح بیدار میشه و میبینه هوسوک پیششه، به خواب عمیقی میرفت. صبحا وقتی بیدار میشد و میدید که اون نیست، دوباره لبخند میزد و میگفت: حتما تا شب برمیگرده... آره اون میاد...
هم اکنون: سال 2026 6 آپریل.(3 سال ازون اتفاقات میگذره)
ا.ت با داد هایی نسبتا بلند به طبقه ی پایین اومد و مدام اسم ته یانگ رو صدا میزد. ته یانگ تازه دیپلم رشته ی کامپیوترشو گرفته بود و ا.ت هم فوق لیسانس تاریخ. اومده بود خونه تا پول برداره و دوباره به خونه ی خاطراتش بره. اما وقتی اومد خونه و کل خونه رو زیر و رو کرد، پولی پیدا نکرد و بخاطر همین اسم ته یانگ رو داد میزد و دنبالش میگشت. وقتی اونو در حال صبحانه خوردن پیدا کرد، رفت سمتشو گفت:
+مگه من نگفتم پول های زیر تخت و قالی اتاقمو برندار؟
' مگه نیست؟
+کامان... خودتو به اون راه نزن فسقلی میدونم برشون داشتی حالا هم بدون جدال، بهم پس بده!
' من برنداشتم!
+میدونم برای قمار با اون دوستای عوضیت پول برمیداری... حالاهم اعصاب فاکی منو خورد نکن و 2000 وونمو پس بده!
' اعصاب فاکی تو به من ربطی نداره در ضمن بخاطر تهمت امروزت باهات قهرم! دیگه با من حرف نزن.
+خیلی خب... پس منم میرم لپتابتو میفروشم و پولشو به عنوان بدهیت به خودم برمیدارم بچ!
' دستت بهش بخوره...
+چه گوهی میخوری مثلا؟
' هوف... فهمیدم جلوی هرکس بازیگر خوبی باشم، جلوی تو نمیتونم... لعنتی! بیا بگیر نخواستیم.
+آفرین پسره ی کله خراب...
ا.ت پولشو از ته یانگ پس گرفت و با بوسیدن موهای پسر کوچکتر، اونو توی خونه تنها گذاشت و به سمت خونه ی خاطره هاش رفت. وارد خونه شد و مثل همیشه به اتاق هوسوکی رفت و لباساشو با لباس راحتی های هوسوک عوض کرد. به اشپزخونه رفت و برای خودش صبحونه ای که فقط شامل یه قهوه بود رو درست کرد. با آرامش کامل روی کاناپه ی روبروی تلویزیون نشست و روشنش کرد. هیچ برنامه ی خاصی نداشت پس کلافه تلویزیون رو خاموش کرد و روی کاناپه دراز کشید. اون ستاره هایی که با کاغذ رنگی درست شده بودند رو تماشا کرد و بهش خیره شد. توی سانت به سانت اون خونه بوی هوسوک و عطر شیرین همیشگیش میومد. ا.ت کمی فکر کرد و گفت:
+یه روز کلافه کننده ی دیگه... آروم باش ا.ت... هوسوکی بهت یاد نداده بود بی صبر باشی بلکه بهت آموخته بود آدم صبور و خوبی باشی پس به حرفهاش گوش کن و زندگیتو از این کثافت بیرون بکش.
سپس بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. دمنوش گل گاو زبونی رو برای خودش دم کرد. دوباره روی کاناپه رفت و تلویزیون رو روشن کرد. اخبار بود که بصورت مودبانه اخبار جدیدی رو ارائه میداد...
/اخبار و شایعات بسیاری بر سر زبان ها افتاده. مردم از اتفاقات اخیر وحشت کرده اند و ترجیح میدهند از خونه بیرون نروند! شریعتی بوجود امده که آدمی در یک سری از خیابان های سئول ظاهر و بعد از صدم ثانیه ای غیب میشود. طوری که شرح داده شده، آن مرد صورت بسیار زیبایی دارد که به خوبی میدرخشد. وقتی ظاهر میشود فقط اسم کسی را بر زبان میاورد"ا.ت". توانسته ایم هویت این شخص را بررسی کنیم و فهمیدیم که آن دختر مرده. شایعات دیگری هم به گوش میرسد. این شایعات شامل تئوری های زیادی است که تئوری ای که بیشتر بر سر زبان ها افتاده، این است که آن مرد زیبا عاشق این دختر بوده و آن دختر میمیرد و پسر توسط روح دختر نفرین میشود و هرباری که ظاهر میشود فقط اسم اورا بر زبان میاورد. ما هنوز مورد مشکوکی کشف نکرده ایم ولی اگر کشف کنیم، آنها را با شما به اشتراک میگذاریم. با تشکر از همراهی شما، کیم دام ریونگ، خبرگزاری کره نیوز...
۹.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.