p: 55
اون نمیخواست باوزکنه دوستش دیوونه شده باشه اما رفتارا کارا و البته حرفاش چیز دیگه ای رو نشون میداد
اون به ناچار مجبور شد که به حرف های دکتر گوش کند و اجازه دهد که انیتارا در تیمارستان بستری کنند تا او بتواند دوباره بهبودی اش را به دست آورد
1هفته از آن میگذشت و فیلیکس هرروز به ملاقاتش میرفت اما او حتی نمیخواست که با چشم تو چشم شه چه برسه به اینکه صحبت کند اون نمبتوانست باورکند که بهترین دوستش اورا در این تیمارستان لعنتی رها کند او هرکار هم که میکرد کسی باورش نمیشد که او حالش خوب است البته شاید واقعا هم اینطور نبود شاید او کمی دچار اختلال روانی شده باشد اما مراجعه به یک روانپزشک میتوانست برای او خوب باشد نه اینکه بستری باشد و روزهای تکراری زندگیش را در اینجا بگذراند
پرستا به داخل اتاق امد و به او گفت که دوستش برای دیدنش آمده قطعا فیلیکس بود و او تمایلی به دیدنش نداشت
انیتا:نمیخوام ببینمش
به ثانیه نرسید که فیلیکس پرستار را کنار زد و وارد اتاق شد بی توجه به هشدار های پرستار برای اینکه ممکن است به او اسیب بزند به طرفش قدم برداشت
انیتا روی تخت نشسته و پاهاش رو بغل کرده بود رنگ از رخش پریده بود زیر چشم هاش گود افتاده بود اون شکسته تر از قبل شده بود و این قلبش رو به درد میاوورد
آنیتا:برو بیرون
این آنیتای سرد و بی روح جای اون انیتای شاد و پرانرژی قبل رو گرفته بود دیگه خبری از اون لبخند گرمش نبود دیگه لباش نمیخندید اون دیگه انیتایی که میشناخت نبود عوض شده بود
فیلیکس گریه اش گرفت اون انتظار نداشت یروز اون رو توی همچین وضعیتی ببینه
فیلیکس:آ..آنی(گریه) دلم برات تنگ شده
آنیتا:بهت گفتم برو بیرون
فیلیکس بدون توجه به حرفاش اون رو توی آغوشش گرفت و با صدای بلند گریه میکرد شاید فقط1هفته گذشته بود اما همون 1هفته خوب تونسته بود که اوضاع دوستش رو کاملا عوض کنه اون رو داغون کنه
انیتا:ولم کن(بغض)
فیلیکس محکم تر بغلش میکنه درطول این 1هفته اون اجازه ورود فیلیکس بع اتاقش رو نداده بود و الان که او را اینطور شکسته میدید بدتر عذاب میکشید
فیلیکس:ف..فقط برای اینکه تورم از دست ندم اینکارو کردم(گریه)ببخشید
آنیتا:برو بیرون(جیغ)
فیلیکس رو محکم به عقب هل داد
و چنان جیغی کشید که کل مسئولین تیمارستان باخبر شدن و پرستارا به سمت اتاقش هجوم اووردن
فیلیکس:آنیتا(گریه)
انیتا:گمشو برو فیلیکس نمیخوام ببینمت(بغض)
آینه دستیی که کنارش بود را به زمین کوبید و خواستار رفتن فیلیکس شد
فیلیکس:باشه باشه من میرم اروم باش(گریه)
اون به ناچار مجبور شد که به حرف های دکتر گوش کند و اجازه دهد که انیتارا در تیمارستان بستری کنند تا او بتواند دوباره بهبودی اش را به دست آورد
1هفته از آن میگذشت و فیلیکس هرروز به ملاقاتش میرفت اما او حتی نمیخواست که با چشم تو چشم شه چه برسه به اینکه صحبت کند اون نمبتوانست باورکند که بهترین دوستش اورا در این تیمارستان لعنتی رها کند او هرکار هم که میکرد کسی باورش نمیشد که او حالش خوب است البته شاید واقعا هم اینطور نبود شاید او کمی دچار اختلال روانی شده باشد اما مراجعه به یک روانپزشک میتوانست برای او خوب باشد نه اینکه بستری باشد و روزهای تکراری زندگیش را در اینجا بگذراند
پرستا به داخل اتاق امد و به او گفت که دوستش برای دیدنش آمده قطعا فیلیکس بود و او تمایلی به دیدنش نداشت
انیتا:نمیخوام ببینمش
به ثانیه نرسید که فیلیکس پرستار را کنار زد و وارد اتاق شد بی توجه به هشدار های پرستار برای اینکه ممکن است به او اسیب بزند به طرفش قدم برداشت
انیتا روی تخت نشسته و پاهاش رو بغل کرده بود رنگ از رخش پریده بود زیر چشم هاش گود افتاده بود اون شکسته تر از قبل شده بود و این قلبش رو به درد میاوورد
آنیتا:برو بیرون
این آنیتای سرد و بی روح جای اون انیتای شاد و پرانرژی قبل رو گرفته بود دیگه خبری از اون لبخند گرمش نبود دیگه لباش نمیخندید اون دیگه انیتایی که میشناخت نبود عوض شده بود
فیلیکس گریه اش گرفت اون انتظار نداشت یروز اون رو توی همچین وضعیتی ببینه
فیلیکس:آ..آنی(گریه) دلم برات تنگ شده
آنیتا:بهت گفتم برو بیرون
فیلیکس بدون توجه به حرفاش اون رو توی آغوشش گرفت و با صدای بلند گریه میکرد شاید فقط1هفته گذشته بود اما همون 1هفته خوب تونسته بود که اوضاع دوستش رو کاملا عوض کنه اون رو داغون کنه
انیتا:ولم کن(بغض)
فیلیکس محکم تر بغلش میکنه درطول این 1هفته اون اجازه ورود فیلیکس بع اتاقش رو نداده بود و الان که او را اینطور شکسته میدید بدتر عذاب میکشید
فیلیکس:ف..فقط برای اینکه تورم از دست ندم اینکارو کردم(گریه)ببخشید
آنیتا:برو بیرون(جیغ)
فیلیکس رو محکم به عقب هل داد
و چنان جیغی کشید که کل مسئولین تیمارستان باخبر شدن و پرستارا به سمت اتاقش هجوم اووردن
فیلیکس:آنیتا(گریه)
انیتا:گمشو برو فیلیکس نمیخوام ببینمت(بغض)
آینه دستیی که کنارش بود را به زمین کوبید و خواستار رفتن فیلیکس شد
فیلیکس:باشه باشه من میرم اروم باش(گریه)
۲.۰k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.