p23
پ:
بعد شام رفتم اتاقم و همینکه میخواستمبخوابم درمرو زدن...حتماکه جونگ کوکه
پ:بیا تو
کوک:میگم
پ:هوم؟
کوک:عقد رو به کی بزارم؟
پ:
با اینحرفشمثل فشن پاشدم
پ:خب
کوک:؟
پ:نمیدونم خودت کی رومیخوای بزار
کوک:فردا؟
پ:نههههه...خب خیلی زوده...منم درس دارمو درسام عقب افتاد باید حداقل یه هفته وقت بزارم
کوک:پس هفته بعد جمعه....بهانه ای هم نمیخوام بیبی گرل
پ:
بعد خارجشدنش اونقدر گریه کردم که صبحچشام پفکی شده بود
امروز جمعه بود تعطیل بودیم(به وقتاینجا گفتم عزیزان)
به خاطر همین کتابام رو باز کردم و شروع کردم به خوندن
از ۱۴ درس ۴ تاش تمومشد داشتمگردنمرو میخاروندم که غنیم زندگیم رو دم در دیدم
پ:چیزی میخوای
کوک:بیا صبحانه
پ:
بعد حرفش رفت بیرون...ایششش خودخواه و خودشیفتههههههه
کوک:کم تو دلت فحشم بده بیا پایین
پ:
از پایین صداش میومد
عجیبیش اینه که...از کجا فهمید منفحش دادم..حتما نگاهم بد بوده
.......
کوک:میخوتمباهات حرف بزنم
پ:بفرما
کوک:میتونی بچه دارمکنی؟
پ:
با اینحرفش سرفه پشت سرفه اومد سریع برام یه اب داد خوردمش
بهتر شده بودم
پ:خب....من از بچه ها خوشم نمیاد
کوک:مطئنی
پ:خیلی
کوک:ولی متاسفم ...خودترو نمیشناسی تو دربرابر بچه ضعف میکنی
پ:...
پ:
چیزی نداشتم بگم بهش
دیگه سیر شده بودم
شکمم از حرفای بد و ناخوش ایند سیر شده بود
بلند شدمکه دستم روگرف
کوک:بریم حموم؟
پ:
با تعجب نگاهش کردم
پ:هن؟
کوک:حموم بریم
پ:چرا ازم اجازه میخوای اگه دلتحموم میخواو برو خب
کوک:....دلم حموم میخواد ولی نه تنهایی باتو ...میای؟
پ:معلومه که نه
پ:
بعد حرفم با اعصبانیت بلند شد و اومد جلوم ترسیده نگاهش کردم....کتکم بزنه چی؟
کوک:که اینطور....
پ:
بعد حرفش با مشتش رو دیوار کوبید که میزناهارخوری ول خورد
کوک:تو قراره زنمبشی...این دیگه جه رفتارایی هس پریناننننن
د لعنتی حرف بزنننننن
پ:
زبونم بنداومده بود
از دستشخونمیومد زود رفتم سمتش که با اخمو چشای بغضدار و عصبیو تعجب نگامکرد
پ:وحشی نشو
کوک:تو باعثشی
پ:....نمیخوام چیزی بگیم فقط بیا دستات رو پانسومان کنم
کوک:جایی که باید پانسومان کنی...اینجاس...این قلب لعنتیم که هر بار میبینتت ضعف میره
کوک داشت میومد جلو...نکنه بخواد بب.وستم؟
کوک:دلمتورو میخواد
شرطا:
کامنت:۵۰
لایکا:۷۵
بعد شام رفتم اتاقم و همینکه میخواستمبخوابم درمرو زدن...حتماکه جونگ کوکه
پ:بیا تو
کوک:میگم
پ:هوم؟
کوک:عقد رو به کی بزارم؟
پ:
با اینحرفشمثل فشن پاشدم
پ:خب
کوک:؟
پ:نمیدونم خودت کی رومیخوای بزار
کوک:فردا؟
پ:نههههه...خب خیلی زوده...منم درس دارمو درسام عقب افتاد باید حداقل یه هفته وقت بزارم
کوک:پس هفته بعد جمعه....بهانه ای هم نمیخوام بیبی گرل
پ:
بعد خارجشدنش اونقدر گریه کردم که صبحچشام پفکی شده بود
امروز جمعه بود تعطیل بودیم(به وقتاینجا گفتم عزیزان)
به خاطر همین کتابام رو باز کردم و شروع کردم به خوندن
از ۱۴ درس ۴ تاش تمومشد داشتمگردنمرو میخاروندم که غنیم زندگیم رو دم در دیدم
پ:چیزی میخوای
کوک:بیا صبحانه
پ:
بعد حرفش رفت بیرون...ایششش خودخواه و خودشیفتههههههه
کوک:کم تو دلت فحشم بده بیا پایین
پ:
از پایین صداش میومد
عجیبیش اینه که...از کجا فهمید منفحش دادم..حتما نگاهم بد بوده
.......
کوک:میخوتمباهات حرف بزنم
پ:بفرما
کوک:میتونی بچه دارمکنی؟
پ:
با اینحرفش سرفه پشت سرفه اومد سریع برام یه اب داد خوردمش
بهتر شده بودم
پ:خب....من از بچه ها خوشم نمیاد
کوک:مطئنی
پ:خیلی
کوک:ولی متاسفم ...خودترو نمیشناسی تو دربرابر بچه ضعف میکنی
پ:...
پ:
چیزی نداشتم بگم بهش
دیگه سیر شده بودم
شکمم از حرفای بد و ناخوش ایند سیر شده بود
بلند شدمکه دستم روگرف
کوک:بریم حموم؟
پ:
با تعجب نگاهش کردم
پ:هن؟
کوک:حموم بریم
پ:چرا ازم اجازه میخوای اگه دلتحموم میخواو برو خب
کوک:....دلم حموم میخواد ولی نه تنهایی باتو ...میای؟
پ:معلومه که نه
پ:
بعد حرفم با اعصبانیت بلند شد و اومد جلوم ترسیده نگاهش کردم....کتکم بزنه چی؟
کوک:که اینطور....
پ:
بعد حرفش با مشتش رو دیوار کوبید که میزناهارخوری ول خورد
کوک:تو قراره زنمبشی...این دیگه جه رفتارایی هس پریناننننن
د لعنتی حرف بزنننننن
پ:
زبونم بنداومده بود
از دستشخونمیومد زود رفتم سمتش که با اخمو چشای بغضدار و عصبیو تعجب نگامکرد
پ:وحشی نشو
کوک:تو باعثشی
پ:....نمیخوام چیزی بگیم فقط بیا دستات رو پانسومان کنم
کوک:جایی که باید پانسومان کنی...اینجاس...این قلب لعنتیم که هر بار میبینتت ضعف میره
کوک داشت میومد جلو...نکنه بخواد بب.وستم؟
کوک:دلمتورو میخواد
شرطا:
کامنت:۵۰
لایکا:۷۵
۳۱.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.