گس لایتر/ پارت ۱۰۷
ایل دونگ صبح به شرکت اومد... از منشی پرسید:
خانوم ایم تشریف آوردن؟
-بله... توی اتاقشونن
-بسیار خب...
ایل دونگ از منشی عبور کرد و میخواست به اتاقش بره... که منشی هم از جاش بلند شد و تعدادی کلاسور و پرونده رو توی دستش گرفت...
ایل دونگ با دیدنشون پرسید: اونا رو کجا میبری؟
-پیش خانم ایم... همه ی نامه ها، دریافتی ها و پرداختی های این هفتس... همه ی کارمندا گزارشاشونو دادن که ببرم نشون بدم
-اکی... بده خودم میبرم... بلاخره باید دونفری بررسیشون کنیم...
منشی همه رو به ایل دونگ داد...
ایل دونگ به طرف اتاق یون ها رفت... حواسش به این بود که کسی متوجه نشه... و توی دوربینا هم دیده نشه... جلوی اتاق یون ها که رسید اطرافشو چک کرد... قبل اینکه در بزنه پاکتی رو از داخل کت خودش بیرون کشید... اونو لای کلاسورهای دستش گذاشت... و بعد در زد...
وارد اتاق شد...
یون ها نگاهی بهش انداخت... ایل دونگ اول سلام کرد و یون ها جواب داد...
ایل دونگ جلو رفت و همه ی محتویات دستش رو روی میز گذاشت... و گفت: باید اینا رو باهم بررسی کنیم...
یون ها که بنظر بی حوصله میرسید گفت: باشه...
ایل دونگ نشست و یون ها هم دست به پرونده ها برد...
دقایقی گذشت... ایل دونگ و یون ها در مورد چن تا از پرونده ها صحبت کردن...
ایل دونگ کاملا عادی رفتار میکرد... هیچ رفتاری که شک برانگیز باشه انجام نمیداد...
کاملا طبیعی مشغول کار کردن و صحبت با یون ها بود...
بلاخره یون ها چشمش به پاکتی افتاد که هیچ شباهتی به چیزایی که تا الان بررسی میکردن نداشت...
با تردید پاکتو برداشت... پشتشو نگاه کرد... ایل دونگ پرسید: چیه؟
یون ها که مشغول برانداز کردن پاکت بود گفت: نمیدونم... این از کجا اومده؟ واسه شما نیس؟
-نه... من همه اینا رو یه جا از منشی گرفتم آوردم...
یون ها داخلشو نگاه کرد و یه فلش داخلش دید... خودش نمیدونست چرا... ولی با دیدنش توی دلش خالی شد... با خودش فک کرد این چیه که اینطوری ناشناس وارد دفتر من شده؟
جلوی ایل دونگ چیزی به روی خودش نیاورد... پاکت رو کنار گذاشت و گفت: فعلا به کارمون برسیم اونو بعدا چک میکنم...
***
وقتی بعد دو ساعت ایل دونگ و یون ها کارشون تموم شد ایل دونگ با خستگی از روی صندلی پاشد و به یون ها گفت: خسته نباشین... اگه کاری داشتین به من بگین
یون ها: ممنونم...
ایل دونگ پاشد و از اتاق بیرون رفت... درو بست... جلوی در مکثی کرد و با خودش گفت: طوفان شروع خواهد شد!...
*******
یون ها لپ تاپشو باز کرد و فلش رو بهش وصل کرد...
صفحه ای روی لپ تاپش نمایش داده شد...
فقط یه پوشه روی اون فلش موجود بود...
بازش کرد...
کلی عکس و چند تا فیلم! ....
با کنجکاوی بازشون کرد...
اما به محض اینکه چشمش به اون عکسا افتاد به وضوح حس کرد که چیزی درونش فرو ریخت!...
تنش داشت یخ میزد...
خانوم ایم تشریف آوردن؟
-بله... توی اتاقشونن
-بسیار خب...
ایل دونگ از منشی عبور کرد و میخواست به اتاقش بره... که منشی هم از جاش بلند شد و تعدادی کلاسور و پرونده رو توی دستش گرفت...
ایل دونگ با دیدنشون پرسید: اونا رو کجا میبری؟
-پیش خانم ایم... همه ی نامه ها، دریافتی ها و پرداختی های این هفتس... همه ی کارمندا گزارشاشونو دادن که ببرم نشون بدم
-اکی... بده خودم میبرم... بلاخره باید دونفری بررسیشون کنیم...
منشی همه رو به ایل دونگ داد...
ایل دونگ به طرف اتاق یون ها رفت... حواسش به این بود که کسی متوجه نشه... و توی دوربینا هم دیده نشه... جلوی اتاق یون ها که رسید اطرافشو چک کرد... قبل اینکه در بزنه پاکتی رو از داخل کت خودش بیرون کشید... اونو لای کلاسورهای دستش گذاشت... و بعد در زد...
وارد اتاق شد...
یون ها نگاهی بهش انداخت... ایل دونگ اول سلام کرد و یون ها جواب داد...
ایل دونگ جلو رفت و همه ی محتویات دستش رو روی میز گذاشت... و گفت: باید اینا رو باهم بررسی کنیم...
یون ها که بنظر بی حوصله میرسید گفت: باشه...
ایل دونگ نشست و یون ها هم دست به پرونده ها برد...
دقایقی گذشت... ایل دونگ و یون ها در مورد چن تا از پرونده ها صحبت کردن...
ایل دونگ کاملا عادی رفتار میکرد... هیچ رفتاری که شک برانگیز باشه انجام نمیداد...
کاملا طبیعی مشغول کار کردن و صحبت با یون ها بود...
بلاخره یون ها چشمش به پاکتی افتاد که هیچ شباهتی به چیزایی که تا الان بررسی میکردن نداشت...
با تردید پاکتو برداشت... پشتشو نگاه کرد... ایل دونگ پرسید: چیه؟
یون ها که مشغول برانداز کردن پاکت بود گفت: نمیدونم... این از کجا اومده؟ واسه شما نیس؟
-نه... من همه اینا رو یه جا از منشی گرفتم آوردم...
یون ها داخلشو نگاه کرد و یه فلش داخلش دید... خودش نمیدونست چرا... ولی با دیدنش توی دلش خالی شد... با خودش فک کرد این چیه که اینطوری ناشناس وارد دفتر من شده؟
جلوی ایل دونگ چیزی به روی خودش نیاورد... پاکت رو کنار گذاشت و گفت: فعلا به کارمون برسیم اونو بعدا چک میکنم...
***
وقتی بعد دو ساعت ایل دونگ و یون ها کارشون تموم شد ایل دونگ با خستگی از روی صندلی پاشد و به یون ها گفت: خسته نباشین... اگه کاری داشتین به من بگین
یون ها: ممنونم...
ایل دونگ پاشد و از اتاق بیرون رفت... درو بست... جلوی در مکثی کرد و با خودش گفت: طوفان شروع خواهد شد!...
*******
یون ها لپ تاپشو باز کرد و فلش رو بهش وصل کرد...
صفحه ای روی لپ تاپش نمایش داده شد...
فقط یه پوشه روی اون فلش موجود بود...
بازش کرد...
کلی عکس و چند تا فیلم! ....
با کنجکاوی بازشون کرد...
اما به محض اینکه چشمش به اون عکسا افتاد به وضوح حس کرد که چیزی درونش فرو ریخت!...
تنش داشت یخ میزد...
۱۵.۶k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.