۲پارت(۲۶ ۲۵)
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#25
اخمی ڪردو گفت:در ظاهر آره خوبی ولی باطنت چی؟...
حداقل حرف بزن سبڪ بشی
_میشه بس ڪنی؟
نمیخوام به گذشته فڪر ڪنم چه برسه به اینڪه بخوام درموردش حرف بزنم..
_دڪترت گفت برے پیش یه مشاور خوب به درمان نیاز دارے...
یهو عصبی شدم و گفتم:نمیخوام مگه من دیوونم برم پیش مشاور،از دست رفتارام خسته شدے؟.
بزن ڪنار اصلا من میخوام پیاده شم
لوڪاس سریع قفل ڪودڪو زدو با داد گفت:دیوونه شدے بتمرگ سر جات..
بغض ڪرده خیره شدم بهش اولین بار بود اینجورے سرم داد میڪشید.
ماشین و ڪنار زد
پوفی ڪشیدو دستمو گرفت
من و سمت خودش ڪشیدو بغلم ڪرد و گفتم:ببخشید...
همین حرفش ڪافی بود تا بغضم بترڪه و چنگ بزنم به پیراهنش..
ـــــــــ
آروم در اتاقمو بستم و به سمت تختم رفتم
از ترس اینڪه مامان بفهمه الان اومدیم و بیاد پیشم لامپو روشن نڪردم.
لباسامو عوض ڪردم و خودمو روے تخت انداختم..
احساس میڪردم سرم در حال ترڪیدنه ولی نمیخواستم به هیچی فڪر ڪنم...
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#26
آروم آروم چشمام روی هم رفت و به خواب رفتم...
ـــــــــ
با صداے گوشیم چشمامو باز ڪردم
سوفیا بود..
با صداے خواب آلودے گفتم:هوم؟
با جیغ گفت:خدا بڪشتت یاسمین ڪه دقم دادے دیشب تا حالا الانم با خیال راحت خوابیدے؟؟..
گوشیمو از گوشم فاصله گرفتم تا از پاره شدن پرده گوشم جلوگیرے ڪنم.
_با توام میشنوے صدامو
_آروم تر میشنوم بخدا،پاره ڪردے پرده گوشمو...
_الهی پاره بشه از دستت راحتشم
میدونی ساعت چنده؟
چرا در اتاقتو بستی..
با هول بلند شدم و در حالی ڪه چشمم به در بود گفتم:من نبستم
_پاڪ دیوونه شدے گمشو بیو در باز ڪن
سریع بلند شدم و به دست در رفتم
با دیدن بسته بودنش لبمو زیر دندون ڪشیدم و درو باز ڪردم...
آروم آروم از پله پایین رفتم
با دیدنشون توے سالن سریع عقب ڪشیدم و دوباره رفتم بالا و گفتم:لباس بپوشم بیام،چیزے از دیشب ڪه به مامان نگفتی؟؟؟...
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#25
اخمی ڪردو گفت:در ظاهر آره خوبی ولی باطنت چی؟...
حداقل حرف بزن سبڪ بشی
_میشه بس ڪنی؟
نمیخوام به گذشته فڪر ڪنم چه برسه به اینڪه بخوام درموردش حرف بزنم..
_دڪترت گفت برے پیش یه مشاور خوب به درمان نیاز دارے...
یهو عصبی شدم و گفتم:نمیخوام مگه من دیوونم برم پیش مشاور،از دست رفتارام خسته شدے؟.
بزن ڪنار اصلا من میخوام پیاده شم
لوڪاس سریع قفل ڪودڪو زدو با داد گفت:دیوونه شدے بتمرگ سر جات..
بغض ڪرده خیره شدم بهش اولین بار بود اینجورے سرم داد میڪشید.
ماشین و ڪنار زد
پوفی ڪشیدو دستمو گرفت
من و سمت خودش ڪشیدو بغلم ڪرد و گفتم:ببخشید...
همین حرفش ڪافی بود تا بغضم بترڪه و چنگ بزنم به پیراهنش..
ـــــــــ
آروم در اتاقمو بستم و به سمت تختم رفتم
از ترس اینڪه مامان بفهمه الان اومدیم و بیاد پیشم لامپو روشن نڪردم.
لباسامو عوض ڪردم و خودمو روے تخت انداختم..
احساس میڪردم سرم در حال ترڪیدنه ولی نمیخواستم به هیچی فڪر ڪنم...
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#26
آروم آروم چشمام روی هم رفت و به خواب رفتم...
ـــــــــ
با صداے گوشیم چشمامو باز ڪردم
سوفیا بود..
با صداے خواب آلودے گفتم:هوم؟
با جیغ گفت:خدا بڪشتت یاسمین ڪه دقم دادے دیشب تا حالا الانم با خیال راحت خوابیدے؟؟..
گوشیمو از گوشم فاصله گرفتم تا از پاره شدن پرده گوشم جلوگیرے ڪنم.
_با توام میشنوے صدامو
_آروم تر میشنوم بخدا،پاره ڪردے پرده گوشمو...
_الهی پاره بشه از دستت راحتشم
میدونی ساعت چنده؟
چرا در اتاقتو بستی..
با هول بلند شدم و در حالی ڪه چشمم به در بود گفتم:من نبستم
_پاڪ دیوونه شدے گمشو بیو در باز ڪن
سریع بلند شدم و به دست در رفتم
با دیدن بسته بودنش لبمو زیر دندون ڪشیدم و درو باز ڪردم...
آروم آروم از پله پایین رفتم
با دیدنشون توے سالن سریع عقب ڪشیدم و دوباره رفتم بالا و گفتم:لباس بپوشم بیام،چیزے از دیشب ڪه به مامان نگفتی؟؟؟...
۱.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.