میگل2 قسمت3
میگل2 قسمت3
توی مطب دکتر شهروز برخلاف همیشه با می گل رفت و تو سالن انتظار نشست...حرکت عصبیه پاش نشون از استرسش و ناراحتیش میداد!!!تو فکر بود..طوری که اصلا متوجه اطرافش نبود....اما با صدا و حرکت می گل که دستش و روی شکمش گذاشت و وای بلندی گفت نه تنها شهروز بلکه منشی که دقیقا کنارشون بود و چند تا مریض دیگه هم به سمتش برگشتن!!
نگاه می گل و شهروز با هم گره خورد اما منشی بود که سکوت و شکست
-چی شد خانوم ضیای؟
می گل نگاهش رو سر داد روی صورت منشی و قبل از اینکه دهان باز کنه اسمش و صدا کردن!
هر دو از جا بلند شدن..شهروز در حالی که دستش و پشت کمر می گل گذاشته بود زیر گوشش زمزمه کرد:خوبی؟؟؟چیزی شده؟
می گل با بغض نگاهش کرد...چونه اش لرزید..میتونست درک کنه این ضربه رو همون موجود کوچولو زده !!
وارد اتاق شدن...خانوم دکتر مثل هیشه با روی باز و پر از انرژی پذیراشون شد!اما نه روی صندلی خودش روی صندلی کنار تخت!
-به به...سلام...زوج جوان و خوش تیپ..چطوری مامان کوچولو؟
می گل لبخند زورکی زد و گفت:ممنون
خانوم دکتر که این لبخند از چشمش دور نموند به روی خودش نیاورد و گفت:بدو بیا اینجا بخواب تا بگم جوراب نینیت چه رنگیه!!!
می گل نگاه معنی داری به شهروز کرد..شهروز شونه ای بالا انداخت و روی صندلی کنار میز دکتر نشست
دکتر:بیا دیگه ناز نکن..چته تو؟؟
بعد نگاه پر معنی به هر دوتاشون کرد و گفت:میبینم زوج خوشبخت ما زدن به تیپ هم دیگه....بیا..بیا براتون یه چیزی بزارم گوش کنید از این حال و هوا در بیاید!
می گل که انگار ضربه جنین 4 ماهه اش کار خودش و کرده بود بدون هیچ حرفی به سمت تخت رفت و روی تخت دراز کشید!
دکتر دستگاه رو رو شکمش گذاشت و صدای خش خشی پخش شد که با کمی گوش دادن میشد فهمید صدای ضربان قلبه...بعد از اینکه صدا کمی واضح شد دکتر با هیجان گفت:میشنوی؟؟؟قلب فسقلیته ها!!!
می گل نا خودآگاه برگشت به شهروز نگاه کرد...شهروزی که در حال بلند شدن بود و به سمت می گل میومد..با لبخند رضایتمندی دست می گل و تو دستش گرفت و گفت:میشنوی عزیزم؟؟؟بچه امونه!!!میبینی قلبش چه تند تند میزنه؟
دکتر:بله..عجله داره بیاد پیش یه مامان بابای خوشبخت......
چند ثانیه بعد ادامه داد:ووااایییی...من گفتم این وروجک اینقدر با حیاس که نمیزاره جنسیتش و بفهمیم حتما دختره...ولی پسره..تبریک میگم!!!
شهروز چشمهاش و ریز کرد و با دقت بیشتری به مانیتور خیره شد و گفت:از کجا فهمیدید؟
دکتر تصویر و کمی جلوتر اورد و گفت:ایناهاش...
شهروز باز هم دقت کرد..چیزی نفهمید..فقط موجود کوچیکی و میدید که در حال دست و پا زدنه
دکتر:اوه..چقدرم شیطونه....
رو به می گل کرد و گفت:متوجه تکونهاش میشی؟
می گل با قیافه مات و مبهوت فقط سرش و به نشونه مثبت کمی تکون داد!!!
دکتر دستمال و به سمت می گل گرفت و از جاش بلند شد و گفت:همه چیز خوبه..بچه سالم و سلامت داره رشد میکنه..هیچ مشکلی نیست!!!به غیر از یه چیزی
شهروز گوشهاش تیز شد و دست از کمک کردن به می گل کشید و به سمت دکتر برگشت و پرسشگرانه نگاهش کرد!
-اینکه شما دو تا با هم یه مشکلی دارید!
شهروز نفس راحتی کشید و بدون هیچ حرفی نشست رو مبل...می گل هم بهش ملحق شد..با تکونهای پسرش و شنیدن صدای قلبش تو تصمیمش دو دل شد...
دکتر:خب بگید ببینم مشکلی هست؟؟؟که مربوط به من بشه؟؟
شهروز برگشت و منتظر می گل و نگاه کرد..وقتی دید می گل دست دست میکنه گفت:خانوم دکتر می گل بچه رو نمیخواد!
دکتر نگاهش و به می گل دوخت و گفت:چرا؟؟؟باز چی شده؟
می گل دلایلی رو که برای شهروز اورده وبود و تکرار کرد..اما با کلی شک و تردید.. دکتر در جوابش گفت:ببین عزیزم....منم وقتی داشتم تخصص میگرفتم باردار شدم..ناخواسته..منم درس داشتم..منم مشکلات داشتم...ولی این دلیل نشد عزیز ترین موجود زندگیم و با دستهای خودم از بین ببرم.
می گل:شما چند سالتون بود اون موقع؟
-هر چی...بچه بچه است..ببین...ضربان قلب داره..تکون میخوره...راستش حتی اگر دلایلت منطقی هم بود من اینکار رو نمیکردم..1-اجازه اش و ندارم..2-دلش و ندارم....اگر میخوای اینکار رو بکنی باید جاهایی بری که غیر قانونی این کار رو میکنن....اما اگر خواستی بری و بکشیش یه لحظه فکر کن داری یه بچه ای که به دنیا اومده رو تیکه تیکه میکنی...چون اونها دقیقا همین کار رو میکنن!!!
با این تصور شهروز به خودش لرزید...قبل از اینکه بلند بشن دکتر رو به می گل گفت:اگر فکر میکنی دانشگاه اذیتت میکنه بهتره این ترم و مرخصی بگیری...تاریخ زایمانت 22 خرداد.....فکر میکنم نتونی برای پایان ترم خوب بخونی...کلا یه کمم مشکوک به خونریزی هستی!!فکر نکن اگر سقط کنی راحت میشی...تازه اول بدبختیه..پس سعی کن مراقب پسرکت باشی!!!..1 ترم مرخصی بگیری به نفعته...مطمئن باش اتفاق خاصی نمیافته!!!
-اما من درس دارم..من نمیخوام وقفه بیافته!!!
اینب
توی مطب دکتر شهروز برخلاف همیشه با می گل رفت و تو سالن انتظار نشست...حرکت عصبیه پاش نشون از استرسش و ناراحتیش میداد!!!تو فکر بود..طوری که اصلا متوجه اطرافش نبود....اما با صدا و حرکت می گل که دستش و روی شکمش گذاشت و وای بلندی گفت نه تنها شهروز بلکه منشی که دقیقا کنارشون بود و چند تا مریض دیگه هم به سمتش برگشتن!!
نگاه می گل و شهروز با هم گره خورد اما منشی بود که سکوت و شکست
-چی شد خانوم ضیای؟
می گل نگاهش رو سر داد روی صورت منشی و قبل از اینکه دهان باز کنه اسمش و صدا کردن!
هر دو از جا بلند شدن..شهروز در حالی که دستش و پشت کمر می گل گذاشته بود زیر گوشش زمزمه کرد:خوبی؟؟؟چیزی شده؟
می گل با بغض نگاهش کرد...چونه اش لرزید..میتونست درک کنه این ضربه رو همون موجود کوچولو زده !!
وارد اتاق شدن...خانوم دکتر مثل هیشه با روی باز و پر از انرژی پذیراشون شد!اما نه روی صندلی خودش روی صندلی کنار تخت!
-به به...سلام...زوج جوان و خوش تیپ..چطوری مامان کوچولو؟
می گل لبخند زورکی زد و گفت:ممنون
خانوم دکتر که این لبخند از چشمش دور نموند به روی خودش نیاورد و گفت:بدو بیا اینجا بخواب تا بگم جوراب نینیت چه رنگیه!!!
می گل نگاه معنی داری به شهروز کرد..شهروز شونه ای بالا انداخت و روی صندلی کنار میز دکتر نشست
دکتر:بیا دیگه ناز نکن..چته تو؟؟
بعد نگاه پر معنی به هر دوتاشون کرد و گفت:میبینم زوج خوشبخت ما زدن به تیپ هم دیگه....بیا..بیا براتون یه چیزی بزارم گوش کنید از این حال و هوا در بیاید!
می گل که انگار ضربه جنین 4 ماهه اش کار خودش و کرده بود بدون هیچ حرفی به سمت تخت رفت و روی تخت دراز کشید!
دکتر دستگاه رو رو شکمش گذاشت و صدای خش خشی پخش شد که با کمی گوش دادن میشد فهمید صدای ضربان قلبه...بعد از اینکه صدا کمی واضح شد دکتر با هیجان گفت:میشنوی؟؟؟قلب فسقلیته ها!!!
می گل نا خودآگاه برگشت به شهروز نگاه کرد...شهروزی که در حال بلند شدن بود و به سمت می گل میومد..با لبخند رضایتمندی دست می گل و تو دستش گرفت و گفت:میشنوی عزیزم؟؟؟بچه امونه!!!میبینی قلبش چه تند تند میزنه؟
دکتر:بله..عجله داره بیاد پیش یه مامان بابای خوشبخت......
چند ثانیه بعد ادامه داد:ووااایییی...من گفتم این وروجک اینقدر با حیاس که نمیزاره جنسیتش و بفهمیم حتما دختره...ولی پسره..تبریک میگم!!!
شهروز چشمهاش و ریز کرد و با دقت بیشتری به مانیتور خیره شد و گفت:از کجا فهمیدید؟
دکتر تصویر و کمی جلوتر اورد و گفت:ایناهاش...
شهروز باز هم دقت کرد..چیزی نفهمید..فقط موجود کوچیکی و میدید که در حال دست و پا زدنه
دکتر:اوه..چقدرم شیطونه....
رو به می گل کرد و گفت:متوجه تکونهاش میشی؟
می گل با قیافه مات و مبهوت فقط سرش و به نشونه مثبت کمی تکون داد!!!
دکتر دستمال و به سمت می گل گرفت و از جاش بلند شد و گفت:همه چیز خوبه..بچه سالم و سلامت داره رشد میکنه..هیچ مشکلی نیست!!!به غیر از یه چیزی
شهروز گوشهاش تیز شد و دست از کمک کردن به می گل کشید و به سمت دکتر برگشت و پرسشگرانه نگاهش کرد!
-اینکه شما دو تا با هم یه مشکلی دارید!
شهروز نفس راحتی کشید و بدون هیچ حرفی نشست رو مبل...می گل هم بهش ملحق شد..با تکونهای پسرش و شنیدن صدای قلبش تو تصمیمش دو دل شد...
دکتر:خب بگید ببینم مشکلی هست؟؟؟که مربوط به من بشه؟؟
شهروز برگشت و منتظر می گل و نگاه کرد..وقتی دید می گل دست دست میکنه گفت:خانوم دکتر می گل بچه رو نمیخواد!
دکتر نگاهش و به می گل دوخت و گفت:چرا؟؟؟باز چی شده؟
می گل دلایلی رو که برای شهروز اورده وبود و تکرار کرد..اما با کلی شک و تردید.. دکتر در جوابش گفت:ببین عزیزم....منم وقتی داشتم تخصص میگرفتم باردار شدم..ناخواسته..منم درس داشتم..منم مشکلات داشتم...ولی این دلیل نشد عزیز ترین موجود زندگیم و با دستهای خودم از بین ببرم.
می گل:شما چند سالتون بود اون موقع؟
-هر چی...بچه بچه است..ببین...ضربان قلب داره..تکون میخوره...راستش حتی اگر دلایلت منطقی هم بود من اینکار رو نمیکردم..1-اجازه اش و ندارم..2-دلش و ندارم....اگر میخوای اینکار رو بکنی باید جاهایی بری که غیر قانونی این کار رو میکنن....اما اگر خواستی بری و بکشیش یه لحظه فکر کن داری یه بچه ای که به دنیا اومده رو تیکه تیکه میکنی...چون اونها دقیقا همین کار رو میکنن!!!
با این تصور شهروز به خودش لرزید...قبل از اینکه بلند بشن دکتر رو به می گل گفت:اگر فکر میکنی دانشگاه اذیتت میکنه بهتره این ترم و مرخصی بگیری...تاریخ زایمانت 22 خرداد.....فکر میکنم نتونی برای پایان ترم خوب بخونی...کلا یه کمم مشکوک به خونریزی هستی!!فکر نکن اگر سقط کنی راحت میشی...تازه اول بدبختیه..پس سعی کن مراقب پسرکت باشی!!!..1 ترم مرخصی بگیری به نفعته...مطمئن باش اتفاق خاصی نمیافته!!!
-اما من درس دارم..من نمیخوام وقفه بیافته!!!
اینب
۷۸.۹k
۲۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.