وانشات ارباب ماه Moon Lord پارت 1
صدای زوزه گرگ از پنجره به گوشش میرسید.گوشه ی اتاق تاریکش نشسته بود و به سرنوشت غم انگیزش فکر میکرد. _هی...امروز چطوری بیبی بانی؟ با وحشت سمت صدا برگشت و چشمش به ارباب جذابی افتاد که مثل همیشه بدون سروصدا و ازبین سایه ها پیدا شده بود.خیلی مطیع روی تخت نشست و منتظر شد. لبهای داغی روی گردنش نشست و بعد تیزی نیش هایی رو حس کرد.مقداری ازش تغذیه کرد و بعد نیش هاشو از گردن صاف و استخونی شکارش جدا کرد و جام کوچیکی رو به دستش داد. کوک نگاهی به جام توی دستش انداخت. ترجیح میداد تمام خونش رو به ومپایر جذابی که عاشقش بود هدیه میداد و میمرد تا اینکه هر روز یه معجون خون ساز بنوشه و باز هم در عشق ممنوعش بسوزه اما چشم هایی حرکاتش رو زیرنظر داشت و وادارش میکرد معجونش رو تا ته بنوشه *** با دستی که به شونش خورد از خیره شدن به بشقاب دست کشید و نگاهش رو به هیونگش داد که نگرانی از چهرش پیدا بود +هی پسر...حالت خوبه؟ _اره دوباره به بشقاب غذاش خیره شد -چرا بهش نمیگی و خودتو راحت نمیکنی؟ _بهش بگم؟چی بگم؟این اصلا ایده ی خوبی نیست هیونگ...اون..من... کلافه دستشو تو موهای سیاه بلندش فرو برد و نفسشو باصدا بیرون داد _اگه قبولم نکنه چی؟ نامجون با جدیت بهش نگاه کرد: -اون قبولت میکنه _احمق شدی؟چرا اون باید قبولم کنه در حالی که من اینهمه عذابش دادم -حداقل بهش بگو...شاید اونم به تو حسی داشته باشه.اگه جراتش رو نداشته باشی هیچوقت بهش نمیرسی. شانستو امتحان کن اینطوری حداقل میفهمی اون چه احساسی به تو داره.
جین هم مداخله کرد: +خاندان کیم بر اساس عشق ممنوعه برپا شده تهیونگ.مثل عشق بین دو برادر... نگاهی به نامجون انداخت و با دیدن لبخند زیباش که چال گونه هاش رو به نمایش میزاشت با لحن محکم تری ادامه داد: +...یا عشق بین انسان ها و ومپایر ها.و مطمعنا هرکسی که گرفتار عشق ممنوعه شده سختی های زیادی رو تحمل کرده.چیزی که مسلمه اینه که اگه واقعا عاشق باشی نباید هیچ جوره جابزنی...پس برای عشقت بجنگ و بدون که نیاکان به تو افتخار میکنن. _من افتخار نیاکان رو نمیخام...من عشق جونگکوک رو میخام(نویسنده غش کرد) از جاش بلند شد و همینطور که شنلش پشت سرش پیچ و تاب میخورد توی تاریکی قلعه محو شد. ***
جین هم مداخله کرد: +خاندان کیم بر اساس عشق ممنوعه برپا شده تهیونگ.مثل عشق بین دو برادر... نگاهی به نامجون انداخت و با دیدن لبخند زیباش که چال گونه هاش رو به نمایش میزاشت با لحن محکم تری ادامه داد: +...یا عشق بین انسان ها و ومپایر ها.و مطمعنا هرکسی که گرفتار عشق ممنوعه شده سختی های زیادی رو تحمل کرده.چیزی که مسلمه اینه که اگه واقعا عاشق باشی نباید هیچ جوره جابزنی...پس برای عشقت بجنگ و بدون که نیاکان به تو افتخار میکنن. _من افتخار نیاکان رو نمیخام...من عشق جونگکوک رو میخام(نویسنده غش کرد) از جاش بلند شد و همینطور که شنلش پشت سرش پیچ و تاب میخورد توی تاریکی قلعه محو شد. ***
۳۵.۵k
۰۳ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.