آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part9
رز حوصلش سر رفته بود پس فکری به سرش زد و یهو خودشو غیب کرد کوک که سرشو برگردوند دید رز نیست
کوک:رز(داد)مسخره بازی در نیار کجا رفتی
سرجاش وایساد صدا خندش میومد یهو جلو صورتش ظاهر شد دقیقا رو اسب کوک از ترسید و باهاش اسبم ترسید اسب اون دوتا رو رو زمین انداخت و فرار کرد
کوک:دیدی چیکار کردی
رز از رو کوک بلند شد دید اسب نیست
رز:اووو
کوک رز رو برگردوند و دستشو دو طرف بازوش گذاشت
کوک:دو دقیقه بشین لعنتی الان چجوری تا اون بالا بریم ما فقط نصفشو اومدیم آخه الان وقت بازی کردنه(عصبی)
رز:عصبی میشی چقدر جذاب میشی(خنده)
کوک:رز(عربدع)
رز اخمی کرد و خودشو از دست کوک آزاد کرد
رز:سر من داد نزنا
همون موقع بود چیزی افتاد زمین گوله برف بود زمین شروع کرد لرزیدن رز بالا کوه رو نگاه کرد بهمن داشت از رو کوه میومد پایین
کوک:فقط بدو
کوک زود سوار اسب شد و کمک کرد تا رز هم جلوش بشینه اسب شروع کرد دوییدن
رز:اینطوری نمیشه اون زود بهمون میرسه
کوک:تو ایده بهتری داری
رز:همش تقصیر توعه
کوک:تقصیر منه؟تو شروع کردیش
رز:تو بی جنبه ای مرتیکه
کوک:تو....
رز از اون دور یه قار دید
رز:اونجا رو ببین یه قار
کوک:محاله بهش برسیم
اسب بخاطر اون بهمن بزرگ از ترس شروع کرد تکون خوردن و اون دوتا رو انداخت پایین
رز:کجا میری
اسب به پایین کوه رفت رز شاخه درختی رو کنار دره دید میتونست حداقل یکیشون نجات پیدا کنه
رز:کوک
رز دسته کوک رو گرفت با قدرتش سمت دره پرتش کرد جوری که تونست شاخه رو بگیره
کوک:رز چیکار کردی
همون بهمن زد به رز و تمام بهمن ها پایین برف
کوک:رز نههه(داد)
کوک از تنه بالا اومد حالا باید بین اون همه برف رز رو پیدا میکرد دلیل نگرانیش رو نمیفهمید به هرحال جونشو نجات داده بود کوک برف هارو کنار میزد
کوک:رز کجایی
کوک از دور چیزی دید پس به سرعت سمتش رفت با دیدن دسته بیرون افتاده رز شروع کرد به کنار زدن برفا و رسید بهش رز رو از زیر برفا بیرون آورد و تو بغلش گرفت
کوک:رز چشماتو باز کن خواهش میکنم
بلند شد و دخترک رو تو بغلش گرفت
کوک:خیلی احمقی خیلی احمقی
سر دخترک رو رو شونش گذاشت و همونطور تا سمت قار بردش وارد قرار تاریک شد که پر از قندیلک بود دخترک رو رو زمین خوابوند و آتیش رو درست کرد دخترک رو از رو زمین برداشت تو بغلش گذاشت و پالتوش رو دورش انداخت
کوک:برعکس شیطونی کردنت چهره مظلومی داری مطمئن باش اگه بیدار شی یه کار میکنم دوباره بمیری البته نه انقدر شیطونی که به ساکت بودنت عادت ندارم تا کی میخوای چشماتو ببندی مگه نمیخواستی فولود مادرت رو پیدا کنی
رز:تو منو بکشی؟(ضعیف)
کوک:رز حالت خوبه؟
رز:آب میخوام
#part9
رز حوصلش سر رفته بود پس فکری به سرش زد و یهو خودشو غیب کرد کوک که سرشو برگردوند دید رز نیست
کوک:رز(داد)مسخره بازی در نیار کجا رفتی
سرجاش وایساد صدا خندش میومد یهو جلو صورتش ظاهر شد دقیقا رو اسب کوک از ترسید و باهاش اسبم ترسید اسب اون دوتا رو رو زمین انداخت و فرار کرد
کوک:دیدی چیکار کردی
رز از رو کوک بلند شد دید اسب نیست
رز:اووو
کوک رز رو برگردوند و دستشو دو طرف بازوش گذاشت
کوک:دو دقیقه بشین لعنتی الان چجوری تا اون بالا بریم ما فقط نصفشو اومدیم آخه الان وقت بازی کردنه(عصبی)
رز:عصبی میشی چقدر جذاب میشی(خنده)
کوک:رز(عربدع)
رز اخمی کرد و خودشو از دست کوک آزاد کرد
رز:سر من داد نزنا
همون موقع بود چیزی افتاد زمین گوله برف بود زمین شروع کرد لرزیدن رز بالا کوه رو نگاه کرد بهمن داشت از رو کوه میومد پایین
کوک:فقط بدو
کوک زود سوار اسب شد و کمک کرد تا رز هم جلوش بشینه اسب شروع کرد دوییدن
رز:اینطوری نمیشه اون زود بهمون میرسه
کوک:تو ایده بهتری داری
رز:همش تقصیر توعه
کوک:تقصیر منه؟تو شروع کردیش
رز:تو بی جنبه ای مرتیکه
کوک:تو....
رز از اون دور یه قار دید
رز:اونجا رو ببین یه قار
کوک:محاله بهش برسیم
اسب بخاطر اون بهمن بزرگ از ترس شروع کرد تکون خوردن و اون دوتا رو انداخت پایین
رز:کجا میری
اسب به پایین کوه رفت رز شاخه درختی رو کنار دره دید میتونست حداقل یکیشون نجات پیدا کنه
رز:کوک
رز دسته کوک رو گرفت با قدرتش سمت دره پرتش کرد جوری که تونست شاخه رو بگیره
کوک:رز چیکار کردی
همون بهمن زد به رز و تمام بهمن ها پایین برف
کوک:رز نههه(داد)
کوک از تنه بالا اومد حالا باید بین اون همه برف رز رو پیدا میکرد دلیل نگرانیش رو نمیفهمید به هرحال جونشو نجات داده بود کوک برف هارو کنار میزد
کوک:رز کجایی
کوک از دور چیزی دید پس به سرعت سمتش رفت با دیدن دسته بیرون افتاده رز شروع کرد به کنار زدن برفا و رسید بهش رز رو از زیر برفا بیرون آورد و تو بغلش گرفت
کوک:رز چشماتو باز کن خواهش میکنم
بلند شد و دخترک رو تو بغلش گرفت
کوک:خیلی احمقی خیلی احمقی
سر دخترک رو رو شونش گذاشت و همونطور تا سمت قار بردش وارد قرار تاریک شد که پر از قندیلک بود دخترک رو رو زمین خوابوند و آتیش رو درست کرد دخترک رو از رو زمین برداشت تو بغلش گذاشت و پالتوش رو دورش انداخت
کوک:برعکس شیطونی کردنت چهره مظلومی داری مطمئن باش اگه بیدار شی یه کار میکنم دوباره بمیری البته نه انقدر شیطونی که به ساکت بودنت عادت ندارم تا کی میخوای چشماتو ببندی مگه نمیخواستی فولود مادرت رو پیدا کنی
رز:تو منو بکشی؟(ضعیف)
کوک:رز حالت خوبه؟
رز:آب میخوام
۱۱.۰k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.